سه شنبه , ۶ آذر ۱۴۰۳
دلتنگی جسم را نمیکُشددلتنگی شیره ی روح را میکِشد....
دلتنگمچون خیابانی که از کوچه های بن بست می گذرد ....
باز از نگاه خیس من یاد تو می بارد رفیقبر دفتر اشعار من بذر تو می کارد رفیقواژه به واژه خط به خط تنهاتویی مضمون منای ناجیِ رویاییِ ابیات ناموزون منپر از ترانه می شوم وقتی به یادم میرسیجان میکنم از دوری ات پس کی به دادم میرسیمن تاسحر چشمم به در اما تو از من بی خبرمی میرم از دلتنگی ات تا صبح نمی ماند اثردستم به دامانت بیا وقتی نمانده خسته امبا این همه تنهایی ام من عهدخود نشکسته امبیمعرفت رسمش نبودباچون منی یاغی شدنرفت...
+چرا نمیخوابی؟_مگه تو میذاری+من!؟ منکه دیگه نیستم_مطمئنی؟چیه چرا ساکت شدی؟+من دیگه رفتم خیلی وقته، نمیبینی؟_خب اشتباه تو همینه، که فکر میکنی رفتی نیستیببین تو اینجایی،تو همه ی ترانه هاپشت پنجره، تو آشپزخونهتو اتاق، تو خیابون،حتی تو آینه...چه خوش خیالی که فکر می کنی رفتیتو اینجایی، من رفتم!من تموم شدمو از من فقط تو موندی+اما اینا همش خیاله_فرقی نمیکنه تو یا خیالتوقتی خاطراتت هنوز نفس می کشندحالا تو بگو من چطوری بخ...
تنها نه جمعه ها کهتمامی طول سالاز روزهای بی توچه دلگیر می شوم...
ساعت از نیمه گذشت و دلم آرام نشدو خدا رَحم کند،این همه دلتنگی را...
دلتنگی ؛واژه ای بی معناست وقتی تو در لحظه هایم نفس می کشی و از دور به من نزدیکی هیچ کس مثل منتو را با خود ندارد.........
(بی گمان می گذرد)بی گمان،خواهد رسید روزی،که بشویی دست و دلت را،در جوی روانبی گمان آید روزی،تا بنشینی کنار آتشچای بنوشی با شیرینی عمرزندگی را باز ببینی،که باز می خندد به روی تونترس ای جانم، نترس...بی گمان از پس این غروب دلگیر،آید روزی،که آفتاب دلت دوباره گرم باشدزمستان باز خواهد رفتو تو باز،جوانه خواهی زدرشد خواهی کردبی گمان،این غم و دلتنگی تو می گذردهم چنان گر بگذشت،باز هم می گذردمحبوبه کیوان نیا(...
عاشق شده، کار داده دست من و تودلتنگی تار داده دست من و تواز راه نیامده خش و خش با برگپاییز، انار داده دست من و تو...
مهر می آیدولیبا بی مهری هایی که کنج دلمان چمباته زده اند چه کنیمراستش را بخواهیمن فکر می کنمیک جای ابراز احساساتمان نشتی دارد...وگرنهاین همه واژه و جمله ی عاشقانهچرا گره از کار هیچکس باز نمی کندولیحالا باید امیدوار باشیمتادختر بزرگ پاییزپادرمیانی کندجدایی ها،دوری ها و دلتنگی هامان را......
چه غریبانهدر دلتنگی خودت فرو می ریزیوقتی در خیالتبا کسی که جانت شده استحرف می زنیحرف می زنیاو نمی شنودتو باز هم حرف می زنی...
ای کودکدر پستوی دلتنگیم خفته امتا که تصویرت را در ذهنم نقاشی کنملبخندها زده ام به سرنوشت تلخمو عجباء که تنها لبخند اعجازم تو هستی کودکمتو را من در آیات گلهای شقایق دیده امتو را من در اذان طلوع ستارگان دیده امفریادم خموش استزیرا آرامش توئیبدان که در افکار و رویاء و خلسه ام نشسته ایآرزو گشته ایمه و بانگ و صدا و نوا گشته ایای تار و پود فرش زرین زمینیعرش را کبریایی کنای الاههء پردیس بهشتیای فرزندای کودکم...سعید کنف...
