پنجشنبه , ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
قسم به... آخرین شیون عشق بی پایان مان، به بغض مانده در گلویم، به حرف هایی که در دل ماند و دفن شد! تو رفتی اما جایت هنوز در دل ویرانم درد می کند....
من به انتظار و صبر محکومم، و هیچگله ندارم از بغض گلویم ز عالم...
•بغض•در اعماق وجود،بغض...واژه هایی زخم خورده!اما...زبان سکوت،اختیار کرده!...
ای خوب منتو رگ و ریشه ی من تنیده ایوقتی بغض می کنیتمام من می شکند...(آرمان پرناک)...
بی شک انار، بغض پاییز است که گاه و بی گاه می ترکد...
دورم از تو وُ؛--فاصله ها،،،در گلویم بُغض می کارند! سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
در من حلول کرده راس ساعت باران بغضی ترک خورده و من دلواپس لانه ی چکاوکم حمدالله رزازی بروجنی...
پنجره ام،،، بُغض کرده ست!گمانم؛ آسمان هم هوس باریدن دارد! لیلا طیبی (رها)...
تصور کن حرف هایت را درون گور قلبت بخوابانی ، سنگ لحدِ سکوت رویشان بگذاری و زیر خروار ها بغض ، دفنشان کنی... و بی چارگی یعنی همین بغض تو را شاعر کند!...
چون غنچه که از زشتی، با خار قشنگ استدل بستن مشکوک من و یار قشنگ استای کاش که چشمان تو بر سینه ی تان بودبا پنجره، دل سنگی دیوار قشنگ استفهمیده ام از گریهٔ برخورد دو تا ابراشک من و تو لحظهٔ دیدار قشنگ استاز وصلت بی حاصل با هم گله ای نیستدر بی ثمری سرو و سپیدار قشنگ استتاوان تماشای تو بر ماهی سُرختدر تنگ بلوری من انگار قشنگ استسرخی لب و خال لب و دلهرهٔ ماخال و خط، بر پیکرهٔ مار قشنگ استرسوایی هر غنچه گذرهای نسیم ا...
و هیچ از تو دور نیست که جهانی را عاشق کنی ای که ...صدایت شیرین بسان گندم در دستان ادم وتلخ چون بغض هزار ساله بشر دستانت تکثیرگاه پروانه های سرگردان ,سرزمین شمع های نیمه جان و زیبا چون رقص کولیان به دور اتشرویش پیچک ها به لای انگشتان نگاهت سرزمین وهوم و حیرت ,معیادگاه نزول ایات الهی و زیبا چون پرواز کوچ پرستو ها هیچ بعید نیست شیطان سجده کند و عاشقت شود...
تو تاکسی بچه هه به مامانش میگفت حس میکنم دارم خفه میشم. مامانش گفت چرا؟ گفت اخه حوصله ندارم نفس بکشم :)بخدا منم همینطور :)...
پرواز داد بغض رود راحباب...
لعنتی ترین حس دنیا دلتنگی ک ن میتونی تحملش کنی نه راه چاره ای داری! فقد باید مچاله شی تو خودت:)...
این بغض نجابت به دل انگار ندارداسبی ست سراسیمه که افسار ندارداز نالهٔ من بود که دیوار فرو ریختچون طاقت سیلاب غم اینبار نداردسربازم و تنها شده در حملهٔ دشمنبی عشق تو دلشورهٔ رگبار نداردویرانه ترین خانهٔ این شهر خرابمتخریب تو را لشکر تاتار ندارددر دوزخم و دلخوشِ فردای بهشتم انگار که این چرخ جهاندار ندارد هر لحظهٔ دیدار تو شد خاطره درمنسخت است که هرخاطره تکرار نداردبیداری ام از وسوسهٔ مرگ تهی نیست خوابِ تو ب...
در گلویم بغضی لانه کرده که هیچ گونه قصد کوچ از دیار مرا نداردشده درد بی درمانی که فقط یک معجزه میتواند بفهمد این بغض چه میخواهدبغضی تلخ و دردناک آغشته به درد و خون...
شرق، غرب، جنوب، شمال! من تو زمین باشم؛ تو رو هوا... بغض کنی، گریه م میگیره :) ریحانه غلامی (banafffsh)...
