سه شنبه , ۶ آذر ۱۴۰۳
قدم به قدمساحل را می گشتمشاید جایی پیدایت کنمدریا همچنان آرام بود و دلم ناآرامسنگین تر می شد آه دلمگویا حوصله دریا هم سر میرفتاز هر چه آشوبکه بیرحمانهخط های صورتم را به رخش می کشیدجوری شد دل دریا هم ناآرام شددیگر تنها نبودممن بودمو دریا بود وحرفهای منکه دریا را هم دلتنگت کرد ......
دلم تنگ است و تنهازخمی ام و آوارههراس پروازی دوبارهسربه زیرم کرده ودلم را سنگینحجم سکوت این روزهاحرفهای دل رامیخشکاندزبان سخن نمی گویدعجب عاشقانه تلخیست!!این دلتنگیآن هم از نوعدلتنگی برای تو......
من این روزها حالش خوب نیست...بیتابی میکند...بهانه ی تو را میگیردکاش قبل رفتنت گفته بودی چطور آرامش میکردی...
تو را باور کردمطوری که در رویا همبرای هیچ کس اتفاق نیفتاده بودتو را باور کردمگذاشتم در قلبمکوچه،خیابان،شهرو حتی دنیایی بسازیکه تجلی بهشت باشدتو را باور کردمو مزه خوب زندگی رادر لبانت پیدا کردمکه هر کدام از بوسه هایتخاطره ای ست کهگریبان گلویم را گرفته استعشق چه می تواند باشدجز اندوهکه دیگر تلاش نمی کنددر من به وقوع بپیونددتا من هر شب دلتنگی ام را تیمار دهمرسم دلدادگی نبودتو با بی رحمی مرا ترک کنیو من نتوان...
نمی دانستم تاوان دیدنآن چشم های شبرنگ یک عمر دلتنگی است...
تو نیستی و زندگی انگار تعطیل استتو نیستی و ساعت این شهر خوابیده.......
سالهاست منتظر نشسته امسالهاست چشم دوخته ام به پنجرهدرست کنار همان پنجره ای که دستانمان را رنگی کردیم و به پنجره زدیم تا یادمان باشد ابدی بمانیم.کجایی مرد ؟نکند غیرت مردانه ات بگذارد دستانم جلوی پنجره به امید تو خالی بماندسالهاست زیر برگ های پاییزی تنهایی قدم میزنم ، یادت می آید ؟در روز های سرد پاییز دستانم را بین دستان مردانه ات قفل می کردی و میگفتی رهایم نکن ، الان چه شد که خودت رفتی؟سالهاست به نبودنت فکر میکنم ، بودی اما کنارم نه!...
شب من ،ظهرها،به وقت دلتنگیست!...
متن۴۴اگر میشد،نیمه شب میرفتم زنگ خانه شان را میزدم.خواب هم بودند هیچ اشکالی نداشت!چند مشت به در میکوبیدمو میگفتم:«تو غلط میکنی انقدر دلبر باشی»اصلا کی به تو همچین اجازه ای داده؟!اگر میشد دستم را گره میکردم در دستانش؛و اورا کشان کشان در یک کوچه تنگو تاریک میبردم،و بدون هیچ ترسو نگرانی بغلش میکردم :)از دلتنگی هایم میگفتم!بعد هم میزدم زیر گریه،عمیقانه نگاهش میکردمبرایش همان رقصی را که تمرین کرده بودم میرفتم!موهایم را باز میکردم...
هوای پنجشنبه هاهمیشهآلوده جای خالی خیلی هاست......
دلتنگى؛یک کلمه ساده نیستگفتنش هم فایده اى نداردفقط بى هوا...هى دلت مى خواهد بزنى زیر گریه......
روزها بدجنس شده اند! از شنبه اش بگیر تا پنجشنبه دلتنگی ها را قایم می کنند آن وقت شب ها در دل تاریکی یواشکی دست به دست می کنند آن ها را بیچاه جمعه! صبح که بیدار میشودمی بیند تمام خانه اش تلنبار شده از دلتنگی بغض می کند از همان اول صبحش...
من به اندازه ی پروانه شدن دلتنگم......
بخیر می شود این صبح های دلتنگیببین که روشنم از یادِ خوبِ لبخندت...
روزهای هفته فرقی بر سر حالمان باز نمی کنندجمعه باشد یا شنبه،غروب،غروب است...عشق بازی های خورشید و افقماشه ی دلتنگی را می چکاندو فشنگ فخر فروش بوسه هاشان،خون آلود می کنددل آدمی و آسمان را...حال تو بگو سهرابپشت دریاها،مغرب اش غروب ندارد آن شهر...!؟با یقین میگوییکه در آن هیچکسی تنها نیست...!؟...
جمعه،دلتنگی های تمام روزها را یک جا باهات تسویه میکنه...جمعه آبستن تمام دلتنگی هاست...
