پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
ای زندگیتو در نسیمِ معطّرِ بهاری ودر نفسهایمتویی به رگهایمتو در درخت و گُل و صخره های آرامیو جویبار، عطرت رابه مزرعه جاری نموده از سرِ شوقتو موسیقیِ صبحگاهِ گنجشکیو کفش دوزکانِ کوچک رابه شادی آوردیوقتی میانِ جنگلِ تاریک می دودرودخانه چون گوزنتو در میانه ی آبشادی و روشنی به جنگلِ خاموش می بریای زندگیپروازِ هر پرنده را شتاب می بخشیدر آسمانِ روشنِ پهناورتو پشتِ پرده ی شکوفهنشسته ای وجانِ آسمان و زمینیمن در اتا...
بگذارطلوع کند آفتاببگذار نور بتاباند از هر طرف که دلش میخواهدصبح من زمانی آغاز میشود،که تو نور بتابانی به منمن صبح را با "تو” آغاز میکنم . . ....
طلوع زیباست ولیباید خورشید را در آغوشِ غروب خفه کردنوری که نتوان با آرامش نگاهش کرد بمیرد بهتر است...
دکمهشعری از رُزا جمالیچشم هام به نورکم عادت کرده اندبه آن ها دکمه دوختمدر تاریکی لمس ام کن!...
بازگشتن توپاشویه ی نور بوددر آستانه ی دری به تاریکی...
ما در مدرسه یاد گرفتیم که اگر منشوری داشته باشیم و اجازه بدهیم شعاعی از نور از آن عبور کند خواهیم دید که نور به هفت رنگ تجزیه خواهد شد ؛ همان رنگ های رنگین کمان!عشق هم همینطور است...اگر عشق را در منشور عقل و خرد بشری بتابانیم، خواهیم دید که به عناصر متعددی تجزیه می شود و ما درست مثل رنگین کمان، نور رنگین کمان عشق را آشکار خواهیم دید....
یک شب می خوابیم و وقتی چشم باز می کنیم، همه چیز به رویِ خوشش برگشته. یک شب، در تاریکیِ تنهایی مان، قطره های نور را که بر لبه ی سیاهی چکیده، می بینیم.در یک شبِ طولانی. در یک روزِ بلند....
چون دوستت دارمراهی پیدا خواهم کرد تا نورِ زندگی تو باشمحتی اگر در تاریکترین و دلگیرترین حالِ خود باشم...
\امید\ -- نوری است\(هر چند) کم سو؛اما برقش به چشم می آید. سعید فلاحی(زانا کوردستانی)...
یا نورنور شدی تا ظلمت از دل های اسیر خاک برگیریعشق شدی تا سردی از دل های پژمرده ؛ بازستانیجااان شدی تا جسم های خسته مان را ؛ امان باشیمهر شدی تا ماه بی نور نماندعدل شدی ؛ تا ظلم از حفره ی دل ددمنشان رخت بربنددستوده شدی تا ستایش از نامت ؛ به بندگی رسدپیامبر شدی تا راه از بیراهه ؛ جدا گرددانسان کامل شدی تا ؛ خدا به خود ؛ تبارک الله گویدبا من بگو ای اسوه ی نیکی های بی شمار ! ؛چگونه تورا نشناختند ؛ آنان که گاهی ؛از سر بی شرمی یا...
حالا که نیست...همه - با چشم خود - دیده اند نور ی در چهره اشپیش از آن اماچشم نداشتند دیدنش را ....
مسیر رسیدن به نور، از این تاریکی استآنگاه که ذهن متوقف شود، به تاریکی مسحورکننده وارد می شوی. این تاریکی ارزشمندتر از هر نور تصنعی است. زیرا دگر خبری از خودآگاهی های فریبنده نیست.اگر طاقت بیاوری، با منطق تاریکی آشنا می شوی و زبانش را در می یابی. اینجا همانجایی است که آب حیات نهان داشته اند. همانجایی است که منیّت ناپدید، شهوتِ دانستگی محو، و تسلیم شکوفا می گردد. مسیر رسیدن به نور حقیقی، از این تاریکی می گذرد....
خورشیدبرای زنهاییبا رویاهای شکافتهچگونه از نورقصه خواهد بافت٬همانهاکه تمام شب رابا رازهایی سربه مهردر قلبشان٬به خاموشی گره زده اند...