خندیدن خوب است..قهقهه عالیی است...گریستن ادم را آرام میکند...اما !! لعنت بر بغض !!!...
آغوشت را امشب به من میدهی؟برای گفتن چیزی ندارماما برای شنفتن حرفاهای توگوش بسیار...میشود من بغض کنمتو بگویی :مگر خدایت نباشد که تو اینگونه بغض کنیمیشود من بگو یم خدایا تو بگویی جانممیشود بیایی؟ تمنا میکنم ......
بغض های بجا مانده از تو جمع شدند..دانه دانه؛قطره قطره؛بی بهانه سیل شدند..سیل ویرانگی ..حال برگرد و ببین این منِ ویرانه رامبینا سایه وند...
چہ سختہ بغضتو باخوردن اب فرو بدیولی از گوشه چشمت پایین بریزه ..! :)...
باران پاییز بامن آنقدر بغض گلویم را فشرده است که دوست دارم مدام ببارم تا پاییزم پر باران ترین پاییز تاریخ شود و غصه هایم را در قصه ها با نم نم بارون بنویسند که وقتی رفتی آسمان دلم ابری ابری شد ....حجت اله حبیبی...
بی تو باران زد وبی چتر زدم دل به خیابان عطر احساس قناری بکشد سمت درختان کاش بودی که دلم بغض گلوگیر عطش را به هوا زد باد بادیدن این صحنه فرو ریخت زبرگ و نم باران... حجت اله حبیبی...
من، کوچه، دردی بی عبور...این بغض دارد طعمِ گور!دلتنگ چشمان توامدر غربتی تاریک و کوربیزارم از هر فاصلهشد بی تو بودن حرف زوربا اشک هایم، باز هممی بوسمت از راه دور...شاعر: سیامک عشقعلی...
به غیر از بغض پنهانم برایم هیچ راهی نیست نشستی در کنار من ولی از عشق نگاهی نیست امید زندگانی می شود دور از دلم هر روزشبیه باد پاییزی که گاهی هست و گاهی نیست چهار سویم بیابانیست و من تشنه تر از تشنهببار ای ابر باران خیز نباری دیگر آبی نیست به جرم یک تفس با تو تمام عمر خود مردمولی جزء عاشقت بودن مرا دیگر گناهی نیست غزل گفتن بدون تو مرا رسوای عالم کردغزل گفتن برای تو به غیر از روسیاهی نیست...
بغض ابر، باران می شود بغض انسان، اشک و برگ های پاییز بغض درخت .......
از یک جای یک جایی به بعد نشد از هیچ چیز حرف بزنم، چون هرکسی چیزی را نداشت و حرف زدن از آن، خاکسترِ حسرت هاش را شعله ور می کرد. از یک جایی به بعد ترسیدم بگویم بابا چه خوب که هستی ، چون کسی بود که پدر نداشت، ترسیدم بگویم مامان چه خوب که با من حرف می زنی، چون کسی بود که مادر نداشت. من چیزها و آدم های زیادی را از دست داده بودم و طاقتِ از دست دادنِ بیشتری نداشتمچرا هرکسی چیزی را ندارد، یا کسی را از دست داده؟ چرا نمی شود از هیچ چیز حرف زد؟ چرا نمی تو...
اصلا احساس خوبی نسبت ب صحبت هایش نداشتم از این دکترها بود ک آسمان ریسمان میبافت تا حرفش را بزندبی حوصله نگاهش میکردم و او هم گویی برای خودش حرف میزدنگاهش کردم و گفتم: \دکتر! اصل حرفتونو بزنید\ دکتر آب دهانش را قورت داد و نگاهش را از چشمانم گرفت و گفت: \آزمایشات شما نشون میده ک...\ و سکوت کرد؛ کم کم حوصله نداشته ام داشت صدایش اوج میگرفت! اما آرامش کردم و با خونسردی منتظر ادامه صحبتش شدم! پس از سکوت کوتاهش ادامه داد: \آزمایشات...
