پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
بهت گفتم چشمات وقتی گریه میکنی چقدر قشنگ میشه؟ "انگار دریا رو ببری کره ی ماه"اما مژه هات ،مثل یک دختر مو پریشون که رفته زیر بارون از موهاش اب میچکه...گریه ات انقدر دل بری بلده... خنده هات میخواد بامن چیکار کنه؟به#قلم_یاس...
دلم یک فقره دیوانه میخواهد،که بیاید و باهم برویم سراغ تمام دیوانگی هایِ دنیا!سوار ماشین ساده اش بشوم و تمام دوربین های کنترل سرعت شهر مارا ثبت کنند..که آدرنالین از گونه هایم بیرون بپاشد..ک بوسه اش بر روی گونه هایم دیوانه ترم کند..برویم تا بلندترین نقطه ی شهر و دستهای همدیگر را فشار دهیم و بلند جیغ بکشیم که تمام عالم ببینندمان!..چشم هایمان را بر روی یکدیگر بازکنیم و باهم با عمق عمیقِ چشم هایمان حرف بزنیم...که بنشینیم و تمام شعرهای جهان...
من تاریخ خوندم آنچه از سرگذشت عشاق فهمیدم این بود درد عشق را هیچی نمیتونه درمان کنه جز همونی که عاشقش کردهاما اگر معشوقت مرده باشد دگر.......
ای عاشق بیچاره، خون بست به دلت معشوق؟!نوش جان، دنده ات نرم، مزد عشق بازی ست این!!ارس آرامی...
معجزهحسن سهرابیمعجزه تا که از جانب معشوق نباشدنیرزد به پشیزی،چو تو در میانه باشیبه طواف رفتن امّاکعبه و خدا نخاهد.حسن سهرابی...
عاشقان کشتگان معشوقندهر که زنده ست در خطر باشد...
عشق، پیمودنِ راهِ معشوق است نه زار زدن بر گورِ معشوق. «وفای به عهد» گفته اَند نه «عزای تا اَبَد».- نادر ابراهیمی- آتش بدون دود...
#شعر حزین امیرالمؤمنین علی علیه السلام در فراق حضرت زهرا(س)حَبِیبٌ لَیْسَ یَعْدِلُهُ حَبِیبُ وَ مَا لِسِوَاهُ فِی قَلْبِی نَصِیبٌ حَبِیبٌ غَابَ عَنْ عَیْنِی وَ جِسْمِی وَ عَنْ قَلْبِی حَبِیبِی لاَ یَغِیبُعشقی که دنیا دیگر مثل آن عشق ندارد معشوق من کسی ست که همانندش پیدا نمی شود و جز او هیچ کس سهمی از قلبم ندارداگر چه کسی که دوستش داشتماز کنارم 🥀رفته است اما!!!هرگز از قلبم بیرون نخواهد رفت🖤...
غیر معشوق ار تماشایی بود عشق نبود هرزه سودایی بود...
آقای کاظم بهمنی یه شاه بیت خیلی قشنگ دارن که میگه: دلبرت هر قدر زیباتر، غمت هم بیشتر پشت عاشق را همین آزارها تا می کنداین تک بیت خیلی زیبا غم عاشق رو به تصویر کشیده. بنظرم زیبایی ای که آقای بهمنی ازش حرف زدن نه تنها ظاهری نیست بلکه از اعماق وجود معشوق سرچشمه گرفته. زیبایی فقط یک واژه ی مبهم برای بیان کردنه ؛ وگرنه که مهربونی و محبت بی قید و شرط هم زیبایی محسوب میشه. حتی خنده ها و طرز راه رفتن هم می تونه از زیبایی های محبوب باشه :)عاشق...
در همه شهر خبر شد که تو معشوق منی...
هر زمان موهای لختت را طلایی میکنی از غزل های جدیدی رونمایی میکنیمثل خورشیدی که شب را دور خود پیچیده است چادری پوشیده ای و دلربایی میکنی......
عشق قشنگترین چیزیه که هر کسی توی زندگیش تجربه میکنه و خیلی از ما فکر میکنیم در نوجوانی دچار عشق شدیم و فکر میکنیم باید بر اساس احساسات تصمیم بگیریم در صورتی که اشتباه ترین کار ممکن رو انجام میدیم .اسم این احساس و روابط عشق نیست و ما فقط این کلمه مقدس را خراب میکنیم تمام عشق های دنیوی عشق مجازی هستند حتی وقتی میگوییم من عاشق مادرم هستم ؛ باز هم غلط است باز هم داریم اشتباه میکنیم . تنها عش مقدس و حقیقی عشق به خداست . همیشه آدم هایی هستند که اد...
