شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
اهل نفرین نیستم رفتی و هر شب تا سحراز غم دلتنگی ات نفرین به قسمت می کنم...
آرزو دارم با بارش هر دونه از برف زمستونی یه غم از رو دلت کم بشه نازنینم …...
عشق یعنیچون خورشید تابیدن بر شب های دوستو چون برف ذوب شدن بر غم های دوست...
دلتان شاد! ولی مشکلِ ما یلدا نیست با غمِ باقیِ ایامِ زمستان چه کنیم؟...
اگر روزی بدست آرم سر زلف نگارم راشمارم مو به مو شرح غم شبهای تارم را...
یکروز سمت شهر خودم کوچ میکنمبا دردهای کهنه و غمهای بیشمار......
امشب موقع خواب،بشمار...تعداد دل هایی را که به دست آوردیبشمار ،تعداد لبخند هایی که بر لب دوستانت نشاندی ...بشمار،تعداد اشک هایی که از سر شوق و غم ریختی ...فصل زردی بود،تو چقدر سبز بودی؟!...
در شب توفان غم،آرام بودن مشکل استمن لبالب آهام اما لبگشودن مشکل است...
در گونه ات گدازه ی غم چال کرده اندآتش به پا کن ای رخت آتشفشان بخند...
ز هر چه غم است گشته بودم آزادفریاد از این دام زمانه فریادناگاه کمین گشود از مشرق دلیلدای سیاه گیسوانت در باد...
رفیق...بیا برویمبه سرزمینِ بیخیالی..و ساعت هایِ زندگیمان را به وقتِ بی تفاوتی بگذرانیم؛بیا پشتِ غم ها بایستیم و سرزده به دنیایِ خنده ها سرک بکشیم؛با چشمکِ ستاره ها برقصیمو ناخن هایمان را با حنایِ زندگی رنگ کنیم؛پشتِ پا بزنیم به هرچه ضدحال و بدبیاری ست و با لباس هایِ بچگانه یِ پشتِ ویترینِ مغازه ها، رویا ببافیم...پیراشکی هایِ تپل را با لذت گاز بزنیم و گوشِ خیابان را با قهقهه هایمان کر کنیم...بیا دستم را بگیر رفیق، تا به زندگی...
پاییز جان مهرت که به ما نرسیدآبانت هم به غم گذشتدوست داریآذرت راچگونه ببارم ...؟!....
تو نیمدیگر من نیستی؛ تمامِ منی!تمام کن غم و اندوه سالیان مرا.......
غم را به دل قشنگ ات راه ندهمن غم تو را هم خواهم خورد!...
وقتی دلم گرفت زیر باران گریه کردم...وقتی اشکهایم میان قطره های باران گم شدند،تازه فهمیدمغم من چقدر کوچک استو غم آسمان چقدر بزرگ......
بعضی وقتا با وجود غمی که تو وجودت داری، خندیدن راحت تر از اینه که علت غمت رو به همه عالم توضیح بدی! ....
به غیر از آن که بشد دین و دانش از دستمبیا بگو که ز عشقت چه طرف بربستماگر چه خرمن عمرم غم تو داد به بادبه خاک پای عزیزت که عهد نشکستم...
عهد جوانی گذشت، در غم بود و نبودنوبت پیری رسید، صد غم دیگر فزود...
خدا کند که نفهمیغمت چه با من کردکه مرگ من نمی ارزد به غصه خوردن تو...
ز بیم سینه خراشیدن از وفور غم استکه گفتهاند بگیری به جمعه ها ناخن...
ما را غم خزان و نشاط بهار نیستآسوده همچو خار به صحرا نشسته ایم...
چنان باجان من ای غم درآمیزی که پنداری تو ازعالم مراخواهی من ازعالم توراخواهم...
دیوارهای خانه همه خیس از غم هاست...
در قفل فروبسته ی غم های دل خویشآن کهنه کلیدیم که دندانه نداریم...
به هر فصلی غمی ؛ هر صفحه ای اندوه انبوهیوطن جان خسته ام ... پایان خوب داستانت کو...
