متن دیوانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دیوانه
ایا من دیونه ام ؟
هر وقت دلم میگیره میرم روی همون نیمکتی میشینم که همیشه منتظرت میشستم
یا لیست اهنگ هام شده ده تا اهنگ قدیمی که تو برام فرستاده بودی
پیرهنی که تو بهم کادو دادی و حتی یک بارم نپوشیدم
صدات که همیشه توی سرمه
اره من...
☔️ بی اختیار دستم رفت سمت بند های تزئینیِ هودیش و مشغول پاپیون زدنشون شدم...
ابرو بالا داد و خم شد، چشماشو دوخت به صورتِ خونسردم و بی مقدمه برگشت گفت: میدونی؟ بعضی وقتا حس میکنم تو هم دیوونه ای!
نگاهی به صورتش انداختم و باز مشغول باز و بسته...
دیوانه شدم
دیوانه ی مست این حال و هوا
نمیدانم چه ام است
حوصله هیچ کاری را ندارم
به هیچ چیز علاقه ای نشان نمیدهم
گریه ام نمی آید
خوابم نمیاد
خنده ام نمیاد
فقط بلدم بگم نمیدانم چه ام است
دیوانگی هم عالمی دارد
درد دل دیوانه را دیوانه میداند که چیست
کیوان بلدی
مبتلایم به لاعلاج ترین بیماری
یک بیماری به نام عشق
تپش قلب میگیرم،،
در لحظه نگاه کردنت
نفسم تنگ میشود،،
در زمان دوریت
آرامشم سلب میشود،،
هنگام غمگین بودنت
من دیوانه ای هستم دچار تو
کیوان بلدی
باران همیشه واسطه ایست برای دید زدنت
مثلا از گوشه پنجره اتاقم، تورا درانتهای کوچه ببینم
که چگونه در انتظار من ایستاده ای
بدون چتر
چقدر دیوانه ام که بدون چتر برای دیدنت می آیم
اصلا مگر میشود باران ببارد
تو بیایی
من دیوانه نباشم؟!
زیستن در این شهر دیوانه به من آموخت آدم راحت تر است زمانی که تنها باشد می تواند زندگی کند. با کسی بودن آن هم وقتی تورا نفهمد سخت می گذرد. گرچه این شهر شلوغ است ولی باور کن آن چنان جای تو خالیست که صدایت در جای جای این...
سرگذشت آدم ها.
در میان آدم هایی که با ماسک در خیابان ها ظاهر می شوند تشخیص دادن تو بسی سخت است. به راستی تو اگر من را پشت این نقاب های به اجبار ببینی می شناسی؟!
هنوز هم آن همه عشق و علاقه را که در چشمانم موج می...
عاقل شدم وقتی مرا دیوانه کردی
چشمان خود را جادوی این خانه کردی
ساقی به چشمان خمارم آشنا بود
هرشب مرا آوارهٔ مِیخانه کردی
این مرغ عشقی را که پرزد سوی بامت
با چشمکی آواره و بی دانه کردی
چشمم به چشمت آشنا بوده از اول
من را به خود...
شبها به پهلو میشوم هردم
از فکرتو دیوانه می گردم
فکرت مرتب میبَرَد دل را
آخر چرا از قلب تو طَردم؟
با این سوالم فکر ها پر زد
این بار پهلو را عوض کردم
یکبار دیگر یاد تو پَر زد
آمد نمک پاشید بر دردم
دل را دوباره با خودش...
به گمانم جایی میان شعرهایم مرده ام .
همان جا که زور وزن هایش به دلتنگی هایم نرسید.
همان جا که بنیان قافیه اش ویرانی های ذهن آشفته ام را از نو نساخت.
همان جا که آرایه هایش الفبای روح بیقرارم را از بر نکرد.
همان جا که با واژه...
شفایی در کار نیست...
۰۸
شهریور
بعد می بینی انگار صدایش را فراموش کرده ای، آن لحن خاصش را. آن مدلی که حروف اسمت را ادا می کرد. آن خنده ها، آن حرفهای بریده وسط خنده ها و آن درخشش شادمانی در دلت وقتی به سختی لابلای ریسه رفتن از...
من اگر روزی دیوانه گشتم
پیِ عاقل پیشه ای از جنس تو می گشتم
که فرداها در جوار تو امن باشد
که نوش دارویم لمس دستانِ تو باشد