سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
جهانم تاریک است دور از چشمانِ سیاه تو متن:محمد پاک مهر...
تنها پیغمبری که به آن ایمان دارمچشمان توستبدون کتاب معجزه آوردن کار هرکسی نیست...
متوسل می شوم به چشمانتکه به راستیلااله الا عینهیچ چشمی جز چشمان تو مسحورم نکرد.و لا اله الا رویتهیچ سیمایی جز سیمای تو نیست....
زیر باران با خیالت رمز و رازی داشتمبا دو چشم مست تو راز و نیازی داشتم با تمنای رخ زیبای تو ناز آفرین،غرق دریای نیاز و چشم نازی داشتمشانه ات را آرزو کردم که بغضی بشکنمبا دلی باران زده پر سوز سازی داشتمشب که آمد کوچه ها رنگ نگاهت را گرفتهمچو شبگردان نوای دلنوازی داشتمتا سحر در معبد چشمان تو دیوانه واربی دل و شیدا چه شوری در نمازی داشتمدر میان شعله ها، آتش بجان، پروانه وارگرد شمع روی تو سوز و گدازی داشتمناز شست ما...
تمام نگاهم به چشمان توست دلم گرم گرمای دستان توستچه کردی تو با من در این روزگارکه دائم وجودم پریشان توست...
صبح را در شبنم نگاهت به اجابت می خوانمتا روز در ترنم چشمان تو مستجاب شودارس آرامی...
زلف تو همچون شب جنگ جَمَلکُشته فراوان بدهد در جَدَل!گشته کمین چشم تو در پُشت شب!تا بزند بر صف دشمن بدلچشم سیاهت همه را خیره کردموی پریشان که تو دادی بغل! لشگر من در اُحُدِ چشم توستپشت سرم حمله نکن لااَقل!وای که از قدرت چشمان تو مات شده حضرت شیخ اجل!عکس رُخت تا که نمایان شودفرشچیان هم بسراید غزل!شهد لبت نیشکر از قندهارنمره کم آورده کنارت عسل!تا که نظر کردهِٔ هم ما شویمغَزوه خیبر شده در این محل!محو تم...
کافه بود و من و تو، مهر به چشمان تو بودفال دلدادگی ام در دل فنجان تو بودچشم تو فرضیه جاذبه را ریخت بهمشاخه ی سیب دلم دست به دامان تو بودهوس بوسه ز رخسار تو افتاد به سرلب گزیدم که لبم آفت ایمان تو بودآنقَدَر مات به لبخند تو بودم، مُردمآنچنان غرق که جانم همه قربان تو بودشعر می خواندی و انگار اذان می گفتیبعد از آن، کافر احساس، مسلمان تو بودکافه بود و من و این بار تو جایت خالیستقهوه ای تلخ و نگاهی که پریشان تو بود...
بگذار با تمام حروف ندا صدایت کنمباشد آن گاه که نامت را می خوانم،از میان لبانم زاده شوی...بگذار دولت عشق را بنیان نهمو تو ملکۂ آن شویو من بزرگ ترین عاشقان آن شوم.بگذار انقلابی را راهبر باشمکه حکومت چشمان تو را بر مردماناستوار می کند.بگذار با عشقچهرۂ تمدن را دیگر کنم...تمدن تویی!تو همان میراثی هستی که هزاران سال پیشدر دل زمین زاده شدی...برگرفته از کتاب «چشمانت وطن من است»...
آسمان را به چشمان تو بخشیده اند تو امایک لبخند هم نثار چشمان من نمی کنی...! - کتایون آتاکیشی زاده...
بهمن اگر چه سرد ترین ماه سال بوداما همیشه معنی ناب وصال بودروزی که برگ سبز حضورت رقم زدندآن روز بهتر از همه ی ماه و سال بودوقتی که چند روز از این ماه می گذشتآن لحظه ی تولّدِ یک بی مثال بودمن در نگاه گرم تو لبریز میشدماز حسِّ تازه ای که سراسر کمال بودمن بی تو فاجعه ای زرد میشدممانند آنچه فاجعه ی انفصال بودچشمان تو پر حسّ رسیدن استاین شکل تازه ی شعفِ اتّصال بودهرچند در جهان پر گلهای عاشقی استاما همیشه مثل تو بودن محال بود...
پرنده کوچک من .. من در شعف چشمان تو ، مجاب شده ام ، زندگی کنم .....
