یکشنبه , ۲ دی ۱۴۰۳
می توان تو را داشتپکی بر لحظه ها زدقهوه ای تلخ نوشیداشک را مزه مزه کردو بغض را بلعید.می توان تو را داشتدر پشت لبخندهایی که هیچ کس نمی داند چقدر غم گزیده است !.بمانپشت لبخندهایم جا خوش کنمن سال هاست که به نداشتن عادت کرده اماما هنوز می خندم .......
انصاف نیستحالا که عاشقت شدم،دیگر از اینجا عبور نکنی...من و خیابان به تو و لبخندهایتعادت کرده ایم...من به جهنم ،بیا که خیابان همدلتنگت شده است......
بهش می گفتند «زیرآب زنِ کلاس»، هردفعه زیرآب یکی را میزد و هرچقدرهم نامحسوس، همه مطمئن بودند کار کار خودش است، چون سابقه اش بدجور خراب شده بود. استعداد زیادی نداشت وشاید بیشتر به این خاطر که تمام انرژی و وقتش را متمرکز روی رفتار بقیه کرده بود تاسوژه ای گیر بیاوردو زیرآب یکی رابزند یا کار یکی راخراب کند و برای خودش کِیف کند، از آن کِیف های کثیف. انگار روزهایی که زیرآب نمی زد، حالش خوب نبود، عادت کرده بود به این کار و این عادت، هر روز از بچه های کلا...
شب به شب از میان پلکم دردمیزند بر هم عمق خوابم رامن که عادت به روز بد دارمپس بده پس قرار و تابم راهفته و ماه و سال و قرنی شدمن هنوزم اسیر موهایتطرح لبخند روی لب هایتلحن زیبای گفتگوهایتلاله و سوسن و گلایل هاپیش چشمم یکی یکی مردنبس که از جبر و غربت و سرماسیلی از چرخش زمان خوردنواژه هایم تلو تلو میخورد(یک نفر از سه نقطه ها رد شد)حال و روزم میان گرداب است(بند آخر سناریو بد شد)من که فرزند احتمالاتمیک خ...
آن قدر جای خالیت اینجاستکه کنارم دراز می کشدبرایم قصه می گویدسر برشانه ام می گذاردوگاه باهم، گریه می کنیم...آن قدر به نبودنت، عادت کرده امکه اگر یک روز بیاییدلم برای جای خالی ات تنگ می شوددلم برای دلتنگی اتدلم برای آوازهاییکه جای خالی ات می خواند...هم دوست دارم که بیاییهم می ترسم که بیایی...
در انتها آنچه برایم اهمیت خواهد داشت احتمالا تمام آن لحظاتی ست که واقعا "تجربه" کرده ام نه لحظاتی که در چارچوبِ قانون و عرف زندگی کرده ام.زندگی کردن را نمیگویم، تجربه کردن را میگویم.از لحظه ای که به دنیا میآییم تا زمانی که به واقع بزرگسال میشویم به ما میآموزند که چطور زندگی کنیم.اینکه چطور صحبت کنیم، چطور در جامعه همرنگ شویم، درس بخوانیم، کار کنیم و رابطه برقرار کنیم.به ما میآموزند زندگی کردن را. اما همیشه فاصله ای نازک است بین ...
به روزمرگی رسیده امبه روزگار گله ای کهبه قربانی دادن عادت کرده است...
کمی آرام تر فرو ریز . آنکه می دید و رفت می دانست و رفت ، کنار انتظارش دریچه نباش ، عادت باش برای هرگز نبودنش ....
یادت بیار اولین باری که دیدمتچقدر چشمانت شیطنت داشتو منعادت داشتم گول شیطان را بخورم!...
بغل نمی کنیم و خوبیم، بغل نمی شویم و زنده مانده ایم،زنده مانده ایم بدون بوسه، بدون آغوش، بدون عشق...زنده مانده ایم پشت میله های سرد یک حصار نامرئی، حصاری به منزله ی یک طاعون، طاعونی که مانند یک پیچک زرد، گلوی دنیا را فشرده و دست بر نمی دارد.کمتر می خندیم، کمتر ذوق می کنیم، کمتر خیال می بافیم و بیشتر منطقی شده ایم.کافه ها ترسناک شده اند، خیابان ها، کوچه ها، رابطه ها و آدم ها؛ ترسناک شده اند.پنهان شده ایم پشت نقاب ماسک ها و عینک ها و هی...
من ایمان دارم ، میدانمکه روزی دوباره زاده خواهم شداز بطن خورشیدی گرمدستانت را به من بدهخودت را به من عادت بدهمن همچو نوری سپیدنگاهت را به آتش میکشمدستان ما پلی میشود بر روی شهرسپیدار ها زنده خواهند شدو تو دیگر قهوه راتلخ و تنها نخواهی خورد...
