مرگ مى تواند ادامه ى آواز من باشد که سالیان کنار آتش چوپان ها بر لب البرز گرم مى شود… نترس بومیان مى گویند، درختى که تبر نخورد ثمرش تلخ مى شود! شراب و دشنه بیاور برقص فردا شاید آخرین پرچم زمین رقص گل هاى پیراهنت باشد که گرده مى...
هنوز هم نمیدانم بعد از چند سال ... زنگ خانہ ام کہ بہ صدا در مے اید گمان میکنم تو پشت درے ومن بہ خیال غم انگیز خود لبخندے تلخ میزنم...
قهوه اگر تلخ است چه انتظار بیهوده ای ست شیرین کامی فال را
تلخ، مثل قصه ی دردآور سربازها زخم، مثل خاطرات پیکر سربازها شانه خالی می کند فرمانده در اوج نبرد تیر گاهی می رسد تا باور سربازها جنگ را شطرنج می دانند شاهان دلیر شرط می بندند گاهی بر سر سربازها! جنگ تنها راه بردن نیست وقتی عشق هست سکه ی...
حقیقت این است که محبت بیش از حدم، از آدمها یک خودشیفته ساخت! آنقدر محبت می کردم که با خود خیال می کردند بقیه ی آدمها هم مانند من همان قدر دوستشان دارند... تلخ است ولی عجیب شرمنده ی خودم شده بودم وقتی می دیدم محبتم را به پای وظیفه...
تلخ که می شوی … برای شیرین شدنت دلم شور می زند به چشم دیگری!
باور کن زندگی را ... شیرین مثل غمِ کودکان بالا شهر تلخ مثل شادیِ کودکان کار
رفته رفته می رود رخسارِ من از یادِ تو محو می گردد دلِ تب دارِ من از یاد تو رفته رفته خنده هایم تلخ و پنهان می شود سرزمینِ قلبِ من بی تو ویران می شود رفته رفته غم درونِ چهره ام پَر می کشد جامِ زهرِ مردنم را چون...
قسمت تلخ زندگی اینجاست که مجبوریم بدون آدمایی که دوستشون داریم ادامه بدیم
من یه تلخیم که یه من عسلم شیرین نمیکنتم...
پای ِ همین هفت سین ِ قرنطینه زده ی بی شمع و شیرینی ، بی گل و سنبل و سمنو ...محقر و بی تجمل و ساده ...می نشینم به دعا ... . خداوندا ...دریاب ما را و حال و روزمان را...خستگی ها و جان سختی مان ببین ...به لطف ِ...
تلخ است ، تلخِ تلخ ، این زندگی اَمآ ” لب هایَت ” عجب تعادلی برقرار کرده است … شیرین است ،شیرین شیرین … در برابرِ این زندگی …
عجب تلخ بود شیرینی دروغ عاشق بودنش…
یه ساله رفتی و اسمت هنوز مونده تو این گوشی. میدونم قهوهتو مثل قدیما تلخ مینوشی میدونم شبها توی تختت کتابِ شعر نمیخونی کنارِ پنجره شادی با یه سیگار پنهونی. هنوزم وقتی میخندی رو گونهت چال میافته هنوزم چشم به راهِ یه سوارِه زیبای خفته...
امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم ..
تلخ کنی دهان من قند به دیگران دهی..
زندگی به من آموخت آنکه کام دیگری را تلخ می کند... غیر ممکن است کام خودش شیرین باشد...
انشایم که تمام شد معلم با خط کش چوبی اش زد پشت دستم و گفت جمله هایت زیباست... گفتم اجازه آقا... پس چرا میزنید؟؟؟ نگاهم کرد... پوزخند تلخی زد و گفت: میزنم تا همیشه یادت بماند خوب نوشتن و زیبا فکر کردن در این دنیا تاوان دارد!
گاهى باید رفت... همه چیز را جا گذاشت... همان جایى که دلت راجا گذاشتى... باید رفت و به همه چیز پشت کرد.. باید انقدر برى که همه چیز محو شود..! وفقط تو بمانى و تنهاییت!. در ان لحظه باید قهوه اى نوشید... تلخ تلخ.. و خیالت را خوش کن... که...
قهوه خوشمزه است، خوشمزگیاش به همان تلخ بودنش است ! وقتی میخوریم تلخیاش را تحویل نمیگیریم، اما میگوییم چسبید ! زندگی هم روزهای تلخش بد نیست، مثل قهوه میماند، تلخ است اما لذتبخش، تلخیهایش را تحویل نگیر و بخند ...
من و تو می دانیم زندگی گرچه گهی زیبا نیست یا که تلخ است و دگر گیرا نیست رسم این قصه همین است و همه می دانیم که نه پایدار غم است و نه که شاد می مانیم زندگی شاد اگر هست و یا غمناک است نغمه و ترانه و...
مرگ تلخ است و نابکار من قلبم درد میکند من به تو می اندیشم در سفر به سفری بی بازگشت رفتی
تمامقندهای تویدلمرا آبکردمبرایتو برایتوکهچایتراهمیشه تلخمیخوری خاکبرسرت...
ورق بزن اون تقویم لعنتیو که همه روزاش مث قهوه تلخه!