گاهی چقدر دلم یک رفیق شش دانگ میخواهد... کسی که به دور از جنسیت همراهت باشد، مذکر و مونث فرقی ندارد... فقط کسی باشد که بفهمد حالت را... بتوانی به دور از حاشیه و ترس از هر چیزی، تا نا کجا آبادهِ زندگی بروی.. اگر کمی حد دوستی های معمولی...
پا به پای بَهار بیا .. که زندگی بوی تازگی بدهد ، و از گوشه گوشه اش شکوفه ها بشکُفد از آمَدنت .. تو بیایی؛تازه این فَصل مَعنا خواهد گرفت ..
از وسعتِ لبخند تو جان می گیرد زندگی ... بگذار لبخندت حالِ تمامِ روزهایِ مَرا خوب کند...
تو کنارم باشی لبخند بر لبانم حک مےشود خنده رفیقم مےشود، زندگے زیبا مےشود تا تو هستے غم در دلم جایے ندارد کل فصلهاے عمرم عین بهار مےشود ️️️
و رویا چو ابری میانِ مِهی سبز و رنگین کمان هاست زمانی که امیدها در دلِ زندگی همچنان آبشاری رها گشته و دشت های خِرَد معنیِ زندگی را در اعماقِ بی انتهای دلِ بینوایان بسازد
چشمهایت پنجره ای است گشوده بر باغچه ی پُر گُلِ حیات اینک دوباره بر دمیدنِ این روشنای صبح اینک دوباره به غوغای زیستن بر سیلِ پُرتلاطمِ این آفتاب و نور از عمقِ جانِ خویش فریاد می کشم: جاوید زندگی
سپیده آمد و باز هم طلوعِ سوسن هاست و از مژه های علف های دشت شبنم چو اشک می ریزد درخت ها همه آوازهای غمگینند که منتظرِ نورِ زردِ خورشیدند آه! روزها بی حضورِ روی تو ای آفتابِ جهان چه ساکت و سرد است و من که به دوردست ها...
زندگی کوتاه است .. و زمان میگذرد ! چشم من خیره به شب یا که شاید غرق در نور سپید صبحدم چه کسی می داند .. لحظه ها در پی هم می آیند و تو را می خوانند ... زندگی شوخی نیست اشک و آهش کم نیست من نفهمیدم هرگز...
هیچکس بعد تو نفهمیده خنده هایم چقدر غمگین است یک نفر زار میزند در من زندگی بی تو هر نفس این است
بیا با من زبان واکن به ذکر دوستت دارم که لب روی لبانت لااله انت بشمارم قسم به آیه ی سرخ لبانت حضرت انگور لبالب از تو لبریزم .سراسر از تو سرشارم اجابت کن مرا یک شب میان تنگ آغوشت که با امن یجیب ....جان من تاصبح بیدارم بغل وا...
معنای زندگی را مردم تشکیل می دهند، پس باید سعی کنی با مردم اطراف خود مهربان باشی.
دَرونِ تو هستم؛ در اَندَرونی ترین پیچِشِ رَگ هایَت، در کُندترین و تُندترین تپِش های قلبَت، در شَدیدترین و آرامترین جریاناتِ هوا میانِ شُش هایَت. من در میانِ زندگیِ تو زندگی می کُنم. همیشه مرا بخواه...
سال ها میشود برای تو زندگی می کنم همچنان منتظر آمدنت هستم همان گلی را که دوست داشتی برایت کنار گذاشته ام باید بیایی و ببینی...
تفاوت آدم ها... در دیدگاه وافکار آنهاست بستگی دارد دیدگاه ها کوتاه باشد یا بلند؟ دیدگاهای بلند و مثبت وافکار عمیق وآزاد از ما الماس ِگرانبهایی صیقل خواهد داد تا دیگران از وجودمان بهره ببرند اما دید گاه منفی وکوتاه وافکار محدود از ما فقط چیزی می سازد مانند غاز....
من از زندگی سر می روم وقتی لبخندت را پرنده ها برایم می آورند و جهنمِ کوچکم ریز ریز گل می دهد! زندگی از من سر رفته اما حالا که دلتنگ توام... . سهمِ مرا از زندگی لبخندی کن ببند به پایِ پرنده ای که این نامه را برایت گریست......
زندگی خیلی با نمکه و زخم های ما باز ...
من در تو نگاه می کنم در تو نفس می کشم و زندگی مرا تکرار می کند ️️️
فکر کن اولین روز تابستان باشد، و یاد تو از سقف خیالم چکه کند! مثل صدای یخ در شربت، مثل خنکی هندوانه در یک ظهر داغِ تابستانی، مثل یک نسیم که جانت را نوازش می کند... عاشق که باشی میتوانی با خیالش هم زندگی کنی! نه گرما حریفت می شود؛...
می رسد فصل بهار و میرود از دل غبار آسمان رحمی کن و بر خاطرات من نبار بر من دل خسته که دارم هوای زندگی گرچه عمرم سرشده در کوچه های انتظار انتظار دست گرمی که مرا گم کرده است خاطراتی که به دادم میرسد شب های تار یاد چشمانی...
برفی سنگین نشست درختی زیبا شد درختی شکست
زندگی را ... از نیلوفرهای باغچه ی خانه ام آموختم ... تا ساقه هایش را در پیچ وتاپ بلندای خورشید گسترش ندهد گل نمی دهد وصبگاه غنچه هایش را می گشاید آموختم قبل انجام هرکاری آن را به دیگران نگویم, آموختم شادابی وسحر خیزی را و آموختم در هر شرایطی...
گاهی می خندم گاهی گریه میکنم گاهی بینابین خنده هایم حناق میگیرم و گاهی میان ضجه هایم قهقهه میزنم دیوانه ؟؟؟؟ اوه نه دیوانه نیستم فقط میان تو ومن گم شده ام و میان هذیان ها گاهی زندگی میکنم تو مقصری؟؟؟ نه عزیزم من مقصر بودم زیادی وجودم را وصله...
می خندم و به موازات روزهای زندگی لبخندم را کش می دهم . می رقصم چنان با پیچ و تاب که خون تازه در رگ هایم جریان می یابد . می بندم دست و پای لنگ خاطرات را و به باد فراموشی می سپارم . می بالم به خودم که...
این روزها حسادت از چشمانم بیرون می پاشد و روحم را زخم می زند . . حسادت می کنم به پیراهنت که چنان تنگ تو را در آغوش گرفته است . . به کتاب هایت که عاشقانه زل زده اند به چشمانت . . به دیوارهای اتاقت که عطر تنت...