دور گردی در خیالم دور گردی میکند+کهنه عمری میخرم +کهنه فکری میبرم -کهنه عشق هم میخری؟-کهنه حسرت میبری؟+کهنه عشق را که نه اما کهنه حسرت را چرا +کهنه عشقت گر خریدار داشت معشوقت میخرید🤴🏻👰🏽...
دیگری از نظرم گر برود باکی نیست تو، که معشوقی و محبوبی و منظور، مرو...
ای خوشا روزا که ما معشوق را مهمان کنیم دیده از روی نگارینش نگارستان کنیم...
عشق یعنی ستایش ویژگی هایی از معشوق که نوید جبران ضعف ها و کمبودهای ما را می دهد ، عشق کاوشی است برای کامل شدن. آلن دوباتن سیر عشق...
من دِلِ نفرین ندارم، پس دُعایت می کنم: بعد من دلدادهٔ یاری شوی، مثل خودت!...
به معشوق ها بگویید ؛ گرچه دل بردنددمی هم به فکر عاشق ها باشند ؛دمی هم ، هم صحبت، دلتنگی ها و خوشی هایشان ،دمی هم به فکرِ ،فکر های خسته و چشمان دوخته شده به دیوار ...!...
و خداحافظی واژه مسخره ای بینمان..صرفا جهت احتراممگر میشود عاشق بود و به یاد معشوق شب روز را سر نکرد؟؟تا توهستی وجودت تسکین است و بعد یاد تو تسکینی است برای درد دوریت.......
"عزیزِ لحظه های من"دلم شانه های امن تو را میخواهدچه کنم دل است و کارش عاشقی"عشق " کاری کردهبه هر بهانه ای هوای "تو" را کند....
بیابانی بی آب و بی انتها ، پشت سرم را که نگاه میکردم جز رد پا چیز دیگری نمی دیدم، آری؛ تشنه بودم اما بیش از آنکه تشنه ی آب بوده باشم تشنه ی دیدار تو بودم با خود می گفتم سراب تو بودی ، تشنگی تو بودی ،مقصد هم تو بودی، خلاصه معشوق دل گرما زده ی من تو بودی.امیررضا بارونیان...
گریه کنی ،گریه کنمخنده کنی ، خنده کنمقدم زنی ، قدم زنمناز کنی ، ناز کشممن عاشقم ، عاشق منمعشق چنین برد ز من ، هوش مراعشق چنین دهد به یار، جان مرا امیررضا بارونیان...
من تو پونزده سالگیعاشق شدم... معشوق من نوزدهسالش بود و معروف ترین شاعرجوونی که ازش تعریف میکردن...اون موقع ها هیچوقت ندیدمش!یعنی از نزدیک نشد ببینمش...اما همین یه شعر مگه کافینیس برای عاشقش شدن؟!معشوق ما غایب!دلش در دل ما حاضر بود:)♡دیالوگ دستهای دیوانه ♥️نویسنده: ریحانه غلامی (banafffsh)...
به داروها نیازی نیست وقتی که تو را دارم علاج خستگی هایم ،فقط آغوش درمانیست......
بوسه ای دزدیده ام قاضی مرا محکوم کردگفت بگذارش همان جایی که دزدی کرده ای......
زخم هایی که به نام عشق خوردیم همه به آن دلیل بود ،که حاضر نبودیم عشق را به عنوان یک مفهوم مستقل و اما حیاتی ،برای زندگی بپذیریم و بدین صورت هر که با ما جنگید ،با شمشیری به نام عاریتی عشق زخمی به ما زد جان جهانم ! من در وجودم عشقی دارم که تو را از آن لبزیز می کنم اما بدان که این عشق خود هویتی مستقل است و بی نیاز از معشوق سازه های آبی-سولماز رضایی...
گل من در بند دنیا هست،ولی در بر نیستمی به غایت هست،ولی شورش دگر در سر نیستتب معشوق به دل هست،ولی لعل لبش بر کام نیستسلطان جهانم به جهان هست،ولی آوخ که بهرش دام نیستدر خلوت من داج که هست،ولی مهتاب نیستماه رخ معشوقم تمام است،ولی مظهور این مرداب نیستدر مذهب ما باده حرام است،ولیکن باک نیستدر پیکر ما زهره ی ابلیس دوام است،ولیکن هم پی ام ناپاک نیستگوشم به نی و نغمه خریدار است،ولی بازار نیستچشمم پی ترسیم لب و گردش جام است ،ولیک...