صبح بی سوی چشمان تو،نگاهم از هر سلامی خالی ستارس آرامی...
مستی چشمان تو تا ابد الدهرگره انداخته بر قفل دل چشمان من......
چشمان تو مانند سیاه چاله ایستکه مرا به درون خود می کشد...
لب های تو لب نیست دلیل مستی ستچشمان تو چشم نیست عذاب قطعی ست موهای پریشان تو یک جنگل بکر و آغوش تو آغوش نه آرامش حتمی ست...
زدم پرسه در ساحل چشمان تو و صدها گِلهاز بارانی که نبارید و چتری که چرا خیس شد!ارس آرامی...
رنگ مشکی زودتر از شراب مست می کنداگرچشمان تو باشد......
وقتی چشمان بهاری تو طعنه به پاییز می زندپاییز هم در ترنم سودای خوش بهار می نشیندارس آرامی...
زیباترین من ❤️ایا ماه را دیده ای ؟در شبی سیاه که چون براید جهانیان را محو زیبایش کند ایا اواز چلچله هارا در سکوت سرد زمستان شنیده ای ؟پرواز پرستو هارا چه ؟هفت رنگ رنگین.ستاره های دنباله دار .باغ های گیلاس .جوانه های گندم دیده ای ؟به تماشای خودت در اینه ایستاده ای ؟ایا هیچ گمانت نبرد که تمام زیبایی ها جهان اقتباسی از چشمان توست توست...
نسلِ خورشید بُوَد چشمانِ طُ🔹 [سردار ]...
در منیک مدرسه دانش آموزشاگردِ چشمانِ تواَنداگرمی بینیاینجاسطحِ سواد پایین استمدت هاستبه مننگاهی نکرده ایابراهیم_پیرنهاد از مجموعه:گاوها درد را نمی دانند...
آتش زنم قلبی را که ضربان گیرد با دیدَنَت!ویران کنم چَشمی را که جادویَت شده! من عاشقَم ! عاشقِ چشمانِ تو ! تا که تو را می بینم غرق در خنده ام !اما ناگهان به خود که می آیم میبینم نیستی رفتی و من را میان انبوهی از شیشه قرار دادی که هر کدام بشکند بعد تو حکم مرگم را امضا کرده ام تو که بودی دیگر نگران رفتن شیشه ای در تن خسته ام نبودمشاید تو برایم جان فدایی میکردی...
چشمان تو صد طعنه به شیطان رجیم استلب ها چو عقیق جگری ناز و حجیم است اَستَغفُرالله از این مدح که گفتممی بوسمت این بار، خداوند رحیم است! ارس آرامی...
حال من بسته به چشمانِ تو در تغییر است...
چشمان تو اقیانوس اطلس است ومن ماهی های غرق شده در آنم...
پاییز چشمان توست که هر لحظه رنگ عوض می کند ومرا شیفته خود می کند...حجت اله حبیبی...
پاییز چشمان تو ،بهار رویاهای من استوقتی که می خندی از شرم بارانی.....حجت اله حبیبی...
از حالت پاییزی چشمان تو پیداست تقویم من امسال پر از روز مباداست...
ابر و خورشید و شب و ماه و فلک گم شده انداز همان صبح که چشمان تو تابیده به شهرارس آرامی...
عشق یعنی زندگی،یعنی جهان چشمان توستبهترین لبخندها.....در چهره ی خندان توستعشق یعنی خنده ی مستانه ات در هر قراربا همان ته مزه های بوسه ی پنهان توست عشق یعنی هر شبت، هی باز زیباتر شویبهترین توصیف من آن قالی کرمان توستعشق یعنی اعتیادم گشته چایی از شبیکه مسیر چشم هایم آن لب و فنجان توستعشق یعنی کعبه ی موعود قلب من توییبعد ازین هرچیز من، حتی دلم قربان توست......بهزاد غدیری شاعر کاشانی...
چشمان تو صد طعنه به شیطان رجیم است لب ها چو عقیق جگری، ناز و حجیم است اَستَغفُرُالله از این مدح که گفتممی بوسمت این بار، خداوند رحیم است!ارس آرامی...
جادوی شرقی چشمان توصبح شاعرانه و مضراب بلورین باران بر خشت خیس خیال من استو مژده رسیدن فواره انتظار را به خورشید بشارت می دهد...ارس آرامی...
عشق یعنی چشمان تو یعنی حسی که نگاهت به قلبم داد...
