متن عشق
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عشق
عشق تنها کاریست که نیاز به برنامه ریزی ندارد
خودش می آید بی مقدمه ،بی مؤخره
و به همین علت حادثه عشق جذاب و برای هر کسی منحصر به فرد است
سولماز رضایی
فقط چند روز از عمرم را عاشقت بودم
حتی خودت هم نفهمیدی
مالیخولیا دارم انگار
قبل از آن را یادم نمی آید بعد از آن هم چنگی به دل نمی زد
انگار فقط آن چند روز بود که پر از انگیزه و عشق بودم
تو خوشحالم کرده بودی بی آنکه...
تو عشق را خوب می شناسی ،میدانی عشق نباید حادثه ای لحظه ای باشد
کاری می کنی که آرام آرام کسی عاشقت شود و بعد ذره ذره دلش برایت آب شود
کاری میکنی که آدم به خودش بیاید ،ببیند که هیچ چیز برایش نمانده جز تو
تو ساحر بزرک روح...
و دیگران به سرزنش گفتند :
عشق چشمهایم را کور کرده است
و من به می اندیشم ،که آیا با دو چشم کور باز هم مرا می خواهی ؟
سولماز رضایی
پیشگویی کف دستم را دید . گفت تو دستی دستی کار دست خودت می دهی
عاشق می شوی و عشق کار خودش را انجام می دهد
تو را برمیدارد و می برد بالاتر از تمام فاصله ها ،بالاتر از تمام مرزها ،بالاتر از تمام قاعده ها
تو را از تو...
هر روز تو بر عشق بزن لبخندی
بر هر غم و اندوه بزن لبخندی
با عشق بلند شو به پا خیز هر روز
ای آنکه مثال گل ، به ما میخندی
«بهزاد غدیری»
تو میگویی عشق! من میگویم ترس!🙃😅
میدانی ترس از چی؟ ترس از خرد شدن،ترس از دست دادن،ترس از تنها شدن..!
تو میگویی آزادی،من میگویم اسارت!
اسارت بین حس های مختلف حسرت،دلتنگی،محبت و حتی حسادت\!
چشم هایم را بستم تورا دیدم!
عجیبه،چشم هایم را باز کردم بازهم تورا دیدم!
انحنای لب...
افسوس که عشق ، ویران شده دیگر
عاشق از معشوق گریزان شده دیگر
آرزوهایی به سر پرورده بودیم
همه به دست غم ها مدفون شده دیگر
گرگ و شغال آمده از کوه ها به شهر
آهو سوی بیابان فراری شده دیگر
معشوق عشق عاشق ، همه ثروتش بود
تاراج گشته...
حسودی میکنم به آنهایی که خالصانه دوست داشته میشوند،
حسادت میکنم به همانهایی که عشق در زندگی و میان مشکلاتشان پا در میانی میکند؛
و من بچه شده ام این روزها ، که گریه میکنم ، بهانه میگیرم و تنهایی اما ، همیشه سَرَک میکشد عجولانه در لحظات غریب من...
گاهی سبد سبد گل سوریست قلب من
گاهی نماد زنده به گوریست قلب من
این مغز من مسیر خودش را شکسته است
خود را به دام پیله ای وارونه بسته است
یک عمر رو به آیینه دیدم که کیستم
یک عمر روبه آیینه دیدم که نیستم
اصلن من اتفاق تن...
عاشقی تا که قدم بر تن دنیا زده است
عشق مشت خودش را به سرِما زده است
میوه ی تلخ از آن روز نصیب من و تست
که پدر دست برآن شاخه ی بالا زده است
عشق چیست؟همان قصه ی طوفانی نوح
پدری با غم فرزند به دریا زده است...
با طلوع چشمانت ،پرده ی غیب کنار رفت و دیو تعصب مغلوب شد ،غبار غم پر کشید و چاه ظلمت فرو ریخت تا خورشید سعادت از لابه لای گیسوانت بتابد ودرس دوستی ومحبت را در گوش جانم زمزمه کند ،که زندگی بی عشق یعنی مرگ تدریجی و به راستی عشق...