سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
عصمت یوسف اگر ورد زبان همه شدقیمتی داشت که بیچاره زلیخا پرداخت...
گر تو گرفتارم کنی ، من با گرفتاری خوشمداروی دردم گر تویی ، در اوج بیماری خوشم...
مشکل شرعی ندارد بوسه از لب های تومیوه بیرون زده از باغ حق عابر است!!!...
بعد از تو،جواب تمام دوستت دارم ها مرسی شد......
و آن شب سماعِ جهیدنِ بیداریساقه الهام را لرزاندتا شاخه صداقتدر امتداد سایه خود معنا بگیرد...و شریان شب نور را در خود دواندتا آنکه خون شبدر عروق لحن پاک شد...هوای فیض مشام باد را بوسیدآنقدر که باد تا ابدیتتجلی اعجاب را به سویباغِ حکایات برد...و ریه های هستی از هوای اخلاص پر شد...سید عرفان جوکار جمالی...
رفته شب و روز، برای تسبیح و سجودگر دست فقیر را نگیری تو، چه سود؟خالق که تو خوانی اش به تزویر و دروغدریای کرم بوده و نقاش وجودسید عرفان جوکار جمالی...
در باغچه ذهنشاخه گل تفکر را آب می دهمتا عطر شمیم ادراکبدنبال نسیم حمایت با بوسه بادفضا را آکنده از اندیشه کند...من این شیشه عطر را هدیه می دهمبه طبیعت به لاهوت و به هسته هستی موهومو گل واژه ی تفکر رابا ادراک منور الهام در میان دو هجای هستیتا ابدیتبه آرامش می رسانمسید عرفان جوکار جمالی...
دفتر شعرم را شبیانداختم در آب تا از فردایشواژه آبی صداقتاز آن چکه کندو آن واژه های خام و کم تجربهکمی آب دیده شوند... آن شب من تا خود صبح نغمه های موزونی که آب می خواند را می شنیدم من می شنیدم و می شناختمبرای قرب الهیباید چون آبی روان بودو روان هم آبی...سید عرفان جوکار جمالی...
برگردیمبه آغوش منبسط نورتا از تپش عشقگوش عقل هامان کر شودو رنگ آدم از تنمان فرو ریزدشاید کمی انسان شویم...و ما مردم دو عالم تن خود را به هر گلی می ساییم تا مشام خود را لبریز از بوی خداوند کنیم و با این گهواره مدهوشی روان نا آرام خود را نوسان می دهیم ... ما به بلندای آبی آسمان هر شبانهکوچ می کنیم...سید عرفان جوکار جمالی...
ده منزل عرفان درباب توبه باز گو میکنم اندر این داستان .یقظه چون بیداری روح در قیام اگر توبه کنی میدانی چیست آن . محاسبه کنی تو در اعمالت همچو ملک گردد هر دو احوالت بر چرخ انابه می چرخد فالت حلالیت طلب از حق و انسان .پنجم التفکر به حق ذاتت بعد خودشناسی یابی سعادت از کریم پذیری لطف کرامت باید سجده کنی به حکم فرمان .تذکر یعنی که ذکری بی منت زارق المزروقین دریابد علت به سوی حق بیا رها از ذلت پندگیر از خبط خود با چشم گریان. اعتصام توسل به عشق ...
در طلوع چشمانت پلک می گشایم!صبح، هم رنگ چشمان توست!زیبا میدرخشد، شبیه لبخندت چه قدر، این صبح ها رادوست دارم، مانند تو ...️️️️...
اولین جمعه سال است و دلم مشهد توست... مقدم...
روزهای آخر چقدر عرفانیستچشمهایم عجیب بارانیستعطر جنت تمام شد، افسوسآخرین لحظه های مهمانیست پیشاپیش عید سعید فطر مبارک باد...