متن عشق
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عشق
ای رهگذر شبها، ای خستهترین رویا
در باور این ظلمت، پیدا شو و پیدا ما
از شعلهی ما شاید، این شب بگریزد باز
از زمزمه هامان باز خورشید شود آغاز
هر ذرهی تاریکی، چون تجربهای شد نور
هر گریه، زبان شد تا، پیدا شویم از دور
هر بغض شکسته را،...
به تمام آنچه مقدس میدانیم،
به هر معنویتی که نامِ خدا را با خود دارد
باور کن،
من شکل دیگری از عشقم...
و دلتنگیای دیوانهوار
که مرز نمیشناسد...
دلم بهانه ات را می گیرد..
و به وقت دلتنگی
پای دلم پیش اشعارم گیر ست
هر وقت سری به خط خطی های خود می زنم آشوب را میان سکوت واژه ها
احساس میکنم
بلوایی ست خفته در چیدمان جملاتم
که مرا به ستیز با افکارم میکشاند
آنسوی شعر تو...
از دورِ بازوی احساس
تا دورِ کمرِ قلب ...
با متری از مهر
اندازه گرفته مرا عشق
تا بدوزد برایم
آغوشی...
وقتی میآیی به خوابم
ماه، از دهان ساعت بیرون میریزد
و لبخندت
چون پرندهای از جنس شکوفهی بهاری
در آسمانِ بالشهایم پرواز میکند
زمین،
با رگهای آتشینِ وسوسه
به سمت ما خم میشود
و عشق،
درون پیراهنم
شروع به تپیدن میکند
بیآنکه قلبی در کار باشد
بیا
تا جهان از...
او ماه بود؛
گاهی کامل و پرنور،
گاهی زخمی و رنگپریده...
اما این چیزی از ماه بودنش کم نمیکرد؛
ماه برای آسمان، همیشه ماه است.
در کنارت شکفتم خواهی بری؟ برو
راز دل بگفتم خواهی بری؟ برو
نیستم هرگز من آن گدای عشق
پس چرا مانده ای هر چه زودتر برو
🍂 پاییز، قرارِ دوباره
و من،
در امتدادِ پاییز
با هر برگِ افتاده
به تو نزدیکتر شدم...
تا آن روز،
که کوچهها
بوی آشنایی گرفتند
و باد،
موهای تو را
دوباره به حافظهام آورد.
تو آمدی...
با لبخندی که
تمامِ غروب را روشن کرد
و چشمانی
که هنوز
پاییز را...
رفتی، ولی هنوز نفسهایت اینجاست
در نبضِ عصر، در صدای برگهاست
خاکِ دستانت هنوز بوی مهر میدهد
و نگاهت در آیینهی شب پیداست
در نبودت، به هر سو که نظر کردم
نامت در نبضِ اشیاء پیدا بود و پیداست
هر سپیده، تویی که طلوع میکنی
در خیالِ من، آفتابِ بیفانوس...
فکرت گرفته روز و شب از دیده خواب را
از واژه هام قدرت هر انتخاب را
لحظه به لحظه همنفس جان خسته شو
تا دور سازی از دل من اضطراب را
حالا که پیش چشم توام اندکی بخند
از نو بساز، حال من دل خراب را
وقتی غزل به نام...
دنیایم،
رنگرنگ بود
با خندههای بیدلیل
با دویدنهای بیجهت
با آسمانهایی که
فقط برای من آبی بودند...
تا روزی که
موشکها آمدند
و ترس،
در چشمهای عروسکم خانه کرد
حالا
دستم را بگیر
در این ویرانهی خاطرهها
با تو
میخواهم دوباره
رنگ ببخشم به جهان
از من جدا مشو
ای...
عطر شرجی نگاهی
نفسم از جا بریده
سکوت بی معنی او ،
دلمو قشنگ خریده
غم گرگ و میشِ چشماش
غم دریا و غروبه
معلومه سختی کشیده
صفر تا صد عشقو دیده
بگذار بگویم
در نبودت
قلبم چقدر تیر کشیده است ؟!
خوب که فکر میکنم
من تیر باران شده ام .
وجودم، با تو سرشار از: وفا شد
سراسر، شور و دنیای صفا شد
میانِ جان، شکفته، نوگُلِ عشق
و احساسم، به مِهرت، مبتلا شد
مهم تر از بودن
به موقع بودنه!
من قصهگوی عشق ، اما بیصدا بودم
عاشقترین بودم، ولی بیادّعا بودم
وقتی تو ماهِ شبفروزِ بزمها بودی،
خورشیدسان، پنهانشده از چشمها بودم
چون صخرهای آرام، دوشادوش تو ماندم
با آنکه سرگردانترین موجِ فنا بودم
از دردهایم دَم نزد لبهای خندانم
من خنده بر لب، غرقهی بحرِ بلا بودم
با...
آدمی زنده است با عشق وامید
میدهد هر لحظه آدم را نوید
عشق وقتی در،دلت گل میکند
میکند بخت سیاهت را سپید
لحظه هایت غرق شادی میشود
هر خزانت میشود چون صبح عید
عشق یعنی اوج اوج خواستن
قدرت انجام هر فعل بعید
عشق را درواژه های ناگهان
عاشقی راباید...
فرقی ندارد...
کجای جهان ایستاده ای!
من در خیالم با تو
از تمام مرزها گذشته ام.
ایستاده ام....
روبه روی آسمان
مغرورتر از همیشه!
او از ماهش می گوید،
من از چشم های تو
من دلیل اشک هایم را نمی دانم!
اما میدانم اگر....
تو در آغوشم بگیری، خوب میشوم.