بنظرم نور از بهترین هدایای الهی به آدمهاست .سبک ست ملایم ست آرام مثل یک جریان آهسته ی باد وارد اتاقت می شود و مثل یک حریر جادویی روی همه چیز می نشیند.کافیست گاهی بروی کنار پنجره روی زمین دراز بکشی از آسمان نور بگیری و به زمین پسش بدهی، و همراه آن نور اندوه و نگرانی ها را نیز به زمین بسپاری خواهی دید که زندگی بعضی وقتها ،البته که بعضی وقتها خیلی سخاوتمند ست ....
.من همیشهروئیایی می بینمدر آیبنه ی این خاکرنگیپُر از نور وهیاهو ی پیچیده در افلاکتک به تک می شمارمستاره هایم راشاید بیایدتا تکیه کند تن خسته ام بر آن دیوار....
شراره های نور خواهد درخشید غم کوله بارش را خواهد بست زخمها بهبود می یابند در دستان بهار سبز خواهیم شد...آریا ابراهیمی...
چرا خداوند...اجازه میدهدکه مادران بمیرند؟مادر بی انتهاست،او زمان است، بی ساعت،نوری ست که محو نمی شود....
یا نوریا شمس الشموسیا انیس النفوسخورشید از دستان شما نور می گیردمهربانی از آغوش شما برمی خیزدآسمان از آبی نگاه شما ؛چشمه سارش را وامدار استآهوان منتظر دل هایمان ؛تنها ؛به حرمت رافت شماست ؛ که ؛به ضمانت ؛ تضمین داده و هنوز ؛جهان از این همه نامهربانی به مرگ ناگهانی ؛جان نداده ... ؛ و تسلیم نشدهاصلا خدا به حرمت کلمه ی طیبه ی ؛سلاله ی خورشید وجودتان ؛ماه را از شب هایمان نگرفتهکاش این ششمین شنبه ی پنجواره ؛به جماعت جم...
چشمهایت پنجره ای است گشوده بر باغچه ی پُر گُلِ حیاتاینک دوباره بر دمیدنِ این روشنای صبح اینک دوباره به غوغای زیستن بر سیلِ پُرتلاطمِ این آفتاب و نور از عمقِ جانِ خویش فریاد می کشم: جاوید زندگی...
و تو هم روزی پیر می شویاما منپیرتر از این نخواهم شددر لحظه ای از عمرم متوقف شدممنتظرم بیاییو از برابر من بگذریزیبا، پیر شده، آراسته به نوریکه از تاریکی من دریغ کرده ای....
و خداوندگارپالت را در رنگین کمان آویختولوله ای بر پا شدنور پاشیدگل روئیدو دختر خنده ای زدو آهسته گفت : که خدا را دید...
تو آفتابیهر صبحمی تابی بر پنجره ی خیالمو نور می پاشیروی سایه یِ تنهایی ام ...امروز راعاشقانه بتاب رؤیای من!...
رنگینی رنگین کمان رادر لطافت قطره ای یافتمکه هنگام عبور نوراز قلب عاطفه ،عرش رابه زمین تواضع ،نشست ......
تو را بی چتر می بینمزیر بارانبا موهای ریخته بر گونهتو را در ساحل می بینمتا مچ در آبمی خرامیو می بری دل راتا افقی سرخ در غروبتو را در باغ انگور می بینممست از شاهانی ی شراب نشدهتو را می بینمکتاب در دستزیر باریکه ی نورو باز می بینمتاینجاو باز آنجابگو چرادر همه حالت زیبایی...
دوست دارمش ...مثل دانه ای که نور را ، مثل مزرعی که باد را مثل زورقی که موج را ، یا پرنده ای که اوج را دوست دارمش ... ️️️...
نور بودیآمدی به اتاقمپرده را کشیدم که ترکم نکنیتاریکم کردی......
برایت عشق و آرامش،سلامت آرزومندمتمام سال مهر و صبر و نعمت آرزومندمجهانی غرق شادی،مهربانی،شوق و خوشبختیلب خندان،دل خوش،نور و ثروت آرزومندمبا بهترین آرزوها...سال نو مبارک...
بخند جان دلم !خنده ی تو پرتو نوری است که صبح را دل انگیز می کند؛که از درز کنار پرده ی اتاق رخنه می کند به داخل و تمام وجود آدم را گرم می کند!پس بی بهانه و بی دریغ بخند " دلیل دلگرمی من در صبح های تکراری و خسته کننده "...می شود پروانه بود و به هرگُلی نشست..اما بهتراست مهربون بودوبه هردلی نشست..!!میگویند :هر وقت دلت برای کسی تنگ شد , نگاهش کن".... نبود. , صدایش کن".... نشنید , دعایش کن . . من با سلامی ...