درد دارم از خاطرات با تو بودن درد میفهمی که چیستیک خیابان انتظار در زمستان سرد میفهمی که چیستجای پای رفتنت در کوچه ها بالا و پایین میکنمدر بیقراری پرسه های تلخ یک شبگرد میفهمی که چیستمثل ابراهیم اما قصه ام بر عکس اوستکعبه را دستان اسماعیل ویران کرد میفهمی که چیستدر گلویم بغض تو راه نفس را بسته استراه رفتن یک مرد با گریه روی برگ زرد میفهمی که چیستمثل یعقوبی که یوسف از کنارش رفته استدر کلبه کنعان حال پیر مردی دلسرد میفهمی ...
خدایا یک بغض کهنه در انتظار شکستنه......
همیشه من می مانم و خدای خودم؛هیچ و پوچ و شکسته احساساتم...سنگینی تپش های درون قلبم،همراه با بغض بدون شرحو سیل عمیقی از اشک های بی صدابی تردید! بی وقفه! و بی صدا......
اشک هایم شدید تر از باران استبغضم سنگین تر از کوهستان استنبضم پر تپش تر از رعد آسمان استو نبود تو به اندازه کل جهان است...
غم غربت بگیرد مثل بغضی سخت نایت را محرم آی می چسبد بگریی غصه هایت را...
غربت یعنیتمام وجودت بغض شود و برای دریا شدنش شانه ای نباشد جز شانه ی دیوار ...!!...
در میان شکوفه های گیلاس قدم می زدمعطر شکوفه ها بوی تو را می دادو تنها من بودم که در این تنفس سبزتنها قدم می زدمگنجشکان با هم آواز عشق می خواندندو تنها من بودمکه با خاطراتمان قدم می زدمناگهان بغضم ترکیدو خیالم پر شد از نگاه های توو حرف های عاشقانه ی چشمانتحرف می زدم و حرف می زدیو گذر زمان دیگر حس نمی شدگویی از جهانی دیگر آمده بودیمو به این زمین تعلق نداشتیم.الان هم همین طور استمن با بغضی چند ساله در این تنفس سبز تنها ...
این زندگیمونه یه سفره ی خالی کف خونه این زندگیمونه با ما کسی جز ما نمیمونههر روزمون اینه آیینمون حتی مارو نمیبینه هر روزمون اینه تشویش و بغض و حسرت و کینهروزا هلاک نون شب نون زدن تو خون بیرون و تو زندون این زندگیمونهچاقوی تو مشتم جا مونده تو پشتم من بچمو کشتم هرشب تو این خونهتو حس زخمای مارو نمیفهمی تقدیر اگه اینه دنیا چه بی رحمی دنیا چه بی رحمیبا این همه بغضو تو این همه سختی هر جا بگی گشتم دنبال خوشبختی دنبال خوشبختیدور گلوی ما از بس...
این روزهابه هر که سلام میدهم بغض می کند.حتا همین آفتاب نیمروزِ تابستانمثل ابرِ بهار می بارد از عذاب و اضطراب.کاش یک نفربرای این جماعت همیشه عزادار و گرفتار"خندیدن" را صرف کند...
بغضیم که تویِ سینه ها پنهانیم خاکسترِ زیرِ آتشِ دورانیم در باور بی کرانه ای از اندوه ابریم که در تدارک بارانیم...
ولی من میگم تن فروشی رو خودتون بهمون یاد دادین¡ همونجایی ک آرایشگره برگشت گفت موهات هم بلنده هم خوش رنگ اگه بخوای می تونی از ته بزنیش اون وقت با قیمت خوب برات می فروشمش و این تازه اول ماجرا بود......
خسته ام کاش کسی حال مرا میفهمیدیا که دل با غم و اندوه جهان میجنگیدخسته ام کاش که این بغض گران سر برسدعمر دنیای من ای کاش به اخر برسدنه به غربت دل من شاد و نه در خانه دوستزخودی خوردم و از دوست رسد هرچه نکوستخسته ام خسته تر از انکه بفهمید مرامقصدی نیست مرا کاش نپرسید کجاروزگاریست در این غصه و غم مینالمز جدایی و از این فاصله ها بیزارممرهمی نیست به حال دل بیچاره مندرد و دل میکنم ای دوست مرا زخم نزن...