پاییز عجیب است!یک دلتنگی و هیجان عجیبی دارد..مثلا با اینکه دوست داری سرسبز باشد و درخت ها پرباراما حسی ته دلت می گوید..نه!زرد و نارنجی اش قشنگتر است..یا مثلا وقتی دوست داری هوا آفتابی و گرم باشداما ته دلت هوای ابری و بارانی را بیشتر می خواهد!همین که دوست داری زود بگذرد و از شر دلتنگی هایش خلاص شویاما به آبان که می رسد حس سرازیری به زمستان دلتنگی ات را بیشتر می کند..پاییز فصل دل است..فصلی برای دلخواهی یا دلتنگیکه حتی دلت هم ر...
دلتنگی دیگه یه حدی دارهخیلی از آدما میخندن و روبراه دیده میشناما میشه فهمید که واقعا حالشون خوش نیستمرد و زن و پسر و دخترم ندارهتا یه جایی آدم تحمل میکنه و بلاخره از یه جایی میزنه بیرونیکی گریه میکنهیکی قدم میزنهیکی آهنگ گوش میدهیکی میخندهبدترین و بهترین حالتم ندارهشاید اونی که قدم میزنه داره خودشو تو مسیر تیکه پاره میکنهیا اونیکه میخنده داره قلبش از شدت ناراحتی منفجر میشهولی اونیکه هم قدم میزنههم آهنگ گوش میدههم گریه ...
ساعت دیواری خانه، پولک های درخشنده ی نور رابر لباس سیاه شب، می دوختپروانه خیره به ماه بودو شمع به تنهایی در سایه ی تاریک ماه می سوخت؛رهایی منمن خوب می دانمدنیا را در سکوت دیوانه کرده اندآنکه باید در پود ابریشم تار شودآزادانه پرواز می کندو آنکه باید رها باشداسیر بچه بازی های قدرت شده استقرص های آبی اعصابپاسخگوی شماره های دلتنگی نیستبوق آزادیبه گوش هیچ سیاستی نمی رسدصداقتهیچ کجای این خاک آنتن نمی دهدو عشقهر...
اصلاجمعهبا خودش هم مشکل دارد...!فرد نیستزوج نیستتلافی اش راسر ما در می آورد !همه اش مرایاد "تو "می اندازدکه نیستی ......
برفیعنی اوج دل نگرانی آسمان ...!می بارد کهمبادارد پای عشقدر دلتنگی برگ هاگم شود ......
این پاییز ٬ چقدر پاییز استدلم گرفته ...نیستی و هستم هنوزبی جان و بی رمق ...خسته از روزهای تکراریفرسوده ام در شب های بی روزنسیاهیِ مطلق ......
تو راخودم راو آخر این قصه رابه خدا می سپارمباشد کهغصه هادلتنگی هاو این نفس های آخر اسفند راخوش تمام کند....
غم چهارزانو در دلم می نشینددلتنگی بیخ گوشم غوغا می کندلب می بندماماحریف چشم هایم نمی شوماشک روی گونه هایم ذکر ماتم می گیردو منفرو رفته در آهی جانسوزدر خیمه گاه وجودم مرثیه رفتن تو را می سرایم...
هواهم بی تواینجانابسامان استنه عطری دارد از شادینه ساز دلخوشی داردبه پای لحظه میپیچدواز یادتُمیخواند...
انصاف نیستحالا که عاشقت شدم،دیگر از اینجا عبور نکنی...من و خیابان به تو و لبخندهایتعادت کرده ایم...من به جهنم ،بیا که خیابان همدلتنگت شده است......
از گذشته ها حرفی نزنآینده را تعریف کنچند طلوعُ غروبِ خورشیدرا ببینمکه بیایی!...