سر به زیرم کرده اى بعد از عبور و رفتنتمن گل مهتاب گردانم گریزانم ز نور...
بوسیدن چشم را من از کسی نیاموختمیا که با تبسم توبهشت به نام من می گردد چونزیرا تو اول نور را دانستی و معلوم است اینزیرا تو اول دل را دانستی و معلوم است اینچون از عادت های روز دور می شویتا به یاد مرگ نیفتم دیگرتا کلام تو را بپوشانماز بوسه ها...
امروزچقدر بوی زندگی می دهیدر این صبحی کهتازه تر از عطر بهار نارنج است!!!از اتاقک شیشه ای عبور کنبیا این سوی ترآسمان به تو چشم دوخته استآغاز تابستان استدلت را پیوند بزن به بلندای البرزبگذار ریشه هایتدر جشن آب وخاک برقصندودستهایت تا دل خورشید پیش برودمنبه نور چیدنت را به تماشا نشسته ام......
[Chorus]نگیر حسِتو از من،نه نه نه،اونیکه همیشه با توست منم مناونیکه می دونه الان کجاییاونیکه عاشقته منم من،[Verse]اگه حتی نفرین شدم اگه حتی پاهام بستس،فقط میدونم اون بیرون من به تو وصلمبه توایی که منو میکشونی به سمت خودتباعث میشی پا بزارم رو تمام ترسممن توو عمق تاریکی تو مثله نور تابیدیکافی بود نگام کنی هرچی داشتم قاپیدینمی دونستم ولی الان میدونم که واست بازی نیستاین از اون رابطه هاس که جز ما هیشکی راضی نیستثابت میمو...
در این غوغای بی هیاهوی دلم، که پر از تاریکی نا نوشته است؛ سوسوی نوری از شبنم های غمِ قلبم بازتاب شده است...با تمام قدرت چنگ میزنم به چکه ای نور تا شاید از مرداب کدر وجودم بیرون کشانده شوم...ولی مثل یک کوری ام که مقصدش را گم میکند...به دنبال دلیل حواس پرتی ام می گردم...پیدایش کردم...میبینیش؟..درست همان گوشه ی قلبم مثل بچه ای بهانه گیر و منزوی کِز کرده...دلش می خواهد دستی بر سرش کشیده شود،محبتی از روی عشق خالص را تجربه کند،گاهی کو...
با نفس تو خلقت تازه میشود با نگاه تو برکت عشق نمودار میشود با نور تو زندگى تابان میشود...
در طاق های بلندِ آسمانهر شب بهاری استگُل های سرخِ بی شماریدر جامِ زرّین می شکوفندگویی فروغی می تابد از آن ابرهای ارغوانیبر موجِ گُل هاای کاش بر ابرِ سپیدی می نشستمهمراه با نور و نسیمیتا آن گلستان می رسیدم...
وقتی پیام دادی چسب زخم بخرمکجای خانه بودی؟کجای خانه احتمال زخم بیشتر است؟در آشپزخانهلوله ظرف شویی گرفته بود از لجن؟دل آدمی از چه می گیرد؟در پذیراییپرده ها را کشیده بودی؟پرده ها را که می کشینور است که محبوس می شود در خانهیا تاریکی؟وقتی پیام دادی چسب زخم بخرمدر صف نانوایی بودمنگاه می کردم به سنگ ریزه هاکه چسبیده بودند پشت نانو داشتم به خاطر می آوردماندوه های بی شماری را که...
زیباییهای تابستان را دریابیدخورشید که باشی...هر روز می آیی و می روی, منظم و دقیق...ولی کسی قدر تو را نمی داند!در حضورت سایبانی جستجو می کنند,سایه را می پسندند و برتو ترجیح میدهند با آنکه تمام وجود و هست آن سایه نیز از توست..تمام زندگی شان را از تو دارند اما از تو روی بر میتابند! ولی ماه که باشی, یک شب هستی و یک شب نیستی, گاهی کامل و گاهی ناقص...همه شیفته ات می شوند,برایت می سرایند, عزیز می شوی,حال آنکه ماه هم...
پرواز کن اینبار پرواز تو زیباستراهی شو تو تا نور دنیای تو آنجاست...