تا تو از در در نیایىاز دلم غم کى شود...
به جز تو قلب خودم را به هیچ کس نسِپردمتو هم غمی به جهانم اضافه کردی و رفتی......
برفهرچهنرمتر وسبک تربیایدسخت تر وسنگین ترمی ماندغمهم...
کاش تو اینجا بودى و منو اونقدر لاى دستات فشار میدادى که غم ازم بچکه️️️...
خنده را معنی به سرمستی مکن ، آنکه میخندد غمش بی انتهاست.....
+ بِ چی تشبیهم میکنی؟! دریا..+چرا دریا؟ اخه هر چی غم داری تو خودت غرق میکنی...
گر هزاران دام باشد در قدمچون تو با مایی نباشد هیچ غم ️️️...
بنازم غیرت غم رادمی نگذاشت تنهایم...
ﺩﻭﺳﺖ ﺧﻮﺏ ﻏﻤﻬﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﻧﻤﯽ ﺑﺮﺩ ، ﺍﻣﺎ ﮐﻤﮏ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ ِﻏﻤﻬﺎ ﻣﺤﮑﻢ ﺑﺎﯾﺴﺘﯿﻢﺩﺭﺳﺖ ﻣﺜﻞ ﭼﺘﺮ ﺧﻮﺏ ﮐﻪ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﻮﻗﻒ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ ، ﺍﻣﺎ ﮐﻤﮏ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺯﯾﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﺎﯾﺴﺘﯿﻢ......
و این همه زیبایی و غمتقصیر تو نیستبه مادرت پاییز رفته ای......
هزار بار گفته امآدم دلتنگ هیچ چیز حالیش نمیشودفقط حرفهای نگفته اش زیاد میشود...
با غمت گاهی نباید ساختباید گریه کرد......
هر قلبی دردی دارد...فقط نحوه ابراز آن متفاوت استبرخی آنرا در چشمانشان پنهان میکنندو برخی در لبخندشان.......خنده را معنای سرمستی مدانآنکه میخندد غمش بی انتهاست...
تو را چه غم که شبِ ما دراز می گذرد؟که روزگارِ تو در خوابِ ناز میگذرد...
برای کسی که نمیخواهدپیش تو باشد ،دلتنگی و غمِ جای خالی اشحماقتی بیش نیست...
من به اندازه غم های دلم پیر شدماز تظاهر به جوان بودن خود سیر شدم...
چه دانستم که این سودامرا زین سان کند مجنوندلم را دوزخی سازددو چشمم را کند جیحون ......
خوابم میاد، ولی نمیرم سمت تخت خواب!اون لعنتی یه تله ست...توش از خواب خبری نیست...فقط فکر و خیال که انتظار ادمو میکشه...
بسیار وقت ها، با یکدیگر ، از غم و شادی ِ هم سخن ساز می کنیم ....اما ...در همه چیزی رازی نیست...گاه به سخن گفتن ِ از زخم ها ، نیازی نیست....سکوت ِ ملال ها از راز ِ ما سخن تواند گفت...
آغوش تو وا کن واسم امشب / دلم غم داره واسه نبودنت امشبدیروز گذشت بی تو برام چه سخت / دلم میخواهد آرام بخوابم تو آغوشت امشب...
چه دردی بدتر از اینکهبخواهی رفتن او را...خودم صدبار جان کندمولی رفتن صلاحش بود......
من همان مستِ خراب و تو همان زاهد شهر ما دوتا تا به ابد دشمن هم میمانیم...
درد یعنی که نماندن به صلاحش باشدبگذاری برود! آه... به اصرار خودت...
دم آن بوسه ی....جمعه ی تو گرم...که شیرینی آن...اثری از غم آدینه ...برایم نگذاشت....!!!...
صبح ات رو با شادی شروع کنحتی اگر ته ته قلبت خوشحال نیستیوقتی به یه روز شاد فکر کنیمی تونی به غم ها غلبه کنی باور داشته باش...!...