بیا آشتی کنیمزمانِ خوبی استهوا سرد استنمِ بارانی میزندبهانه ایست برایِ آمدن در آغوشت....بیا آشتی کنیمبه بهانه ی دلتنگی و سرما.......
دلتنگیگاهیهوای انباشته ی توستدرسقف کوتاه شده ی اتاقزنی ستکه خودش را می زندبه آن راهوبن بست راتا صدای تکه تکه شده ی مردیدر بزرگ راهگریه می کندمردی استایستاده بر چتر مچاله شده ی آفتابدر انجماد بارانوبغض آهنگ های دو نفرهخانه ایکه گم کرده راهش رادربهانه های کودکیکه نیمه شباز تواسب می خواهداسبی رمیده در دلت...
ماهپتوی سیاه شب رابه سر کشیدتا پنهان شودفهمید...دلتنگ تو ام......
پاییز درِ خانه یِ دل را خواهد زد...روزهایِ دلتنگی ما نزدیک است !...
در خیالَمنفَسهایَت رادر آغوش میکِشَمبه وقتِ دلتنگی......
علت خاصی نمی خواهد،نیازی به باران و غروب جمعه هم نیست،زود به زود و بی دلیل می گیرد...دلی که گیرِ کسی باشد!...
تنم، وام دار بوسه های آتشینیجا مانده از لبهای داغی ستکه تمامم را سوزانده است،و گل بوسه هایی که دشت گونه هایمرا هنوز هم آذین بندی کرده استحال جمعه که نهتمام روزها و دقایق و لحظه هایماز یادآوری خاطرات میبارمو دستهای زمخت دلتنگیگلوی نازک احساسم را میفشارد...
دل ما بودولی تنگ شما است چرا؟ ...
سال ها بعد ...!مردى کنار تو ،جدول حل می کند ...!و زنى ،کنار من کاموا می بافد ...!و ما هر دو ...پشت پنجره اى رو به پاییز ،دلتنگ خواهیم بود ...!براى امروز ...!براى حالا ...!براى اینجا ...!...
دلم به عظمت باران برایت دلتنگی میکند!امروز عجیب... بی تو می میرم......
ببخش که زبانم نچرخید بگویم دلتنگی امانم را بریده، که دوست داشتنت از عمیق ترین لایه های دلم برآمد، پرید توی گلوم و نتوانستم تحویلت دهم...من آدمِ دوست داشتن های پرسر و صدا نیستم...آرامم؛ ساکت؛ کمی خجالتی...این یادت باشد، آدم های آرام رازهای پرآشوب دارند و تو پرآشوب ترین رازِ منی؛ مَگوترینش...بی اجازه نفس میکشی، قدم میزنی، زندگی میکنی لا به لای تمام سکوت ها، نگاه ها و شعرهام......
سکوتِ نشستنِ برف،نبودنت راچه بلند فریاد میزند!نگاهم کن...که استخوان هایم در این سرماو دلم در نبودنت،چه تنها میسوزند...نگاهم کن!که این چهارفصلِ نبودنت،چه سخت میگذرد......
نبودنتاز همه جا می بارد!چه خوش خیالند مردمی که منتظرند فراموشت کنم..!!...
دریابه دلتنگی ساحلموج و صدف می بخشدتو چه بخشیدیبه سکوت این شب هاجز حسرت و آه...
یه روزی هم عشق سراغ ما میاد،ما که دلمون زمستونه همدممون بارون،ما که یادگاریمون از عشق دلتنگی و به دوش کشیدن شبای پر از انتظاره.اونوقت میایم و از اومدنی میگیم که بین بودن و رفتنش دنیا دنیا فاصله ست.از عشقی که بجای بغض نیمه شبی خنده میاره رو لب،از دست هایی که ویرونی رو بلد نیست موندن و ساختن باور و رویاشه.یه روزی هم عشق سراغ ما میاد دلِ بارون خوردمون آفتابی میشه هیچ ترس و رنج و حسرتی همراهش نیست،میمونه می ایسته پای تک تک لحظه ها.فقط یکمی بیشتر طاقت...
