متن عاشق
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عاشق
پیشگویی کف دستم را دید . گفت تو دستی دستی کار دست خودت می دهی
عاشق می شوی و عشق کار خودش را انجام می دهد
تو را برمیدارد و می برد بالاتر از تمام فاصله ها ،بالاتر از تمام مرزها ،بالاتر از تمام قاعده ها
تو را از تو...
تو میگویی عشق! من میگویم ترس!🙃😅
میدانی ترس از چی؟ ترس از خرد شدن،ترس از دست دادن،ترس از تنها شدن..!
تو میگویی آزادی،من میگویم اسارت!
اسارت بین حس های مختلف حسرت،دلتنگی،محبت و حتی حسادت\!
چشم هایم را بستم تورا دیدم!
عجیبه،چشم هایم را باز کردم بازهم تورا دیدم!
انحنای لب...
آرزومه چشامُ به روی هم بذارم
بازش کنم ببینم معشوقمُ کنارم
افسوس که عشق ، ویران شده دیگر
عاشق از معشوق گریزان شده دیگر
آرزوهایی به سر پرورده بودیم
همه به دست غم ها مدفون شده دیگر
گرگ و شغال آمده از کوه ها به شهر
آهو سوی بیابان فراری شده دیگر
معشوق عشق عاشق ، همه ثروتش بود
تاراج گشته...
درخیالم تو و من باشیم و بارانی که نیست
به بغل می کشمت در آن خیابانی که نیست
فکر بوسیدن و آغوش تو تا زد به سرم
به جهنم که ببیند آن نگهبانی که نیست
لب تو باشد و من باشم و یک گوشه دنج
گنه بوسه زدن گردن شیطانی...
گاهی باید رها کرد و رفت.
درست پشت دنیای این آدم ها قایم شد.
تنها از تو یک ارثیه به جا بماند، تا بارانی شود که بر سر عاشقان فراموشکار این شهر می بارد.
گاهی باید رها کرد و رفت، تا بدانند اگر مانده بودی، عاشق بودی، وگرنه رفتن را...
گفت عاشق می شوم, رفت و حقایق را شکست.
مست مستم بود اما باز جامم را شکست
لحظه ای بر تار مویش شاعری کردم ولی
برف و بوران از غضب بارید و زلفش را شکست
گفت یوسف می شوم, اینبار عاشق می شوم
تاکه آن درها برویم باز شد در...
اینک تو ماندی و میان دستانت دست تنهایی
تو ای عاشق تو ای تلفیق بغض و اشک و تنهایی
به قدر هق هق ات دیوار برای تکیه دادن نیست
بر این افتاده از چشم ات هوای ایستادن نیست
به جز زانو بغل کردن غباری بر نخواهد خاست
مجنون شهر !...
عشق به دل یار که نازل شدنی نیست
یک آیه بگویید دلم ، دل شدنی نیست
بیهوده نکن بحث، چنین است و چنان است
این عاشق دیوانه ات عاقل شدنی نیست
باید بپذیرم که اسیرم بپذیرم
زندان پدر سوخته منزل شدنی نیست
من با غم دوریت، مگر می شود ای...
قلب ها بشکست و درد عاشقان از حد گذشت
سالهای انتظاری بر من و تو بد گذشت
گریه کردم ناله کردم حلقه بر هر در زدم
سنگ سنگ کلبه کنعان خود بر سر زدم
شرح دردم را فقط دیوان به دیوان داده ام
زندگی را در درون این قفس جان...