دوشنبه , ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
تو که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد...
در بند غم شدم و بی قرار تو خوانم غزل غزل غم دل در جوار تو ای بی وفا ز لبم خنده پر کشید مجنون نبوده ای که بمانم کنار توبادصبا...
سهم ما در وسط معرکه ی عشق چه بود؟غم و دلتنگی و حسرت، همه یک جا با هم...
ای خاک به خون شسته چرا بر سر ماییاز ما تو چه دیدی که چنین پیک بلاییهر گوشه ی تو ریخته است خون جوانیانگار فراموشِ تو شد خاک کجاییدانم که تو از درد خیانت به عذابیرسم این نَبود دادِ خود از ما بستانیروز و شب این قوم ، پر از درد و فغان شدبا ما به از این باش اگر خاکِ خدایی..... .. بهزاد غدیری...
از ته دل به کسی جز تو نمی اندیشمهمدمم! هم سخنم! هم نفسم! هم کیشم!اعتباری نه به مردم نه به دنیاست دَمیهمه رفتند ولی باز تو ماندی پیشمغم تو چنگ زند بر دل صد پاره ی منشادی ات چاره غم های درون ریشماز سرم هست زیاد اینهمه همیاری و لطفحس شادی چه کسی می دهد از این بیشم؟چه کسی جای تورا در دل من می گیرد؟لیک هرگز نتوانند بگیرند مرا از خویشم... .. .. بهزاد غدیری behzad ghadiri...
غم دل را نه شب تار فرو می ریزدنه پشیمانی هر بار فرو می ریزدبندبند دلم از حس قشنگی پر شدکه هر آن پرده ز اسرار فرو می ریزدبغض غمگین نگاهم چه غریبانه و تلخدر همان لحظه ی اقرار فرو می ریزدهرچه دیوار به افکار کشیدم یکجابزنم دست به انکار فرو می ریزدهمه ی دار و ندارم شده آن چشمی کهخواب از دیده به تکرار فرو می ریزدتا که پس لرزه ی یادش به تنم می افتدهرچه غم بر دلم آوار فرو می ریزدبی گمان غصّه ی دلتنگی من با هر بارتک...
هر روز تو بر عشق بزن لبخندیبر هر غم و اندوه بزن لبخندیبا عشق بلند شو به پا خیز هر روزای آنکه مثال گل ، به ما میخندی«بهزاد غدیری»...
غم انگیز بودانگیزِ حمل بُغضی چند تنی روی گلو...
کلمه آدم میکشه ! یه وقتایی دستتونو چاقو میبره یه وقت لبتون رو کاغذ می برهاون وقت که با کاغذ میبره دردناک ترهچون کاغذ برای بریدن نیست !کلمه نیومده بود ما باهاش آدم بکشیماومده بود ما باهاش به هم ابراز محبت کنیمدست همو بگیریم غم همدیگه رو بخوریم ما از کلمات بمب درست کردیم خنجر درست کردیم با کلمات آدما رو شکنجه میدیم ......
دلم را هنگامی غم می گیردکه نگاهم به دستانِ گره خورده یدو آدمخیره میماند..!...
عشق همان غمی ست که نقاب لبخند بر چهره دارد...شاعر: ارس آرامی...
آتش کدام غمخاطره ات را از من دور می کَنَد ؟سخت است ؛مثل کندن زالواز روی پوست می ماند!بجز برای سوختنپری را وا نمی کند این عشق پری را وا نِ ... جلال پراذرانسفیر اهدای عضو...
هیچی کهنسال با عصایی از سوزنروی تداوم سکوتم راه می رود ...بی فایده ست !بیداری ام ،با این غم سنگین بعد از تو خواب رفته است!جلال پراذرانسفیر اهدای عضوفعال محیط زیست...
غم گذر می کند از هر دل،ولیجای آن باقیست تا عمری هست...
عدم ازلی « بگویید، از کجا به سراغ تان می آید این غم غریببالارونده، همچون دریا از صخره ی تیره و برهنه؟»— آن هنگام که قلب مان همچون خوشه ی انگور فشرده شددریافت که زیستن درد است. رازی آشکار بر همه کس.رنجی بس ساده و نه اسرارآمیزو همچون شادی تان آشکار بر همه کس.پس رها کنید پرسش را ، ای زیبای کنجکاو!و ساکت شوید! هر چقدر صدای تان دلنشین باشدساکت شوید، ای غافل! ای روان همواره مسرور!ای دهان گشوده به خنده کودکانه...
چو درد من سری پیدا نداردشب یلدای من فردا ندارد...
وقتی آدم ها در غم یکدیگر شریک نشوند،غم در آدم ها شریک می شود...
خنده ی بچه ها در سیل غرق شده است، خانه ها بست نشسته اند پای کوچه در گِل،کوله ی پدر پُر از چه کنم،غم دارد قایق سواری می کند......
گفته بودم چوبیایی غم دل باتو بگویم/چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی...