جمعه،یک خیابان مه گرفته ی خاکستری ستپر از درد مبهم دلتنگی...تو اما،خیالت را به من بسپار...تا شانه به شانه ی بودنت،تمام ثانیه هایش را دوام بیاورم...
وقتی اسمش را می گذاری عشق،باید خودت را آماده کنی.آماده قهرهای بچگانه ی از روی دلتنگی...آماده بوسیدن های بی هوا...راه های طولانی...خاطرات منحصر به فرد...دوستت دارم هایی که از نگاه می شنوی،اگر این ها نباشد تظاهر است عزیزم تظاهر..!!!...
پنج شنبه های مناز جمعه هم دلگیرتر است...چون فردایش کسی منتظرم نیستکسی به دیدارم نخواهد آمدمهمان لحظه های هیچکس نخواهم بود...و من کسی هستم کههر هفته با یک عالم دلتنگیاز روز پنجشنبه روی دست جمعه باد می کنم......
حتم دارم ...یک تو در من جا مانده ...در زندگی ام ...که این گونه ...وقت و بی وقت ...دلتنگی... پایش را روی گلویم می فشارد... و راه نفسم را بند می آورد......
دلتنگی زبون نفهم ترین حسه...حالا هی تو براش منطق بیار......
...هر چه دست و پا می زنمبه ما شدنمان نمی رسمتنهایی نمی توانمحریف این همهدلتنگی شومآنقدر در رویایتغرق شده امکه فقطآغوشت می تواندمرااز زیر دست و پای دلتجمع کند.........
تو که نمی دانی هر آدمی دل تنگیهای مخصوص خودش را داردو تو پنهانی تریندل تنگی منی ️️️...
به تو ای پنجره ی رو به خیابان؛ سلام...تب عشق گل خشکیده به گلدان ؛سلام...قصه ی بوسه ی آن نیمه شب پنهانی؛ای پریزاده و دردانه ی باران ؛سلام ...گفته بودی همه شب چشم به راهم شده ای؛آمدم سوی همان دیده ی گریان ، سلام...آمدم معتکف محفل چشم تو شوم ؛مسجد جامع تاریخی کاشان ؛سلام ...شاعران از رژ قرمز چقدر کم گفتند ؟شب شعر و غزل و سرخی فنجان ، سلام...چاک پیراهن و یک بوسه ی ناب از لب تو ،ترس رسوایی اقوام مسلمان ، سلام ...مثل یک رود در آ...
خواب هایم از عطر تو مى زنندبیدار مى شومدر ، انگار که بگوبد:آرام بخوابی،بوسه بر پیشانى،خداحافظبسته مى شودومن مستِ عطر جامانده ات در خانهبى هوش مى شومدلم میخواهدت یک باربه بیدارى آغوشت شومو بمانى.وقت های رفتندرها موجودات بسیار غم انگیزی اندچون نمی توانند نگهت دارندو من دلم به اندازه تمام درهای غمگین جهان تنگ است...
بگذارتا وقت هستتا دلتنگی اَت از راه نرسیدهیک دلِ سیر بگویم:دوستت دارم...
دلتنگی شعر نمی خواهد موسیقی می خواهد،موسیقی صدای تو !که آرام در گوشم می پیچد ،وقتی عاشقانه می گویی؛ دوستت دارم .️️️️...
یک مرتبه راهی شدی تا منسهمم از احساست همین باشدپاییز غوغا می کند هرشبتا دردهایم بیش از این باشد... آذر تهِ احساس پاییز استیلدا همیشه اوج دلتنگییعنی شبش یک لحظه بیش از پیشبا غصه های عشق می جنگی... وای از غم پاییزِ بی مهرمفصلی که اوجش آخرش باشدیک فصل پر دردی که یلدایشته مانده های آذرش باشد... بغضی درون سینه جا ماندهروزی سه نوبت درد می بارماز حال و روز شعر می فهمییک عشق مزمن در ...
میان دفترم برگ خزان دارم نمی فهمیبه چشمم بعد تو اشک روان دارم نمی فهمیهنوز اینجا کسی با یاد تو شبها نمیخوابددرون سینه ام درد گران دارم نمی فهمیبرایت می نویسم تا سحر شعر غریبی راز دلتنگیِ تو داغی نهان دارم نمی فهمیاگر چه نو بهارم، رد نکرده سِن من از سیولی از هجر تو قدی کمان دارم نمی فهمیلبالب از غمم، لبخند پر دردم نمی بینیدلی پیر و ولی روی جوان دارم نمی فهمیهوایت آتشی هر شب زند بر جان پر ...
