متن عشق
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عشق
در آغوش میکشم زنی را که تنهایی اش به اندازه ی چشم هایش زیباست....
زهره تاجمیری
تکرار بعضی حرف ها زیباست
در چشم هایت زندگی پیداست
مثل نفس هستی برای من
عشق است که همواره نامیراست
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
شهدشیرین شعر
(وعده و پیمان)
سخت است که هی دم زنی از عشق فراوان
اما رَوَد از یاد تو آن وعده و پیمان
آن روز که دیدم گل رویت به تو گفتم:
لبخند تو کرده است مرا ، واله و حیران
دل بستی و دل بُردی و ناگاه برفتی
چه زود رسیدی...
در خیالم با خیالت،بی خیالِ عالمم تا که
هستی در خیالم،با خیالت؛خوش خیالِ عالمم:)
عشق را نتوان تفسیرکرد
گاه رنگ آبی دریا
گاه رنگین کمان آسمان
گاه همچون خون، بر جامه بازیگر یک فیلم
گاه همچون چشمه ای آرام
کند سیراب ،عاشق تشنه آب را
گاه همچون دریای خروشان بلعد او عاشق دریا را
گاه همچون رعد وبرق آسمان
زند آتش ابر عاشق باران...
ساده مگیرعشق را
که همچون پهنه آسمان است
گه خاکستری میشود، یا که آبی صاف، و یا ابرهای تیره درآن جای می گیرند
وسعت عشق را بینهایت معماری کن
عشق آسان به دست می آید
و
آسان هم ازدست میرود
اگر که، دلت دریایی نباشد و فقط کژی هایش هارا...
مردانه به پات ماندم و تو
نامرد مرا خطاب کردی
عشقم به تو بود صادقانه
اما تو هوس حساب کردی
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
با پدرم همراه شدم،
مرا به زندگی رساند.
با زندگی همراه شدم،
مرا به عشق رساند.
با عشق همراه شدم،
مرا به زیبایی رساند.
با زیبایی همراه شدم،
مرا به شعر رساند.
با شعر همراه شدم،
اما شعر هم، چون من، سرگردان بود،
سرگردان!
نمی دانست، به کدام سمت برویم!...
[عشق]
عشق و کودک همچون یکدیگرند،
لبریز از شیرینی و گریه!
عشق و زندگی همچون یکدیگرند،
ناگاه می آیند و به ناگاه می روند!
عشق و مرگ همچون یکدیگرند،
این خرقه ی حیات در برت می کند و
آن پیرهن کفن برایت می دوزد!
عشق و خدا همچون یکدیگرند،
نه...
نگفتی سخن از عشق که آتش بیفکند بردل من
بلرزاند وجودم را
و گربگیرد تنم
به وقت گلایه هم به تمسخر گرفتی مرا
که چرندیات است واژه ها
و ندانستی که چه میکنند در دل یک زن که
فرش قرمز می گسترانند که تو با خیالی آسوده،قدم گذاری برآن
و...
بر روی لب هایم می دوی
بر روی گردنم می لغزی
بر روی سینه ام، دست می کشی
بر روی شکمم، دست به توطئه می زنی
بر روی رانم، استراحت می کنی
از چشمه ی حیاتم، آب می نوشی
پاهایم را برای سفر مهیا می کنی
مرا به سفری دور...
این روزها فانوس دلها کم سو شده اند
روغنشان ته کشیده
روغن دان عشق نیز در گوشه ای خشکیده
می باید فانوس هارا به دست گرفت
و علیه این معضل کمپین راه انداخت
وگرنه بد عوارضی رقم خواهدخورد
به دنیای بی مهری آدم و حوای این زمان
نسرین شریفی
به آدمی که عاشقتون شده رحم کنید
اون نمی فهمه داره چه بلایی به سر خودش میاره!
آبادی همین نزدیکیست
میشود جا نگذاری مرا
نیت، دور زدن است
از نوع دور قمری
قلعه ای بسازم با فونداسیون عشق
رئیسش تو باشی ، زیر مجمو عه اش من
مهم نیست نقادی این پروژه
روزی را می بینم که همان نقادان این آبادی را موزه عشق خواهند کرد
نسرین...
سخن عشقبگویید که مدهوش شوم
دیوانه و سرمست و فراموش شوم
آنچنان غرقِ تمنای وصالش بشوم
که هّمّش
زنده شوم، مرده شوم،نوش شوم
نسرین شریفی
هر کجا اشعار این شیرین بی فرهاد را دیدی بدان
شعرهایم رسمی از نقاشی چشمان توست
در خیالم از نگاهت شعر میسازم به عشق
اینچنین شاعر شدن از عشق بی پایان توست
جان فدایت میکنم با تک تک این واژه ها
بیت و مصراع و غزل آلوده ی عصیان توست...