یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
خون به دل ، خاک به سر، آه به لب ، اشک به چشم بی جمال تو چه ها بر من مسکین آمد...
گل به سر، جام به کف ، آن چمن آیین آمد میکشان مژده ، بهار آمد و رنگین آمد...
شنیده ام ز پنجره سراغ من گرفته ایهنوز مثل قاصدک...میان کوچه پرپرم...
اندر دل من مها دل افروز توئییاران هستند لیک دلسوز توئی...
جان فدا کردیم و یاران قدرِ ما نشناختند کور بادا، دیده یِ حق نا شناسِ دوستی...
هر شب و روزی که بی تو می رود از عمر بر نفسی می رود هزار ندامت...
افتاده باش لیک نه چندان که همچو خاک پامال هر نبهره شوی از فروتنی...
شب فراق که داند که تا سحر چند است مگر کسی که به زندان عشق دربند است...
ای طنینِ گام هایت بهترین آوازِ عشقصبحِ من در انتظارِ یک سبد لبخند توست...
دیدارِ تو گر صبحِ ابد هم دهدَم دستمن سرخوشم از لذتِ این چشم به راهی...
کلئوپاترا پلانی از تو است زیباتریدر شکوهی بی صدا از مونالیزا بهتری...
زندگی جز نفسی نیست، غنیمت شمرش نیست امید که همواره نفس بر گردد...
کسی نیک بیند به هر دو سرایکه نیکی رساند به خلق خدای...
گر نیم شبی مست در آغوش من افتد چندان به لبش بوسه زنم کز سخن افتد...
من مشکلم با بوسه هایت حل نخواهد شدچندیست در سر فکر جنگی تن به تن دارم...
شب فراق که داند که تا سحر چند استمگر کسی که به زندان عشق دربند است...
آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست هر کجا هست خدایا به سلامت دارش...
فریبم مى دهى در بازى شطرنج و مى دانمدر آخر کیش و ماتت مى شوم با نقشه اى دیگروحیده مؤذنى«ترمه»...
دل فدای تو چون تویی دلبرجان نثار تو چون تویی جانان...
زندگی کردنِ من مُردنِ تدریجی بودآنچه جان کند تنم عمر حسابش کردم...
سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن کاین بود عاقبت کار جهان گذران...
ﭼﻮﻥ ﻧﻴﺴﺖ ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﺳﺨﻨﻰ ﺟﺰ ﺳﺨﻦ ﻳﺎﺭ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺳﺨﻨﻰ ﺟﺰ ﺳﺨﻦ ﻳﺎﺭ ﻧﮕﻮﻳﻴﺪ...
خون می چکد از دیده در این کنج صبوری این صبر که من میکنم افشردن جان است...
روزی که نمانَد دِگری بر سر کویَت دانی که زِ اغیار وفادار ترم من...
به انگشت عصا پیری اشارت میکند هردمکه مرگ اینجاست یا اینجاست یا اینجاست یا اینجا...
بی گمان سخت ترین حادثه مرگ است ولی می شود مرگ در آغوش تو آسان باشد...
طراحی لبهای تو هنگام تبسمتصویر ترک خوردن صد باغ انار است...
رسیدن تو را اگر کسی خبر بیاوردبعید نیست از دلم که بال دربیاورد...
رفت و نرفته نکهت گیسوی او هنوزغرق گل است بسترم از بوی او هنوز...
در حسرت تو میرم و دانم تو بی وفا روزی وفا کنی که نیاید به کار من...
کاش می شد رفت و گم شد در دل پاییزاز تو تنها برگ زردی تحفه ی عشق است...
عطر عجیب نرگست،پیچیده در تنهاییم در بهمن آغوش من ،حس بهارانی بیا...
هرکس به خان و مانی دارند مهربانی من مهربان ندارم نامهربان من کو...
آن دمی که دلم بود و دلت بود و دلمدل دادم و دل رفت به دلدار چه راحت!ارس آرامی...
دایم دل خود ز معصیت شاد کنی چون غم رسدت خدای را یاد کنی...
باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر استشمشاد سایه پرور من از که کمتر است؟...
هر سوی موج فتنه گرفته ست و زین میان آسایشی که هست مرا در کنار توست...
من خسته چون ندارم، نفسی قرار بی تو به کدام دل صبوری، کنم ای نگار بی تو...
به چه ماننده کنم در همه آفاق تو راکآنچه در وهم من آید تو از آن خوبتری...
دیدی که یار چون ز دل ما خبر نداشت ما را شکار کرد و بیفکند و برنداشت...
☠♡نیست در دیده ما منزلتے دنیا راما نبینیܩ کسے را کہ نبیند ما را♡☠...
و به همراه همان ابر که باران آورد مهربانی خدا در زد و مهمان آورد...
در میان دو عدم، این دو قدم راه چه بود؟ که کشیدیم درین مرحله بس خواریها...
شده ام پیر همین اول جوانی امبه خدا پیر شدم در پس ویرانی ام...
زندگی سرتاسرش عشق است وشور تا توانی تو جوانی کن ، جوانی ای دلا...
ای جان جان جانم تو جان جان جانیبیرون ز جان جان چیست آنی و بیش از آنی...
بیا که حالِ پریشان من چه پی در پیشبیه زلف تو در باد، "شانه" می خواهد...
همچو عکس رخ مهتاب که افتاده در آب،در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست،...
چو شو گیرم خیالش را در آغوش سحر از بسترم بوی گل آیو...
قدرت عشق بنازم که به یک تیر نگاهجان شیرین بفروشند دو بیگانه به هم...