در کنار آنهایی باش که نور می آورند و جادو می کنند، آنها که با چوب جادویی کلام، گفتار، نگاه، رفتار و منشِ ویژه خودشان، تو و جهان را متحول می کنند و همه بازی ها را به هم می زنند ...کسانی که قصه های زیبا می گویند و تو را به چالش می کشند و تغییرت می دهند،کسانی که به تو اجازه نمی دهند که خودت را دستِ کم بگیری و افق زندگی ات را کوچک بپنداری،این جادوگران با قلب های تپنده و پر شور، قبیله اصلی تو هستند و باید کنارشان بمانی ......
نمی دانم !نور از آفتاب است یا از تو؟فقط می دانم ...صبح بخیر هایت ؛دنیای مرا نورانی می کند !...
دوسْت داشتن اَتنوری استبر سَرَم.رازیکه شعرم راروشن می داردبر جلد کتابم می غَلتداز نوک خودکارم می ریزدناخن هایم را می جوَداضطراب اجتماعم را هضم کُنَدآنجا که مرگ های دَسته جَمعیپیام آوران بَرهوت اند.نوری استریه ام را می شِکُفَدنفسم را می بوسدهوا را می فهممانتشارِ نمناکِ یک اِکتِشاف را.می فَهمَمگریز نیستدوسْت داشتن اَت.اُتاقمآغِشتِه است به عطری شَفّاف!...
شبانه گام می نهم به راهجاده در میانِ مِهدشت، گوش بر ندای آسمانستاره ها به گفتگووَه ... که آسمان چه پرشکوه و دلکش استزمینِ سبزخواب رفته در تلألویی غریب ...من چه خواستم از زمان؟جز که روحِ زندگی بتابد وسازِ دلنشینِ عشقگاه گاه به گوش آید وماه، بر بلوطِ پیربر فرازِ باغچهچون نسیمِ شبخانه سازد ونور پراکَنَد...
من پر از نورم و شنو پر از دار و درختپرم از راه، از پل، از رود، از موجپرم از سایه برگی در آبچه درونم تنهاست......
شوقِ زندگی، جسارت می خواهد...گاهی روزهای تقویمت را بشور، پهن کن …دمِ فراموشی که زحمتی نداردبه همین سادگینور، خنده خواهد تابیدوَ باور کن آینه از همان روز عاشقت خواهد شدوَ مشاطه ی عقل نگاهت را بغل خواهد کرد زانوی غم را رها کنبگذار غم پا بگیرد وُ برودشوقِ زندگی، جسارت می خواهد…...
روز تازه م رو شروع می ڪنم به نوربه عطر چای و صبحانهبه نوای خوش پرنده و گنجشڪتا دندون دارم می خندمتا ڪه نگاره ای ماندگار رو لبم باشهبخاطر شادی خودم و آرامش دوستامو بعد برای ترس دشمنام خوشی ها رو بهم می دوزماز چیزهاى ڪوچڪ زندگى لذت می برمتوو باغچه گل های رنگی و خوشبو می ڪارمتا میتونم به خودم میرسم چون من خودم رو دوست می دارمبه حال و احوالم اهمیت میدمچون میدونمهیچڪس جز خودم نمیتونه حالمو خوب ڪنهتا چشم دارم می بینمت...
دخترکم برگرد، حتی اگر هزارسال است که رفته ای، برگرد به آغوشم، حتی اگر ده ها هزار بار اشتباه کردی... تو تکه ای از جان منی و من در قبال جان کوچکم مسئولم.لعنت به من اگر با تو آنقدر بد تا کنم که از بی مهری ام به دست های سرد غریبه ای پناه ببری... برگرد دخترکم، اگر به دنبال نور رفتی و به سیاهی رسیدی، اگر به دنبال عشق رفتی و به داس های خون آلوده رسیدی، برگرد، من با تمام عشقی که به تو دارم برای چشم های معصوم تو، نور می سازم...برگرد دخترم که هوای بیرو...
تو باید باشی تا جمعه هایم پر شود از نورپر شود ازعشق دقایقم از دوست داشتنی ابدی لبریز گردد ... تو باید باشیتا جمعه های من بخیر بگذرد ......
امید از سیاهی شب نور می تَندتنها خداست دلخوشی آس و پاس ها...
برای اینکه نور به روشنی بدرخشد، تاریکی باید حاضر باشد....
دوست دارمشمثل دانه ای که نور رامثل مزرعی که باد رامثل زورقی که موج رایا پرنده ای که اوج رادوست دارمش️️️...