الان دیگه سخت ترین کار دنیا ، صبحها بیدار شدن نیست، شبها خوابیدنه..
شب زیباترین ترانه می شود، وقتی .. آغوشت را به من میسپاری، و مرا در بستر گرم آغوشت می فشاری...!
شب مهتاب همان به که ز اندوه بمیری تو که با ماه رخی وعده ی دیدار نداری...!
شب بخیر غارتگر شب های بی مهتاب من منتی بر دل گذار امشب بیا در خواب من
تندتند مینویسد / شب... / گریه / خاطرات را، آب و تاب میدهد
تو را چه غم که شبِ ما دراز می گذرد؟ که روزگارِ تو در خوابِ ناز میگذرد
بگو خیال تو شب ها کمی به رحم آید قسم به جان عزیزت هنوز بیدارم
صدایت میزنم گوش بده ، قلبم صدایت میزند شب گِرداگِردَم حصار کشیده است و من به تو نگاه میکنم از پنجرههای دلم به ستارههایت نگاه میکنم چرا که هر ستاره آفتابیست من آفتاب را باور دارم من دریا را باور دارم و چشمهای تو سرچشمهی دریاهاست
کسی که اقرار نمیکند شبهایش بی حضورِ شما صبح نمیشود! کسی که نمیگوید صدایتان که بلرزد دنیایش میلرزد... مغرور نیست... کسی که دلش پرواز نمیکند برای آغوشتان و سفت بغل نمیگیردتان دوستتان ندارد... وگرنه عاشق غرور سرش نمیشود؛ میان آن همه خواستن
ماه از یقه ات بیرون آمد شب راهش راگم کرد دکمه ات راببند
ابرهای سیاه ره آورد آورده اند زنبیل زنبیل شب روی شانه ی روز بلند
شب چنان گریه کنم بی تو که همسایه به روز دست من گیرد و بیرون کشد از آب/ مرا
کنم هر شب برای مهر او گریه که شاید بشنود دردم ولی آهسته می گویم الهی بی خبر باشد!
قصه اینجاست که شب بود و هوا ریخت به هم من چنان درد کشیدم که خدا ریخت بهم...
هنگامی که دست روزگار سنگین و شب بی آواز است زمان عشق ورزیدن و اعتماد است و چه سبک است دست روزگار و چه پر آواز است شب هنگامی که آدمی عشق می ورزد و به همگان اعتماد دارد
هر شب منم و خیال جانان
دراین لحظات زیبای شب ازخدا میخواهم دردها و غم هایتان پایان پذیرد تا طعم خوش زندگی را بچشید و ان شاالله هرآنچه را که آرزو دارید برآورده شود
شب است… وچهره ام بیشتر به جنگ رفته است! تا به مادرم
که من شب را تحمل کرده ام بی آنکه به انتظار صبح مسلح بوده باشم...
شب ، راه گم می کنم در خمِ گیسویت و پیدا می شوم هر روز در صبحِ چشمانت
جنگ نابرابریست! من با دست خالی شب با هجوم خاطره...!
به هر دری که میزنم شب است و به هر طرف که رو کنم خیال تو
چو شب... به راه تو ماندم که ماه من باشی
باز شب آمد و تقسیم حسرت آغوشت بین پهلوهایم