پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
آدمی که تو وجودش بذر تردید کاشته شده و توانایی هاشو نادیده می گیره؛ در هر زمینه ای هم که بخواد پا بذاره؛ خودشو ناکافی می بینه. برای این که موانع سر راهشو برداره؛ باید خودشو کنار بزنه، چون اولین مانع خودشه.حالا فرض کنید که آدمای دور و برش هم، این حسِ ناکافی بودن رو براش ایجاد کنن در نتیجه بیشتر اوقات، پر از انرژی و امید هستن و لبخند از چهرشون محو نمی شه ؛ در واقع این گونه شرایط اونا رو تبدیل کرده به یه بازیگر ماهر، به طوری که هر اندازه خودشون...
سینه ام پر درد است و زبانم عاجز......
مرگ مدت هاست در روحم رخنه کرده اما حریف جسمم نمی شود.....
زنده یاد بانو غزاله علیزاده : «خسته ام برای همین می روم. دیگر حوصله ندارم. چقدر کلید در قفل بچرخانم و قدم بگذارم به خانه ی تاریک، من غلام خانه های روشنم»...
نفرین می کنم آنکه در هنگام تولد من این چنین سرنوشت بر پیشانی نوشت .....
خسته تر از آنم که از درد بگویم......
خسته ام..خسته ام..خسته از روزهای تکراری خسته از تق تق ساعت های دیواریخسته از دردمخسته از زجر و خسته از زندگی های اجباریخسته از شعر و خسته از افکارخسته از نبودن کردارخسته از زنده بودن هاخسته از زبان گویای کودن هاخسته از نبودن داروخسته از هرچه بیماریستخسته ام..خسته از رنگ ها خسته از دیوارخسته از شعارهای زنگاریخسته از لرزه های کودکی مبهوتخسته از جنگ های تکراریخسته از مرگم خسته از دشمنخسته از هرچه میپندار...
ای خالق کون و مکان بنگر که جانم می روددر هجر او ای مهربان ، تاب و توانم می روددر آرزوی وصل با آن صاحب حسن و جمالاحساس زیبا و خوشم با دل سِتانم می رودمن تشنه ی دیدار یار ، او در پی آب روانآن غنچهٔ شیرین زبان از گل سِتانم می روددردا که بی او خسته ام ، دل از همه بگسسته ام می خواهمش از عمق جان ، با جسم و جانم می رود ای وای از این دلواپسی مُردم دگر از بی کسی بی روی آن ماه جهان ، روح و روانم می رود دلدادهٔ رویش منم ، سرگ...
خسته ام مثل آخرین نفس یک برگزیر پای رهگذری بیخیالارس آرامی...
گمان کردیم در سختی و مشکلها چنان کوهیمولی خسته از این تکرار در تکرار اندوهیماعظم کلیابی بانوی کاشانی...
خسته ام از سنگینی پالتوی پوست مشکلات برتنم با آستری از خَز رنج و دکمه هایی از جنس مروارید درد وعینکی مارک با برند حالم خوب است واقع در مسیر چشمهایم!؟!✍️رضا کهنسال آستانی...
خسته ام از مسیر هرروزه قله خاطرات خاکستری یادت و احساسات ابراز نشده به طول پگاه تا شامگاه در کوله پشتی افکارم که درمسیر سنگینی می کند .✍️رضا کهنسال آستانی...
خسته ام ،از نگاهی سرد که گرمِِ گفت وگو می شود با آتشی که ،خاکسترم کردحجت اله حبیبی...
خسته امکارد از استخوانم گذشته استبه روحم رسیده......
خسته ام از زندگی و هر چه در آن جاری استسهم من از زندگی تنها دو زخم کاری استخسته ام از مردمان بد سرشت خوش نمابی وفایان پر از ننگ به ظاهر باوفاخستگی در زندگی یعنی که پایان جهانمیوه ی امید را افکندن از اعماق جانسال ها بازیچه بودن ساده نیست،درکم نماگر که عاجز گشته ای از درک من،ترکم نمامن زنم،بهتر بگویم شیر زنم،این ساده نیستمثل تو دل نه،که من جان می کنم،این ساده نیستخسته ام از عمق جان همپای مرگ هم نقش دردخسته ام از بی ک...
خسته ام از آمدنِ شب و روز امروز ها و فرداهای دوربودنِ تکرار هاو دیدنِ دیوارها خسته امو دلم رهایی می خواهد از این لحظه های پوشالی و رهایی از ثانیه های تلخ بادصبا...
