شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
به تنگ آمد دلشترکید...... انار...
بعضی وقتا،شریک تمام خاطراتت تو زندگیفقط یه شماره خاموشه......
داری گریه میکنی ؟+نه . حساسیت دارم به چی؟+به نبودنش...
چه آرزوها که ...داشتم من و دیگر ندارم!...
بی حضور تو رنگ های زندگی محو می شوند، بسان آبی که از اسفنجی فشرده شده بر زمین می ریزد و من هنوز وجود دارم. خشک و خاک آلود....
همیشه سعی کردمدرد دوریت رابا خیابان ها در میانبگذارمقدم بزنمحتی شده ساعت هاتا نبودنت را به خانه نبرماما هر بار برگشتمباران را دیدمکه از هر گوشه خانهبند نمی آمد...
مرد بودن قانون دارد!!!الکی نیست!!!باید محکم باشی!!!متین باشی!!!یک دل باشی و یک رنگ!!!باید با تمام توانت تکیه گاه باشی!!!باید درد و دل بشنوی!!!ارامش ببخشی!!!باید بغض هایت را بخوری!!!باید سنگین باشی!!!یاد بگیری پدری کنی!!!زمین باید لذت ببرد از اینکه گام های تو را میپزیرد!!!و پررنگ تر از همه این ها باید مرد باشی!!...
به تازگی با هیچ کسیشوخی ، حرف تازه ایکوچک ترین سخنی حتی ، ندارم...خسته ام...خیلی جدی میروم...خیلی جدی تر دیگر برنمیگردم...
محبوب منتو نباشی تمام بغض های جهاندر گلوی من است......
تو همونی هستی کهوقتی بهت فکر میکنمنیشم باز میشه و سه ثانیه بعدش بغض میکنمانگار یهو یادممیوفته دیگه نیستی...
رفتمکه او را ببینمآنها را دیدم...!!...
ذوق اولین بغلزود فراموش میشهولی بغض آخرین بغلهیچ وقت فراموش نمیشه...
فردای بدون هم شدن نزدیک است...
همه حرفات یادم رفتهجز اونجا که گفتیحتی اگه تو بخوای بری من نمیذارم...
گویا که جهان بعد تو زیبا شدنی نیستحتی گره اخم خدا وا شدنی نیست...
عشق آن بغض عجیبی ستکه از دوری یارنیمه شب بین گلو مانده و جان می گیرد......
هیچ چیز بدتر از این نیست که با دل تنگ سفر کنی...
از کنارت میروممرگ دلم یعنی همینعاشقت باشم ولی رفتن صلاح ما شود...
تو مگر در به دری خانه نداری ای بغضهمه شب/ سرزده مهمان گلویم هستی؟!...
خدایا...گشایشی ایجاد کنبرای دلهایی کهبا بغض صدایت میزنند......
سکوت چه بلایی که بر سر آدم ها نمی آورد..!یک دنیا حرف نگفته صف میکشد پشت دیوار لب ها..چه بغض هایی که دفن میشود در گلو..حتی هوا هم هوای دلخوری میشود..سکوت است دیگر..!شاید مملو باشد از حرف هایی که نیمه شب در صفحه ی چت هایتان تایپ شدند اما سرنوشتشان پاک شدن بود..نه شنیده شدن..سکوت هوای دلگیری دارد..!بغض سنگینی دارد..!غم سهمگینی دارد..!سکوت جنازه ی احساسی است که به دست خودمان به دار کشیده شده......
مثل گلهای ترک خورده کاشی شده امبعد تو پیر که نه / من متلاشی شده ام...
آنکه میرود فقط میرودو آنکه میماند درد می کشدغصه میخوردبغض می کنداشک می ریزدو تمام این هاروحش را به آتش میکشدو در انتظار بازگشت کسی کههرگزباز نخواهد گشتآرام آرام خاکستر میشود...
هستم ز غمش چنان پریشان که مپرس......
هزار و یک شبخیال بافتماز تویی که یک شبنداشتمت!...