کودکی چه دوران خوبی بود. کوچک بودم و غمهایم یک فسقلی بود. اندازه غمهایماز خودم خیلی خیلی کوچکتر بود. بزرگ شدم، خودم و غمهایم پا به پای هم رشد کردیم. اما بزرگ شدنمان مانند هم نبود. من شدم یک متر و خوردهای، غمهایم شدند یک خروار و خردهای! اما لبخندهای کوچکم فقط چند سانتیمتر بزرگتر از لبخندهای کودکیام هستند. این است معنی بزرگ شدن!...
نفس بکش...عمیق ، آرام ، شادمان...!بگو غم رد شود،که قلبت،آرامگاهِ اندوه نیست!...
از درد و دل کردن برای خلق بیزارمهرشب غمم را میکِشد بر دوش سیگارم...
داد و بیداد نکردمکه در اندیشه ی منمرد آن است که غم را به گلو میریزد...
بِدون تو هَرجایی غَمِ بِخُصوصِ خودِشو دارِه️...
گرپدرتاج سراستسلطان غمهامادراست....
غم را غمفرا می گیرد وقتی که نامام را می شنوَد...
آدما به اندازه غماشون پیر میشن نه سن و سالشون...
اهل نفرین نیستم رفتی و هر شب تا سحراز غم دلتنگی ات نفرین به قسمت می کنم...
آرزو دارم با بارش هر دونه از برف زمستونی یه غم از رو دلت کم بشه نازنینم …...
عشق یعنیچون خورشید تابیدن بر شب های دوستو چون برف ذوب شدن بر غم های دوست...
دلتان شاد! ولی مشکلِ ما یلدا نیست با غمِ باقیِ ایامِ زمستان چه کنیم؟...
اگر روزی بدست آرم سر زلف نگارم راشمارم مو به مو شرح غم شبهای تارم را...
یکروز سمت شهر خودم کوچ میکنمبا دردهای کهنه و غمهای بیشمار......
امشب موقع خواب،بشمار...تعداد دل هایی را که به دست آوردیبشمار ،تعداد لبخند هایی که بر لب دوستانت نشاندی ...بشمار،تعداد اشک هایی که از سر شوق و غم ریختی ...فصل زردی بود،تو چقدر سبز بودی؟!...
در شب توفان غم،آرام بودن مشکل استمن لبالب آهام اما لبگشودن مشکل است...
در گونه ات گدازه ی غم چال کرده اندآتش به پا کن ای رخت آتشفشان بخند...
ز هر چه غم است گشته بودم آزادفریاد از این دام زمانه فریادناگاه کمین گشود از مشرق دلیلدای سیاه گیسوانت در باد...
رفیق...بیا برویمبه سرزمینِ بیخیالی..و ساعت هایِ زندگیمان را به وقتِ بی تفاوتی بگذرانیم؛بیا پشتِ غم ها بایستیم و سرزده به دنیایِ خنده ها سرک بکشیم؛با چشمکِ ستاره ها برقصیمو ناخن هایمان را با حنایِ زندگی رنگ کنیم؛پشتِ پا بزنیم به هرچه ضدحال و بدبیاری ست و با لباس هایِ بچگانه یِ پشتِ ویترینِ مغازه ها، رویا ببافیم...پیراشکی هایِ تپل را با لذت گاز بزنیم و گوشِ خیابان را با قهقهه هایمان کر کنیم...بیا دستم را بگیر رفیق، تا به زندگی...
پاییز جان مهرت که به ما نرسیدآبانت هم به غم گذشتدوست داریآذرت راچگونه ببارم ...؟!....
تو نیمدیگر من نیستی؛ تمامِ منی!تمام کن غم و اندوه سالیان مرا.......
غم را به دل قشنگ ات راه ندهمن غم تو را هم خواهم خورد!...
وقتی دلم گرفت زیر باران گریه کردم...وقتی اشکهایم میان قطره های باران گم شدند،تازه فهمیدمغم من چقدر کوچک استو غم آسمان چقدر بزرگ......
بعضی وقتا با وجود غمی که تو وجودت داری، خندیدن راحت تر از اینه که علت غمت رو به همه عالم توضیح بدی! ....
به غیر از آن که بشد دین و دانش از دستمبیا بگو که ز عشقت چه طرف بربستماگر چه خرمن عمرم غم تو داد به بادبه خاک پای عزیزت که عهد نشکستم...
عهد جوانی گذشت، در غم بود و نبودنوبت پیری رسید، صد غم دیگر فزود...
خدا کند که نفهمیغمت چه با من کردکه مرگ من نمی ارزد به غصه خوردن تو...
ز بیم سینه خراشیدن از وفور غم استکه گفتهاند بگیری به جمعه ها ناخن...
ما را غم خزان و نشاط بهار نیستآسوده همچو خار به صحرا نشسته ایم...
چنان باجان من ای غم درآمیزی که پنداری تو ازعالم مراخواهی من ازعالم توراخواهم...
دیوارهای خانه همه خیس از غم هاست...