جمعه های بعد از تو همچون باران بی امانی میماند که می بارید و جز خود تو هیچ کس نمیتوانست از آنهمه گلوله باران های دلتنگی و سرمای کشنده اش نجاتم دهد.جمعه های بعد از تو آغشته به ترس و تنهایی بود بی آنکه بخواهم هربار هر غروبش مرا به یاد تو می انداخت و به دستی که می توانست سایبانم باشد.جمعه های بعد از تو تنها جمعه نبود،انبوهی از آرزوها را بهمراه داشت که تمامش به بودن و ماندنت ختم میشد. . ....
تمام آنچه از تو می خواستم این بود که خودت را برسانی به دلتنگی هایی که همیشه همچون سایه ای دوش به دوش تمام راه را با من قدم میزد. همین که نبودنت بسانِ رقیبی می ماند که از بودنت پیشی میگرفت سخت ترین عذاب دل به حساب می آمد. تمام آنچه از تو می خواستم این بود که بمانی،بایستی تا درکنار هم،خستگی بیراهه های این زندگی را از تن برون کنیم.خواستم برات بگویم از دوست داشتنی که در تمام رگ و استخوان هایم نفوذ کرده بود و من گیجِ بودن و نبودنت نمیدانستم باید به کد...
هیچ چیز جای "شب های"بی تو را پر نمی کند نه ماهی، نه ستاره ایشب های بی تودر این شلوغی های سربه هوامنحصر به فردند!...
دست هایت را به من بده !"جمعه" است وهوای دلتنگی ممکن است خفه مان کند !دل که بگیرد نفس هم بند می آید وهوا تنگ می شود برای دلی که قصد پریدن دارد !دست ها هم می توانند آسمانی باشند برای پرواز !میخواهم نفس بکشم ازسرانگشتانت تا انتهای وجودت !یقین دارم دلتنگی ها هم پر می کشند ومی روند !کافیست جمعه ها فقط دست هایت را به من بدهی!...
چه کسی گفته پاییز دلگیر است؟اصلا انگ دلگیری به پاییز نمیچسبدفصل انارفصل نارنگیفصل رنگ های قرمز و نارنجیفصل بادهای باموقع و بی موقعکه میپیچد لای موهایتو عطرش مرا مست میکندفصل قدم زدن زیر بارانکجایش دلگیر است؟به هوای سرمایش دستانم را محکم تر میگیریفصلی که دستانمان بیشتر در هم گره بخوردکجایش دلتنگی دارد؟قطعا نمیشود طعنه دلگیری رابه فصلی که با مهرمی آید، زدپاییز، شروع عاشقانه هاست...
من و "رفتن"گاهی به هم فکر می کنیمبی کوله و چمدان و کاسه ی آببی چشمی پشت ِ سر....من و "رفتن"گاهی به هم فکر میکنیم..می دانستی؟پرنده ها آدم های دلتنگی بودندکه جیک جیک را به هزار کلمه ی لال ترجیح دادند؟!که یک روز صبحنشستند پشت ِ میزروبه روی ِ " رفتن"چای خوردندو بعد.....من و "رفتن"گاهی به هم فکر میکنیم....
اگر از دلتان "دوستش دارم" را شنیدیدبر زبانتان جاری کنید؛و اگر دلتنگی را لمس کردیدبه زبان آورید؛و خواستن را اگردلتان فریاد زد،آنگاه بر زبان برانیدتا از دل نشنیدید بر لب نیاوریدو کلمات را بازیچه نکنید...
از عشق سخن می گویماز دلتنگی های دیوانه وارحرف زندهایبریده، بریدهبا دیوارآرزوهای محال و بی شماربا تُو سخن می گویمآنچه تُو را نیستاز آن هیچ نشان.....
هی جا می گذاریمرادر این دلتنگی نابهنگام...
والشمس وضحیهاوالقمر اذا تلیهاکه دلتنگ توام...
پاییز باشد، بهار باشدفرقی نمی کندهوا،همیشه نبودن تورابه یادم می آورد..همیشه.....
اگر تو هزار درد داریمن " هزار و یکی "و آن یکی " نبودن "تو ست !...