بی قرام نگارمتیره شد روزگارمابریم همچو بارانکجایی تو ای جان که طاقت ندارم...
و منی که هنوز زنده اممرده ای که زندگی می کند خنده دار استخنده دارتر از لحظه ای که خیال کردم دوستم داری...
دلبر بی نشانمبی تو بی آشیانمبی من ای همسفر/ رفته ای بی خبربی تو بی خانمانم...
شبان آهسته میگریم که شاید کم شود دردمتحمل می رود اما شب غم سر نمی آید...
رشته محبت ترابر دور گردن میپیچمو اعدام می کنمتمام بغضهایم را...
عشق آن بغض عجیبی ست که از دوری یارنیمه شب بین گلو مانده و جان می گیرد...
ای ماه بی تکرار منبغض بی انکار منای عشق بی پایان منمیروی اما کمی دلتنگ من باش...
بیا منصف باشیم... معامله ای عاشقانه: تو برایِ همیشه کنارم بمانو من تا به ابد به دورِ حضورت می گردم... تو برایِ همیشه بارانی بپوش من تا همیشه باران می شوم می بارم ....به لحظه هایت تو بغض کن, من اشک می شوم... تو بخند من شوق می شوم... تو ببین من از نگاهت مست می شوم.... بیا منصف باشیم... تو برایم تب کن من برایت می میرم......
پدر آه کشیدمادر گریستمن...از تکه های بغض آویزانم!...
دلم تنگ است و حالم را فقط پاییز می فهمدمنم آن شاخه ی خشکی که از دوری پریشان است...
من صبورم اما !آه...این بغض گرانصبر چه میداند چیست......
... عزیزمپاییز غم انگیز استو غم انگیز تر وقتی من اولین پاییزم را بی تو سر میکنم...
هوای پنج شنبه هاهمیشهآلوده ی جای خالی خیلی هاست......
حال من حال مریضی است که در کشتن اودرد و درمان و طبیبش همه همدست شدند!...
ای بغض فر خورده مرا مرد نگهدارتا دست خداحافظی اش را بفشارم...
هوای تو چگونه است؟در من امشبیکی دنبال چتر می گردد!...
شبیه بغض نوزادی که ساعت هاست می گریدپر از حرفم کسی اما زبانم را نمی فهمد...
تو را با غیر می بینمصدایم در نمی آید...
می خواھم بروم اما تا به کجا نمی دانمفقط می خواھم برومبه غربتی دیگربه عشقی دیگرو شاید به دردی دیگرحس رفتن تا ھمیشه رفتن وجودم رافرا گرفته است...
ما آدمها استاد حرف زدنیم؛دوستش نداشته باش،دلتنگش نباش،اینقدر در برابرش ضعیف نباش،به عکسش آنجور نگاه نکن،جای خالیش را پر کن...به عمل کردنِ خودمان که میرسد؛با دلتنگی و بغض به عکسش زل میزنیم و تند تند زیر لب حروفی شبیه حروف دوستت دارم میچینیم کنارِ هم...از جای خالی ای که پر نشده و نمیشود با یک عکس سه در چهار که زل زده توی چشم هایمان حرف میزنیمو قول میدهیم اینبار حرف حرفِ همان آدمِ توی عکس باشد،به شرطی که راه رفته را برگرددبه شر...
هنوز باور ندارم رفتن تو دست خاک سرد سپردن تن تو هنوز باور ندارم ، هنوز باور ندارم...
حالمون بدهاحوالمون بدهاقبالمون بده......
وقتی دلتنگم بشقاب ها را نمی شکنم / شیشه ها را نمی شکنم / غرورم را نمی شکنم /دلت را نمی شکنم / در این دلتنگی ها زورم به تنها چیزی که می رسد این بغض لعنتی است!...
خواب چشمهایت رامیبینماشکم دربیداری میریزد...
تنهایی ات گریه ات ...دیگر چه چیزی لازم است تا دل خدا بلرزد ؟...