ای حافظ به شاخه نباتت قسم...به عشقی که در سینه داری...به ثانیه های یلدایت....امروز برایم خوب دراور.راستش را بخواهی خسته ام از انتظار....! آنی ...
خسته ام، مثل آخرین نفس یک برگزیر پای رهگذری بیخیالارس آرامی...
گاهی آنقدر بهم ریخته و کلافه ام که می خواهم رو به روی شریک عاطفی ام بایستم؛ بگویم من خسته ام. امروز بیش از حد، در زجر کشیدن و تحمل غم ناتوانم. امروز بیشتر توجهت را به من اختصاص بده. بیشتر دوستم داشته باش. امروز تو جای سهم من هم در این رابطه تلاش کن. کلافگی و بی حوصلگی هایم را به جان بخر. اگر تا کنون تصدقم نرفته ای؛ امروز روز خوبی برای این کار است. یادآوری کن که برایت یک روزمرگی تکراری نشده ام. یک امروز را بیشتر عشق بورز؛ فردا ...
خسته ام از گریه ها ی بی صدااز این همه حسرت بی انتهاخسته از دلخوش به فردا بودنم...خسته ام از ضربه های بی هواداغ دارم... درد دارم... مرده ام...سفت خوردم من از شل گرفتن ها، خدا......
خسته ام، مثل آخرین نفس یک برگزیر پای رهگذری بیخیال...ارس آرامی...
نمیشود گریز زد از اندوه شب تار تا نبودت حکمرانی میکند بردلِ خسته ی تنهایم ....
من فقط کمی خسته ام.بعضی مواقع فکر میکنم اونقدر دارم برای زندگی میجنگمکه وقتی برای زندگی کردن ندارم......
خسته ام اقا قاضی مثل هیزمی که خاکستر شده ولی بازم ازش انتظار دارن بسوزه :)...
خسته ام از گریه های بی دلیلخسته ام از قاصدکهای علیلخسته ام از آمدن های دروغخسته ام از چشم های بی فروغخسته ام از جاده ی بی انتهاخسته ام از دستها رو به دعاخسته ام از خاطرات تلخ و سردخسته ام از غصه های پر ز دردخسته ام از عشق های بی اساسخسته ام از مردمان بی حواسخسته ام اما نگاهم جز خدایم را ندیدچون که می دانم خدا باشد نمی میرد امید........بهزاد غدیری (شاعر کاشانی)...
خسته ام کاش کسی حال مرا میفهمیدیا که دل با غم و اندوه جهان میجنگیدخسته ام کاش که این بغض گران سر برسدعمر دنیای من ای کاش به اخر برسدنه به غربت دل من شاد و نه در خانه دوستزخودی خوردم و از دوست رسد هرچه نکوستخسته ام خسته تر از انکه بفهمید مرامقصدی نیست مرا کاش نپرسید کجاروزگاریست در این غصه و غم مینالمز جدایی و از این فاصله ها بیزارممرهمی نیست به حال دل بیچاره مندرد و دل میکنم ای دوست مرا زخم نزن...
خسته ام مثل یک بیمار که میداند زنده نمیماند ولی به خودش قول خوب شدنش را داده است...
═══••✿°•☔🌧•°✿••═══از هرچی به ادبیات مربوط باشه یا نباشه متنفرم؛ مکالمه ها حوصلم رو سر می برن؛ دیدار با آدما خستم می کنه.... خوشحالی و ناراحتی اطرافیانم روحم را مچاله می کنه....
خدایا خسته ام ... از این زندگی ... از این دنیای به ظاهر زیبا ...از این مردم که به ظاهر صادق و با وفا ...خسته ام ... از دوری ...از درد انتظار از این بیماری نا علاج خسته اماز این همه دروغ و نیرنگ خسته ام ......
گاهی دلم می خواهد...وسط جاده زندگیم بایستم... با تمام وجودم داد بزنم..خسته ام... خسته ام از تمام لحضه هآ..خسته ام از تمام حرف هآ..خسته ام از تمام دید هآ..خسته ام از تمام شنید هآ..خسته از تمام آدم هآیی که روزی بآورم بودند.........
چشم هایش لحظه لحظه از خاطرات ذهن مبهوتم ، کمرنگ تر میشوند ،ومن بی هیچ تلاشی مرگ تمام شادی هایم را هرچند ک دروغین بودند ، به تماشا نشسته ام .شاید این جاست ک می گویند:«خسته ام خسته تر از انکه بگویم چه شده.»...