میلان کوندرا :غیر اخلاقی ترین عادت بشر اینست که مدام و بی وقفه ، درباره ی هرکس پیش ازآنکه بفهمد و درک کند قضاوت می کند. این آمادگی پرشور برای قضاوت کردن، نفرت انگیزترین حماقت و مخرب ترین شرارت هاست......
گرونی که تبدیل به عادت شد دیگه درد ندارهوای به اون خونه که توش نان آورو مرد نداره...
عادت مانند زنجیر سبکی ست که احساس نمی شود تا وقتی که از شدت سنگینی دیگر نمی توان از آن گسست...
دریاهم دیگر ارام نیست شایددریاهم به بودنت کنارمن روی نیمکت کوچکمان عادت کرده بود....
آدمها به همه چیز عادت می کنند ! گاهی آنقدر درد دلتنگی را می کشند که جزیی از وجودشان می شود.عادت می کنند که هر روز برای روزهایی که گذشت ، برای آدمهایی که دیگر هیچ ردی در سرنوشت شان ندارند....یک دل سیر دلتنگی به خورده قلب شان دهند تا بهتر درد بکشد...!...
چشم پوشیدن از بعضی چیزها غیر ممکن هست...مثلا نمیشه بی خیال بعضی خاطرات شد یا بعضی آدمها رو برای همیشه بوسید و کنار گذاشت...یا نمیشه روی همه عادت ها خط کشید و یک دفعه تبدیل به آدم دیگه ای شد..اصلا تصورش هم امکان پذیر نیست که من دو سال بعد آدمی باشم که امروز نیستم و یا اینکه تو چند سال دیگه هنوز هم عاشق من نباشی...بعضی چیزها اتفاق نمی افتند چون ما دوست نداریم بیفتند یا قدرت پذیرفتن و در آغوش گرفتن خود جدیدمان رو نداریم...راستش من فکر می کنم ما آدمه...
من بلد نیستم وقتی دلم گرفت،باکسی درد دل کنم...بلد نیستم وقتی بی پناه بودم،به کسی پناه ببرم...من عادت کرده ام همه جا قوی باشم!و این بیشتر از همیشه ضعیفم می کند.......
هم موفقیت و هم شکست، تا حد زیادی نتیجۀ عادت هستند....
ما گرفتار عادت زیستن شده ایم، پیش از آن که به اندیشیدن عادت کنیم....
طلوع گرم چشمانت مرا صادق ترین صبح است اگر نه کار خورشید جهان عادت شده ما را...️...
به آب روشن می عارفی طهارت کردو رفته رفته به این کار زشت عادت کرد!...
این یکی از عادات قدیمی و مسخره انسان است :وقتی راهش را گم میکند تند تر می دود !...
عادتی دارم در غذا خوردنباید لقمه ی آخر پُرمَلات باشد، یکجور که طعمش بنشیند به دهانم، و چشم و دلم را سیر کند تا وعده ی بعد! چند روز پیش بعد از مدت ها رفتیم جگرکی. چهار سیخ سَردل سفارش دادند با یک سیخ جگر. من جگر-دوستم! خسیس بود صاحب مغازه! در هر سیخ، سه تکه ی کم جان گذاشته بود. سَر دل خوردم به ناچار، لقمه ی آخر را اما جوری تنظیم کردم که جگر باشد. یک نصفه لیموی تازه را هم نگه داشتم زیرِ تکه ای لواش تا انتها. چسبید.پدربزرگم به فاصله ی دو هفته عم...
تو همان بایدِ من هستیمثلا همیشه باید باشیباید دستانم دائم گم در دستهایت باشد باید تنم فقط به بوی عطر تو عادت داشته باشد باید فقط عاشقِ تو باشم️️️️...
اون یک روز شد دو روزشد یک هفتهشد یک ماهیک سالو عادت کردم... ....
دو چیز را در خود عادت بده: کمک کن، یا حداقل آزاری نرسان....
وقتی زورت نمیرسه مجبوری عادت کنی...
حواستون باشه،آدما ها یاد میگیرن فاصله ها رو با عادت کردن پُر کنن...
تو همان بایدِ من هستی...مثلا همیشه باید باشیباید دستانم دائم گم در دستهایت باشدباید تنم فقط به بوی عطر توعادت داشته باشد...باید فقط عاشقِ تو باشمباید!...
آن طبیبی که مرا دیددرِگوشم گفت:دردِتو دوری یار استآن عادت کن ... ... ... . ... ....
“سکوت” را “ترس”“عشق” را“عادت”کاش!!خورشیداز سویچشمانِ تو طلوع کند....
به آدمى که شما را معلق نگه میدارد،نمیتوان دل خوش کرد ... باید فرار کرد از این نسل آدمها ...اینها شما را به جهنمِ انتظار عادت میدهند؛تا در بهشتِ خودشانبا خیالِ راحت زندگى کنند .....