تو میگویی عشق! من میگویم ترس!🙃😅میدانی ترس از چی؟ ترس از خرد شدن،ترس از دست دادن،ترس از تنها شدن..!تو میگویی آزادی،من میگویم اسارت!اسارت بین حس های مختلف حسرت،دلتنگی،محبت و حتی حسادت\!چشم هایم را بستم تورا دیدم!عجیبه،چشم هایم را باز کردم بازهم تورا دیدم!انحنای لب هایت که گشوده میشود و لبخندت به وجود می آید!صدایت که با هر کلمه ای که میگفتی گوش هایم را نوازش میکرد.......😌💫اگر از من معنی عشق را بپرسند،میگویم(تو)چون تو آمدی و خانه ی دل...
آرزومه چشامُ به روی هم بذارمبازش کنم ببینم معشوقمُ کنارم...
افسوس که عشق ، ویران شده دیگر عاشق از معشوق گریزان شده دیگر آرزوهایی به سر پرورده بودیمهمه به دست غم ها مدفون شده دیگر گرگ و شغال آمده از کوه ها به شهر آهو سوی بیابان فراری شده دیگر معشوق عشق عاشق ، همه ثروتش بود تاراج گشته طعمه ی گرگان شده دیگرآب زلال نهر دیگر بو گرفته استماهی مرده ، لانه ی کرمان شده دیگرسایه گریخته از زیر درخت بید در جای سبزه ها خار مغیلان شده دیگر در شاخه های سبز کاج پرغرور جغدی نشسته حاکم...
دوستداشتن، واژه ایست چند حرفی اما لبریز از حرف ...همیشه دوستداشتن برایم مُقدس بوده است، درخشش، نور و حتی ایمان را میتوان درونش دید... همان دوستداشتنی که این روزها شده است نقل و نبات بر سر محبوبانی که معشوق نیستند ...همان دوستتدارم هایی که گاهی آنقدر لق لق دهانمان میشود که به هرکس که میرسیم نثارش میکنیم و خود بی اعتماد میشویم، به هرآنکه می گویید دوستمان دارد ...گاهی هم دوستداشتن هایمان را آنقدر بلند می گوییم که گوش طرف مقابل ظرفیت شنیدنش را ...
چو عشقت همچو گل ! بر قلبم اهدا میشودبا محبت ، کاخ عشقم پر ز رؤیا میشودتو در این کاخ مقدس پادشاهی میکنیاوج قدرت ببین ! تا عرش اعلا میشودچشم عالم در پی ، تفسیر عشقت کور شد در دیار عاشقان عشق تو معنا میشود میشوم خاک راهت بر دامن مهرت نشینم ، بهر دیدارت ، دو چشمانم تمنا میشودتا نفس دارم به سویت آیم ، ای معشوق من !قلب تاریکم ، به عشق تو مصفا میشود من اسیر تو شدم ، ای گل من ! جانان منپس چرا این عشق تو کم کم معما میشود...
حواشی را بیخیال!حال خنده هایت چطور است؟...
باز هم تیغ غم از طاقت من تیزتر استنازنین ! امشب این قصه غم انگیزتر استقسمت دشمن نشود کار به آنجا برسد دوستت دارم های معشوق به اما برسدسخت این نیست که دشمن به اسارت ببردسخت آن است که معشوق از کنارت برودعشق زیباست که بر تیغه ی خنجر باشدجان دهد در قدم یار و بی سر باشداینکه در نیمه ی ره دبّه کنی مسخره استوه چه زیباست که تا نقطه ی آخر باشد...
شور عشقهرکه از عشق ندارد اثری بی خبر استچون درختیست پر از شاخه ولی بی ثمر استعشق نقاشی دوران هنرمندی ماستآنکه بی واهمه عاشق نشده بی هنر استخیمه در عشق نزد هرکه پشیمان شده استساکن کاخ اگر هست هم او در به در استکوه اگر کنده کسی در ره معشوق هم این شور عشق است نه از سختی نوک تبر استعاشقی را به تمنا ز دل و جان بخریدگرچه عاشق ز جدایی همه دم خون جگر است...
