متن غم غربت
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غم غربت
چشمِ چشمه، چاشنیِ چرخِ چراغان شد مرا
چون چراغ از چهرهٔ خورشید، پنهان شد مرا
باد با باران به بازی بست بال و بالکم
بر بلورِ بیقرارم برقِ طوفان شد مرا
خونِ خاموشِ خراسان خنده زد بر خاکِ خُلد
خارِ خُلق از خویشتن چون خنجرِ جان شد مرا
موجِ مستی...
[جهان سوم]
وقتی که به دنیایی آخرت وارد میشوم
و خویش را در محضر پدر و مادرم میبینم
احوالپرسیهایمان تمامی نخواهد داشت.
آنها میپرسند: براستی زندگیتان بر روی زمین چگونه است؟!
و من سکوت میکنم!
چگونه میتوانم اخبار واقعی جهان را برای آن دو عزیزم بازگو کنم؟!
و با خود...
سایهام در حلقهی زلف شبان افتاده است
عشق، چون مهتاب بر سقف جهان افتاده است
کوچهگردیهای من در خواب شهر آرزو
با نگاهی خسته بر دیوار جان افتاده است
شاخههای استخوانم باد را باور نکرد
زخمهایم در مسیر بادبان افتاده است
در دل آیینهها از خویش گمتر ماندهام
نور، در...
یک عمر چقدر بی تو نفس سخت کشیدم.
نگاهم کن؛ تو را می خوانم از دور
قطار رفتنت، سنگین گذر کرد
شمردم یک به یک، هر واگنی را
همه، احساس من شد، چون گلی زرد
مسیر رفتنت، بی انتها هست
نگاهم در رهت مانده است؛ برگرد
غربت خاک زمین کم بود از دوزخ مگر؟
هیچکس اینجا نباشد غیر ما دلسوز ما
ما دو روزی را فقط مهمان این دنیا شدیم
دست بردار ای غم از تنهایی هرروز ما!
نمیدانم مادرم چگونه تاب آورد…
هشت سال چشمانتظاری، هشت سال بدرقههای بیپایان،
هشت سال دلسپردن به خبری از پدر…
او هر بار با دلی لرزان، اما صورتی آرام، پدر را راهی میکرد
و من حالا با هر بار رفتنت، فرو میریزم.
میگویند جنگ فقط آنجاست که گلولهها میبارد،
اما من...
بی تـــو غـــم ای نـــازنـــین با مــن سـرِ کین آمده
درد هـــجــرانت نمـــی دانی چــه ســــنگین آمده
از نظــــر غایـــب شــدی ای یـــوســف کـنعان من
بــهر غــمــخـــواری دل یــــعقــوب تســـکین آمده
اشک چشمم شد به راهت خون و چشمانم سفید
آه و دردا از شـــــــب و روزی کـه غــمــگـین آمده...
برف در کوهستان/
تنها چراگاه بره ها/
جایی بین گورها
نکند گمان کند من سرزمینِ دیگری بعد از او بخواهم؟
اگر اینچنین باشد،به گوش او برسانید:
یک آدمِ تبعیدیِ عاشق حتی اگر از وطن دور بماند،زیرِ بارِ ملیت دیگر نمی رود.
نه اهل صحبت جمع ام ولی زره دلبستهام
به غمِ خاطرات خراب، رستهام
در سینهام زِ شوقِ حرم شعله میکشد
در آتشی که کربلا شد رهین راه
چشمم هنوز خیسِ نگاهِ عطشزدهست
لبتشنهام چو طفلِ حرم، در دلِ سراب
در هر نسیم، بوی محرّم رسیدهست
دل میرود به سوی حرم،...
سازَت صَلایِ سوز است؛
اِی عشقِ بی نهایت
من هم، اسیرِ غربت
در کوچه کوچه هایت.
به یاد پدرم🖤
دو چَشمِ من، شده خیره تو آیینه
هنوزم تویِ چِشمات، عشق میبینه
اگر بودی، جهانَم بهترین میشد
و طعمِ حال و روزَم اَنگَبین میشد.
به یاد پدرم🖤
●نامه ای به وطن :
جنگ بر من میتاخت بی آنکه بدانم چگونه چشمان پدرم را از آتش نجات بدهم.
جنگ بر من نه ، بر خانواده ام نه ، که بر این شهر با سرعتی باور نکردنی میتاخت.
پس از کشته شدن خواهرم ساعت ۲:۲۳ بامداد به این فکر...
چه میشد ماهی عیدت خودم بودم به تنهایی
گهی با پشت ناخن میزدی بر شیشه ی تنگم
خوش به حال قناری ،
که در قفس است ،
نه بی هم نفس...
چه سود از جهان، گر نباشد کسی؟
که با مهر، گیرد تو را در بَسی
چه سود از طلوع و ز ثروت، چه سود؟
اگر بیکسی در دلِ هر کسی...
به راهی اگر فتح کردی قله،
ولی خالی از عشق و دلواپسی
تو را گر نباشد دلی همصدا،
جهانت تهی...
ای کاش میدانستم در کدامین خاک قدم میگزاری تا ان خاک را سرمه کرده و ب چشمانم بمالم..
مادر
من سعدی نیستم، جفا بینم و غزل عشق بخوانم ...
من وحشی بافقی هستم ،از بامی که پریدم ،پریدم…...