آدمها به همه چیز عادت می کنند ! گاهی آنقدر درد دلتنگی را می کشند که جزیی از وجودشان می شود.عادت می کنند که هر روز برای روزهایی که گذشت ، برای آدمهایی که دیگر هیچ ردی در سرنوشت شان ندارند....یک دل سیر دلتنگی به خورده قلب شان دهند تا بهتر درد بکشد...!...
من دست هایم را به تو می سپارمتو شانه هایت را به منپایانی زیباتر از این برای دلتنگی نیست....
آوار یعنی ...نداشتن شانه های تو...وقتی دلتنگی هایم در من فرو می ریزد و خشت به خشت... ویران میشوم !!!...
دلتنگی های سخت و سهمگینتاوان لحظاتی ست که قلبمان جلو جلو دوید و ما نیزبه دنبالش رفتیم ... دویدیم تا جلویش را بگیریم،اما هنگامی رسیدیم کهشکسته بود ...! ️️️...
کس نداند که در این تنگ غروبدلتنگی و غم چه غوغا دارد...
تنهاییم را با تو قسمت می کنمپری رانده از آسمان و وامانده در زمینتقسیم کن شانه هایت را میان تمام کسانی که دوستشان داریوسهمی هم برای من کنار بگذارتنها پیرهن نخی توست که حجم گریه هایم را تاب می آورد و دلتنگی هایم را خشکبرای یک بار هم که شده برای من باشپله زیر پایم شو تا با هم بالا رویمدیوار کوتاهت را بگذار من آجر به آجر روی هم بگذارم و بلند کنمتا آنجا پیش میروم که دست هیچ قد بلندی نتواند ذره ای از آن برداردخستگی ات را برای من بگذار...
از دلتنگی هایت از غزل عشق نافرجامت و از ظلمت دنیایت بدون او مرا باکی نیست فقطبه وقت دیدنم کمی بخند که تنها اغوش لبخندتمرهمیست بر این دل رنجور...
دلتنگی هایم را زیر بغل زده ام!نشسته اَم در انتظار روز هاے مبادا...سهم من از تو؛همین دلتنگے هاییست ڪه؛بے دعوت مے آیندو خیال رفتن ندارند!!!...
فکرش را بکنتو باشیمن چگونه می شومدیوانه می شومجان می گیرمبال در می آورمو سوار بر کشتی نگاهتتمام خلیج های دلتنگی را پشت سر می گذارمجان من بیاجان من بماندلم می خواهد فریاد براورمکه دیوانه وار دوستت دارم...
چه غریب است دلتنگی!با خودت فکر می کنی: دارم میمیرماما نمیمیری....
دلم برای کسی تنگ است !!!که سرم شانه هایش را آرزو دارد️️️...
قرارمان یک شب کنار اسکله ی ناز چشمانتتو نگران بی قراری های دلممن دلواپسِ بی تابی های آغوشتحالا برای چند دقیقه ابراز دلتنگیبرای چند دقیقه ابراز بی قراریو به اندازه ی یک دوستت دارم....مثل پیچک بپیچ به جانم که من تو رابی قرار تر از هر بی قراریبی قرارترم... ️️️...
میخواستم/دلتنگی جاده را/ تا ابد/ قدم بزنم/ حیف/ کفشهایم را/بخواب/ پوشیدهام...
دلتنگی یعنی...اذان به افق چشم هایت...
امروز جمعه نیست، ولی با نبودنتمانند عصر جمعهٔ تهران دلم گرفت......
می آیی و برای تو می گویم آخرشبا من عزیز، بی تو چه کردند جمعه ها......
دلم برای تو تنگ استو این را نمی توانم بگویممثل باد که از پشتِ پنجره ات می گذردو یا درخت ها که خاموش اندسرنوشتِ عشق گاهی سکوت است......
نمی دانستمتاوان دیدنآن چَشم هایشب رنگتیک عمردلتنگی است . ....
عزیز دردانه ی منبگذار کمی از دیوانگی های یک دل عاشق برایت بگویمولی تو این دیوانگی ها را بگذار پای دلتنگیجانان منتو که نمیدانی اما همین من دیوانهچه روز و شب هایی راپشت درخت ، سر کوچه تان به انتظار دیدن ، یک لحظه ، روی مثل ماه تو هستم بلکه این دل کمی آرام تر در سینه ام بی تابی کندو چه شیرین لحظاتی استوقتی که فقط برای ثانیه ای آن زیبایی بکر و چشم های الماس گونه ات را می بینم !و تنها کاری که از من دلداده پنهان بر می آیدقربان صدقه...
تمام شد جمعهتا دلتنگی بعدی خداحافظ.... ...
عطر عشقیعنی تماشای تودر اغوش کشیدنتبوسیدنتبغل کردنتبی گمان تو آلاله ناب عشقیکه ثانیه هایم را با دوست داشتن پیوند می داری و چون دست در دستم می گذاریمرا از تمام دلتنگی ها دور می داری،،،،️️️️...