حالمان خراب استهمچون ابری که گریستتا گل بخنددو غافل بود، معشوقش گلی مصنوعی است...
بهار ساکت می شودوقتی سرچشمه عشق رادر دستهای دو تن می بیندبهار دیگر غزل نمی خواندوقتی از لبان عاشق و معشوق غزل می شنودرعناابراهیمی فرد(رعناابرا)...
می گویند: تنهایی در پس سیاهی شب، در زیر نور ماه، با چشمانی پر از اشک، با دلی پر از درد، از رفتن معشوق است و از دست دادن عشق... اما نظر من چیز دیگریست... به نظر من... چشمانی پر از اشک، دلی پر از درد، خنده ای پر از عشق، در زیر باران، در زیر نور ماه، در پس سیاهی شب با وجود اتفاقات ناگوار، گاهی... به معنای عشقی است که به جنون رسیده و کارش از عشق و عاشقی گذشته... نام آن را عشق نمی گذارند؛نام آن را... سایه ای دیوانه و...
نه مجرمه،نه دزد،نه کلاه بردار،نه قاتل،نه خلافکار،نه مافیایی،نه ساقی،نه معتاد...فقط جرمش اینه که دلمو دزدید...کلاه قلبم و برداشت و از خط قرمزام عبور کرد...قاتل عقلم شد و احساسم و زنده کرد.. .ساقی چشمام شد و وقتی خمار بودم برام مثل مرفین عمل کرد،با صداش، خندش و نگاش،بهم آرامش تزریق کرد...به نظرتون حکمی جز، موندن و بودنش، تا قیام قیامت و زندانی شدنش توی قلبم،تا ابد ابدیت، حکم زیادی برای این همه جرم هست؟!جرم شیری...
به لطف بوسه بر عکس تو، روی صفحهٔ گوشیهمین امروز یا فردا، لبم از کار می افتد!...
اول صبح من از لحظه ی بیداری توستماه و خورشید من ای حضرت معشوق سلام...
پناه میبرم به خدااز شرّ شبهایی کهبخواهمت و نباشی...
چشمت کرونا بود ودلم مردم قم بود از عشق تو مملکتی زیر سرم بود ما را چه نیازی به ژل ضد عفونی لب های تو کلا کلرید سدیم بود...
من عاشقی را دیدم که روی شن های گرم ساحل با نام معشوق، عشق بازی می کرد. گاه خوش خط و گاه کج و معوج! از اوپرسیدم: نامت چیست؟اما جوابم را نداد.او تنها یک نام را می دانست! نام معشوق...❤...
گفته اخبار که عید فطر است و ولی من روزه امکذب محض است این خبر، رؤیت نکردم من تو را......
بین تو و احساسم گیر کرده ام برزخ جای خوبی نیست......
به سوی معشوقاگر مست و اگر دیوانه هستیم اگر در مسجد و در لانه هستیم اگر مفتی وگر قاری به قرآن اگر مجنون وگر پروانه هستیم اگر دهقان وگر شاگرد مکتب اگر عاشق وگر دُردانه هستیم اگر شیخ و وگر عارف به کنجی اگرخویش و وگر بیگانه هستیم اگر مرشد وگر زاهد به راهی اگر در بیرون و در خانه هستیم اگر ظاهر وگر باطن به طرزی گر سرکش وگر شکرانه هستیم اگر پیرو ز عیسی و ز موسی اگر شمع و وگر پروانه هستیم اگر یک جا و گر فردی به هرجا به سوی معشوق یک دانه هستیم...
ای موذن بعد اتمام اذانت جان مناندکی هم با همان سوز و نوا از آن بگو...
عصر یک تابستان داغ بود. سایه ای کوچک، دزدانه از آخرین ذرات خورشیدبر روی فرش لاکی رنگ اتاق رژه میرفت. پنکه سقفی اتاق مدتهابود از کار افتاده و فرسوده شده بود، بنابر این روزهای تابستانیم را باهمان بادبزن دستی کوچکم،که از جنس برگ نخل سبزبود،با دشواری سپری میکردم...اهل کتاب بودم. اما سخت بود که بخواهم باتوجه به آن گرمای طاقت فرسا، هم بادبزن را مقابل صورتم به حرکت دربیاورم، هم صفحات کتاب را ورق بزنم... بنابر این بعضی اوقات کاسه ای بااندکی از...