غیر اخلاقی ترین عادت بشر این است که مدام و بی وقفه،درباره ی هرکس و پیش از آن که بفهمد و درک کند قضاوت می کند. این آمادگی پر شور برای قضاوت کردن،نفرت انگیزترین حماقت و مخرب ترین شرارتهاست....
همین عادت با تو بودن یه روز... اگه بی تو باشم منو می کشه!...
آری ، انسان زندگانی دشواری دارد ...من تصور میکنم بهترین تعریفی که میتوان از انسان کرد این است : انسان عبارت است از موجودی که به همه چیز عادت میکند !...
عادت بیرحمترین سم درون دنیاست !چون آرومآروم تویِ مغز آدم میره و تا به خودت بجنبی میبینی که با تمام گوشت و پوست اسیرش شدی ......
مردی به سرعت و چهارنعل با اسبش می تاخت ، اینطور به نظر میرسید که به جای بسیار مهمی میرفت.مردی که کنار جاده ایستاده بود، فریاد زد : کجا میروی؟ مرد اسب سوار جواب داد : نمیدانم از اسب بپرس !این داستان زندگی خیلی از مردم است، آنها سوار بر عادتها و باورهای غلطشان میتازند، بدون اینکه بدانند به کجا میروند …...
مرگ یعنی...به غم و فاصله عادت بکنی......
اگر روزی عاشق شدی …قصه ات را برای هیچکس بازگو نکن …این روزها چشم حسودان به دود اسپند عادت کرده …...
آدم به سرعت پیر میشود، آن هم بدون اینکه بازگشتی در کار باشد. وقتی بدون اراده به بدبختیات عادت کردی و حتی دوستش داشتی، آن وقت متوجه قضیه میشوی : طبیعت از تو قویتر است !تو را در قالبی امتحان میکند و آنوقت دیگر نمیتوانی از آن بیرون بیایی. نقشت و سرنوشتت را بدون اینکه بفهمی کم کم جدی میگیری و بعد وقتی سر برمیگردانی، میبینی که دیگر برای تغییر وقتی نیست. سر تا پا دلشوره شدهای و برای همیشه به همین شکل ثابت ماندهای !...
ﻧﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ، ﻧﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪﻓﻘﻂ ﺷﻠﻮﻏﺶ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪﮔﻨﺠﺸﮏ ﻫﺎﯾﯽﮐﻪ ﯾﮏ ﻋﻤﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺷﺎﺧﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺷﺎﺧﻪ ﭘﺮﯾﺪﻥﻋﺎﺩﺗﺸﺎﻥ ﺍﺳﺖ . . ....
منو خیلی وقته به هم عادت کردیم...
kisa bir not insanlara alişmayinیه یادداشت کوتاه به انسان ها عادت نکنید...
نمیدانم چرا تحمل جمعیت را ندارم...تحمل زندگی فامیلی را ندارم...من آنقدر به تنهایی خود عادت کرده ام که در هر حالت دیگری خودم را بلافاصله تحت فشار و مظلوم حس میکنم..تا دور هستم دلم میخواهد نزدیک باشم و نزدیک که میشوم میبینم که اصلا استعدادش را ندارم...!از لابهلای نامههای فروغ به ابراهیم گلستان...
دخترم !ساعت ها از بر داشتن جنازه ام گذشته استخسته ام-از گوشه ی این تابوت بوی بی رحم نعنا می آیدبوته های سبز نعنا را کنار قبر مادرم کاشته بودماین روزهامویرگ های دستم به بن بست رسیده اندو چشم هایم به تاریکی تابوت عادت نمی کننددیدی چگونه خودم را در دست هایش ریختمبوی نعنا می آیدبوی بی رحم نعنا...
هفت عادت مخرب وجود دارد که در دراز مدت زندگیهای مشترک را از بین میبرد : عیب جویی ، سرزنش ، نق زدن ، شکوه و گلایه ، تهدید ، تنبیه ، دادن حق حساب یا باج برای تحت کنترل در آوردن دیگری !در مقابل هفت عادت مهرورزی را باید جایگزین رفتارهایمان سازیم : گوش سپردن ، حمایت ، تشویق ، احترام ، اعتماد ، پذیرش ، گفتگوی همیشگی بر سر اختلافات ......
ما نمی تونیم چیزی رو فراموش کنیمفقط انقدر درد میکشیم و عادت میکنیمتا بالاخره همه چی واسمونعادی و کمرنگ میشه......
دست سردی وسط سوز زمستان بودی زود دلبسته شدن عادت دی ماهی هاست......
برگرد دیگر طاقت دوری تودر من اندک شده دلتنگم به توبه من عادت شده زخم توتو دلم چه خوب جامونده اسم تو...