خسته ام خسته تر از مجنونی که شده در به در لیلایش...
خسته ام ،دیگر در من نفسی نماندهپای سفر ندارمدر من کسی مُردهبه خاک افتاده امناتوانمدادرسی نماندهکسی به فکرمان نیستشهرم در غبار گم شدهوجدان دود شده ، به هوا رفتهدر خیابان کودکی می گریستفریاد می کشیدبه گمانم کودکی اش به یغما رفته !کاش کسی از راه میرسید ،ندا میدادنگران نباش ،هنوز چراغ روشن استکورسویی از امید باقی مانده ......
از باید و نباید و هنجار خسته اماز مردم همیشه طلبکار خسته امبا کوچه ای که هم قدمت بوده ام بگواز انتظار و وعده ی دیدار خسته ام...
من آرزوی بال نخواهم کرداندیشه ی محال نخواهم کردخورشید را خیال نخواهم کردیک ذرّه قیل و قال نخواهم کردهر کار خواستی بکن اصلاً تو !من خسته ام.. سوال نخواهم کرد ....
باران می آمدمردمان در خوابِ خانهاز آبِ رفته به جوی ... سخن می گفتند،همهمه ی یک عده آدمی در کوچه نمی گذاشتلالاییِ آرامِ آسمان را آسوده بشنوم ... اصلا بگذار این ترانههمین حوالیِ بوسه تمام شود!من خسته اممی خواهم به عطرِ تشنه ی گیسو و گریه نزدیکتر شوم،کاری اگر نداری ... برو!ورنه نزدیکتر بیامی خواهم ببوسمت.به خدا من خسته امخیلی دلم می خواهد از اینجابه جانب آن رهاییِ آرامِ بی دردسر برگردم،آیا تو قول می دهیدوباره من از شو...
- پس کی وقتِ رفتن فراخواهد رسید؟من خسته امخسته از آینه، از آدمی، از آسمان!...
مثل سردرد پس از طی شدن مستی هاخسته ام.مثل تمام دهه ی شصتی ها.....
خسته ام ،ازاین زندان که نامش زندگیست/پس قشنگی های دنیا دست کیست...
مثل یک کودک بد خواب که بازیچه شده خسته ام خسته تر از آنکهبگویم چه شده...!...
خسته ام ، سنگ نزنهی نشکن روح مرا......
خسته ام،سنگ نزنهی نشکن روح مرا ......
کاش اینجا بودیهمین کنار خودمو من یادم می رفتکه خسته ام خرابم ویرانم.......
به تازگی با هیچ کسیشوخی ، حرف تازه ایکوچک ترین سخنی حتی ، ندارم...خسته ام...خیلی جدی میروم...خیلی جدی تر دیگر برنمیگردم......
خسته ام خیلی خسته…از دوست داشتن آمده امو اگر تمام عمر استراحت کنم و همه ی آرامبخش های دنیا را ببلعم خوب نمیشوم …خسته ام، خیلی خستهاز جنگ آمده ام من مدت ها برای دوست داشته شدن جنگیدمزنده برگشتم اما… با مین های خنثی نشده در اطرافمبا نارنجک های از ضامن جدا شده در دستانم و گلوله های باقی مانده در تنفگمزنده برگشتم اما…پر از خاطره! از غافلگیر شدن میترسم…از لحظه های تنهاییاز مین هایی که قرار است زیر پایم بترکندوخاطره هایی که در...
خسته ام از این زندان که نامش زندگیست...
به تازگی با هیچ کسیشوخی ، حرف تازه ایکوچک ترین سخنی حتی ، ندارم...خسته ام...خیلی جدی میروم...خیلی جدی تر دیگر برنمیگردم...
خسته ام حوصله ام لای بادگیرهای شمال دم کشیده استدلم هوای چای دست های تو را کردهیک استکان!پر رنگ!...
دیگه رویایی ندارمدیگه سیگار نمی کشمدیگه حتی داستانی ندارمبدون تو زشت و نا پسندمبدون تو کدر و پستممثل یتیمی در پرورشگاهمدیگه میلی به زندگی ندارم زندگی من از وقتی رفتی ایستادههیچی ندارمو حتی بسترم به سکوی ایستگاه تبدیل شده از وقتی رفتی من بیمارمکاملا بیمارممثل زمانی که مادرم شب ها بیرون می رفت و من را با نا امیدی تنها می گذاشتمن درد دارم. خیلی درد دارمتو می آیی و هیچ کس نمی داند کیو باز می روی و هیچ کس نمی داند کجا...