کاش هر چشمی ز انسان از حیا سیراب بود کاش دل ها از محبت ابر نیسان بر سر تالاب بود کاش قلب عاشقان نازکتر از پیراهن مهتاب بود کاش دوستی،خالص تر از جنس طلای ناب بود
در شبی مهتابی... نه، مهتاب نبود آسمان تیره تر از موی سیاهم شده بود ابر اندوه چنان روی مرا پوشیده بود که ندانستم من زن محجوب یا دیوانه ی شاعر؟ کدامینم؟ کدامینم؟ هر قدم یاد تو با رنج و عذاب می برید نفسم می درید سینه ام می چکید از...
من چه قدر شعر برای تو بگویم کافیست؟ بیت هایم که به اندازه ی یک دیوانند من تو را می نگرم قافیه را می بازم \ در نظربازی ما بی خبران حیرانند\ هرچه قدر دور شوی باز به چشمم آیی مثل مهتاب که قفلی به دل دریا بست ماه من!...
. دلم فقط تو را می خواهد شب های با تو بودن را مهتاب را و ستاره ها را با تو می خواهم آن قدر ستاره بچینم که میان ستاره هایم پنهانت کنم و توهیچ وقت از کنارم نروی... ️️️
. دلم فقط تو را می خواهد شب های با تو بودن را مهتاب را و ستاره ها را با تو می خواهم آن قدر ستاره بچینم که میان ستاره هایم پنهانت کنم و توهیچ وقت از کنارم نروی... عاشقانه ️️️
هرگز نکشم منّتِ مهتاب جهان را تاریکی شبهای مرا روی تو کافیست!! ️️️
تا ابر کشاندند مرا، آب ندادند بر تاب نشاندند ولی تاب ندادند از بهره ی شاهنده ی تقطیرِ نجابت - یک جرعه به من جاذبه ی ناب ندادند آن گاه که با دشنه بریدند حضورم - بر تیغه ی زنگاریِ آن ساب ندادند از ماهِ نگاه ام که ننوشیده گذشتند-...
دل بر کف آن یار ندادیم که در یاد جز نام تو وهجر تو چیزی به میان نیست
من وضو با اشک چشمان خدا دارد دلم این نماز عشق را هرچند، باطل کرده ای
امشب از دنیا یک پنجره ی نیمه باز رو به مهتاب میخواهم! که دست عطر گل شب بو را بگیرم و با نسیم میهمان خوابت شویم! تو بخواب من تماشایت میکنم نفس هایت را می نویسم! این ناب ترین شعر عاشقانه ی جهان خواهد بود.
باز هم محو تماشا شده ام سروپا خیره ب ه رویِ مهتاب شاید اینبار تو را من دیدم... شاید از دور شاید در خواب !!
فاصله از خلقت افتاده میان من و تو تو شراب نابی و من زهر مارم؛ تلخ تلخ
دلم فقط تو را می خواهد شب های با تو بودن را مهتاب را و ستاره ها را با تو می خواهم آن قدر ستاره بچینم که میان ستاره هایم، پنهانت کنم تا تو هیچ وقت از کنارم نروی.. ️️️
بی تو ... مهتاب کجا ؟ کوچه کجا ؟ شعر کجا ؟ بی تو... از باقی این عمر گذشتم... .
جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب.... ️️️
مهتاب معلق ماند در پنجره وقتی که منطق آسمان زمستان شد و اشک ماه یخ بست در گرمی شراب
محبوب من در دنیا جز شما خبری نیست شما تنها خبر خوش این عالمید یاد آن شبها بخیر که در کوچه دست در دست مهتاب داشتیم ماه سر بر شانه من میگذاشت با مهتاب قدم می زدیم و اسرار می گفتیم حالا سالهاست که پنجره ها بسته اند یادش بخیر...
دوستت دارم ... و هراسانم دقایقی بگذرند که بر حریر دستانت دست نکشم و چون کبوتری بر گنبدت ننشینم و در مهتاب شناور نشوم سخنت شعر است خاموشیت شعر و عشقت آذرخشی میان رگهایم چونان سرنوشت ...
کاش از عمر شبی تا به سحر چون مهتاب شبنم زلف تو را نوشم و خوابم نبرد ️️️
شب مهتاب همان به که ز اندوه بمیری تو که با ماه رخی وعده ی دیدار نداری...!
Sun lights up the daytime And moon lights up the night نور خورشید روزهامون رو روشن میکنه و نور ماه شبهامون رو مهتابى میکنه
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست
میتراود مهتاب میدرخشد شبتاب نیست یک دم شکند خواب به چشم کس و لیک غم این خفتهی چند خواب در چشم ترم میشکند
هر چه زیبایی و خوبی که دلم تشنه اوست مثل گل ، صحبت دوست مثل پرواز کبوتر می و موسیقی و مهتاب و کتاب کوه ، دریا ، جنگل ، یاس ، سحر این همه یک سو ، یک سوی دگر چهره همچو گل تازه تو دوست دارم همه عالم...