«سکوت بغض»چه سکوتی گرفته بغضم راانگار که مرده است بیخ گلومی فشارد حنجره حرف راتا صدای سینه را خاموش کند ...و آرام در خود فرو بریزدتنهایی پر هیاهوی خیال را ...کز کرده در کنج زندان سینهو شوق آزادی را در خود کشته استاما همیشه گوشه ی خیالش آسوده استمیان شکسته های دل ، خدایی استکه نگاهش بند می زند شکسته ها را ..... .. بهزاد غدیری...
دوباره ابر سیاه و هوای بارانیهجوم بغض گلوگیر و اشک طوفانیدوباره فکر و خیالت احاطه کرده مرابه انتظار نشستم زمان طولانیعجیب پای دلم را هوای خاطره هاکشیده سمت مسیری به سوی ویرانیوبال کوچه ی سر در گمی شدم انگاردوباره یاد نگاهی به سینه زندانیدر این سکوت و صدای شکستن قلبمبغل گرفته تنم را تب و پریشانی غمِ رها شده از کنج خلوتم انگاربرای قلب شکسته گرفته مهمانیدلِ نشسته به خونم به جرم عشق و جنونببین چگونه شده بیگناه، ق...
ایستاده ام ...کنارم کسی نیست خودم با خودم ، برای خودم ، تا رسیدن به خودمبه دور دست ها خیره ام ...بغض ، لای حنجره ام خانه کرده قورت داده ام حسرت را با یک لیوان بیخیالی تا پایین ببرد طعم تلخ خستگی رابه کوتاهی دیوارم و به وسعت کویرخالی ام ...از کینه و نفرت پرم از سکوت ...و فریادی که باتلاق ساخته در منخنده ام گرفته از آدم هاوقتی که مرا می خواهنداما وقت خواسته هایشان ...گریه می کنم بی اشک ...از صبوری دلمدر این وادی ...
«اشک آسمان»می خورد بر شیشه ی دود گرفته ی دنیاقطره قطره اشک آسمان ...تا بشورد کهنه زخم زمین راو بشکند بغض غمباد گرفته در عمق گلوباران ...چه تعبیری ، چه تقدیری...لمس دستان زمین بین نگاه آسمانمی بارد از دلتنگیمی بارد از تنهایی می بارد از جدایی تا دل بکند از دل ...باران می بارد و جنون جهان را به جان می کشدتا جان به جهان جنون ببخشد ..... .. بهزاد غدیریbehzad ghadiri...
از سنگسار دردهای بی شمارمدیگر به پایان آمد آرام و قرارمبغض قلم لبریز شد از حسرتی کهشد عاقبت گل واژه بر سنگ مزارم«بهزاد غدیری»...
گوشه ای دنج در این حادثه ی تلخِ غروبمی روم دل به خیالت بِسِپارم من بازدر میانِ نفسِ زرد و نارنجی پاییزِ پر از تنهاییچشمِ چون شب سیَهَت، می کند ویرانمجان فرو می ریزد، دل تورا می طلبد...قطره اشکی که به سانِ باروت، رها گشته از این بغض بی پایانممی کشد شعله به وامانده وجودم هردممنم و خاطره هایت که زمین خورده و زخمی شده اندمنم و طعم گس و تلخِ نبودن هایتهمنشینم من با، کوچ خاکستریِ دستانتآری ای یارِ سفر کرده ی منمنم اینجا تنها، گشته...
و مرا از خاطرت برد یک نفر شبیه آلزایمر توی سرتمی برم خاطرات رابطه را که نپیچم دوباره دور وبرت...تو چمدان غرور می بندی من دو بعد خسته دیدمبا کوله باری از نگفته ها که کاش بشکند با درد کمرت..می روی بغض گلو می شکند ، هم قدم می شوند با جادهلحظه هایم که لگد خورد از تو و حرفهای پشت سرت !در فتح قلب سنگ تو سر سخت جنگیدم نشداین جنگ میان میخ و سنگ کرده مرا در به درت ...وسط جاده های تو و من اندکی وجه مشترک داریممن به دنبال تکه های د...
بغض کبود آسمان ترکید، و تو خوش شانس ترین ستاره ی دنباله دار شدی ......
غم انگیز بودانگیزِ حمل بُغضی چند تنی روی گلو...
روز مرگی،،، دوری از توست کههر شب در گلویم گیر می کند،--بغض می شود وُبا قطره های اشک، فرو می ریزد! سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...