متن فراق
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات فراق
در خانه فاجعه فریاد می کشد ریشه از دل خاک می کشد هر روز
عاشقی در فراق معشوق اش با غم تریاک می کشد هر روز
می کشد با غم عشق سوخته را می برد با خود تا رها باشی
می برد تا پوچ تر از پوچ شوی در نقش...
اگه دلت براش تنگ بشه چیکار میکنی؟
+ خب بهش زنگ میزنم یا قرار میذارم ببینمش دیگه
اگه نتونه جواب بده یا نیاد چی؟
+ برای چی نتونه؟
هیچی ولی کاش دلت برای عشقت که دیگه تو دنیا نیست تنگ نشه
خنجر شمر بهانه بود
آخر غصه فراق کارش را تمام کرد
روزگاریست که صدایت به گوشم نمی رسد
تلخی و شهد لبانت به لبانم نمی رسد
در دو لبت بوی فراق داری و هیهات
مجنون توام بو به دلم نمی رسد
در جفاکاریت فرو رفته ترینی
این ذات جفاکار به ظاهرم نمی رسد
چشمان تو یک کشف پر از دغدغه باشد...
در خواب دیدمش...
+ بعد چه شد؟
- آرزو کردم همان اتّفاقی که برایِ اصحابِ کهف افتاد برای من هم بیفتد...
روزهای زندگی را نمیخام
وقتی تو دیگر زنده نیستی
شاید هم من مرده ام
که بعد تو انگار زندگی نیست
علی محمد ملکی
آتشی که تو با رفتنت به زندگی من زدی
هیچ فاتح ویرانگر در تاریخ
به خلق نتوانست بزند
نه اسکندر با تخت جمشید،
نه اودوآکر با رم و نه چنگیزخان مغول
با سمرقند و بخارا
عزیزُم درد دورۍ کِرده پیرُم
ز احواݪِت نشوטּ از کۍ بگیرُم؟
بسوزُم در فراقِت با غمۍ تلخ
در آخِر بۍ گل رویِت بمیرُم
من اختیار نکردم پس از تو سادات دگر
به غیر غم که آن هم به اختیارم نیست
به رهگذر تو چشم انتظار خاکم و بس
که جز مزار تو چشمی در انتظارم نیست
پرسید: چند بار دیدیش که اینطور عاشق شدی؟
گفتم : یک دو نگاه
پرسید: چند وقت است گرفتارش هستی؟
گفتم : سالها
حرف زیاد است اما حوصله ای نیست
از بغض عمیق به گلویم گله ای نیست
گر روزگار نکشد مرا،
بی شک فراق تو می کشد مرا
علی محمد ملکی
در هوای ابری فراق
دست شعرهایم را می گیرم
و در میان خیالت قدم می زنم
باران که بگیرد
همه خیس می شویم !
من و شعرهایم
تو و چتر وصال
مجید رفیع زاد
امروز روز گرم و سختی بود. مشغله روزمره و گرانی، تورم. افزایش دو برابری اجاره به صاحب خانه هیچ چیز نتوانستم بگویم. الان که این را می نویسم در اتوبوس خط واحد کهنه هستم که آرام مرا به سمت خانه می برد. جایی که تو منتظرم هستی. با همان لبخند...
چشمامو می بندم و خیال میکنم اینجایی
ولی وقتی چشمامو باز میکنم و می بینم نیستی
تازه میفهمم که چقدر دلم برات تنگ شده
می دونی چرا هر شب اینجام؟
چون هنوز عطر خوش خاطرات باهم بودن داره بهشت من اینجاست جایی که محل قرار عاشقانه مان بود تو دوست...
تنها جای گذر (پایان) عمر
کاش
همین جا باشد در هوای تو
دیگه پیشت اومدن سخت شده
دلم آبادان شده برات
همانی که ز فَراقَت مجنون گشته ام
تو همانی که مرا سرگشته ی ویران کرده ای
تو همانی، همان سیه چَشم کمان اَبرویم
تو همانی که دلم لک زده چَشمانش را
تو همانی ، همان مجنون بی عشقی
من همانم ، همان لیلیِ بی سروسامانم
من همانم که ز دوری...
حاملهٔ فراق شد،
باکرهٔ وصالِ من...!
ارس آرامی
نه شکوفه ای، که با بهار از راه برسی
نه بارانی، که از آسمان بباری؛
کسی تو را پست نخواهد کرد؛
مروارید نیستی که با امواج به ساحل برسی؛
گروگان هم گرفته نشدی، که پول تو را مجدد به من نزدیک کند؛
راهی برای برگرداندنت نیست؛
تو با پاهای خودت...