«بت روی تو» امشب برای چشم تو یک کار دیگر می کنم از صورت زیبای تو، نقشی مصور می کنم لبخند شیرینی بزن، تصویر تو بهتر شود فرهادم و با تیشه ام سنگی چو پیکر می کنم دل می تراشد سنگ تو، از بهترین سنگ ها امشب تمام قامتت، از جنس مرمر می کنم جان میدهم بر قامتت، با تیشه و دستان خود جای دو چشمت ای صنم،سنگی ز گوهر می کنم هستی به سقف آسمان ،ای اختر زیبای من این خانه با چشمان تو، امشب منور می کنم آماده شد تصویر تو، با تیشه و پی...
رونق میکده ، از ؛ بادهٔ چشمان ِتو بودهر چه آمد ،به سرم از لب خندان تو بوددر نظر خاطرت آمد ؛ قدحی نوشیدم از ازل بود، که دل؛ بند به زندانِ تو بودبی خبر از خود و آن نرگس مستت شده امجام می ، باز ؛ به کام دل و دستان تو بودطاق ابروی تو ، غوغایِ میانِ دل و دینیا که دعوا سرِ آن سیب زنخدان تو بودمی رود این دل من در پی آن چشم سیاهکه شبی مست،به میخانه ؛پریشان تو بودبگذرم از تو و چشمان خمار و لب لعلواژه های غز...
هی نپرس که - دردت چیست؟چشمانِ توست... سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
عید قربان آمدو عیدم شده چشمان توای به قربان نگاهت جان من قربان تو...
جمعه باشد و پاییزو عطر دلنواز تو...و من در روشنای صبحتو را بیابم...دیگر چه میخواهم؟که آدینه ی عشقزاده می شوداز برکت چشمان تو........
نه که چشمان تو سرشار محبت باشدمنِ بیچاره ز بیچارگی ام عاشق آنها شده ام !...
با چشم مشکی و لبخند دلفریب و موی فرفریحقا که از شاعرانه های حضرت حافظ فراتریسال ها برای تو عاشقانه ی ناب خواهد نوشت...یک شب گذر کنی اگر از خیال شاعریبه رسم عاشقی آمدم غزلی تازه دم کنمافسوس که قافیه ها عاجزند از وصف چون تو دلبریچشمان تو ارتش هیتلر است و دلم لهستان بی دفاععالم ندیده جنگی بدین نابرابری!کشته های بی شمار می دهد زلف پر خمتچگونه مجازی به حمل اسلحه در زیر روسری؟ای کاش که لحظه ی خلقت خدا تو را نشان می داد......
عشق را در چشمان تو نوشیدمهر از گاهیدر دورترین نقطه قلبت قدم زدمتو را بی صدا صدا کردمتو را عشق خودم صدا کردمصدایم باشصدای بی صدایم باشتو را جان خودم خطاب کردمتو را ملکه شعرهایم حساب کردماما تو شاه قلبت مرا حساب می کنی؟اما تو گاهی نیم نگاهی به من می کنی؟حساب کتابم خوب نیست اصلانمیدانم چرا عشقی که دارم به توسودی نداردمیدانم که آخر در این عشقورشکست می شوم...
پروانه صفت به دور تو چرخیدمهرساز زدی به میل تو رقصیدماما تو به من وفا نکردی رفتیافکار تو را به خواب شب می دیدمنفرین به منی که بی قرارت بودمنفرین به من از قهر دلم ترسیدمای کاش تو را ندیده بودم هرگزای کاش به خاطرت نمی جنگیدمنفرین به منی که عاشقی را با توبا واحد چشمان تو می سنجیدم...
آرامش چشمان تو را مهتاب ندارد این صید گرفتار و پریشان دو ابروستارس آرامی...
چشمان تودریای خیزابه گرفته ایستکه مرا در تلاطم شور شیرینی از عشق قرار می دهدمصطفی ملکی...
غوغا ب پا کن در دلمبا چشم دریای خودت..یارا نگاهم میکنی؟دلتنگ چشمان توام:)...
آغوش تو آغوش نه یک مزرعه بنگ است چشمان تو که چشم نه سرچشمه ی رنگ استموهای پریشان تو یک جنگل بکروُلب های تو لب نه که دوتا توله پلنگ استای پرچم افراخته بر قله ی قلبمحرف سفرت وحشت آوازه ی جنگ استمانده ست به من از همه ی عشق و جوانییک دل که چنان چشم حسودان تو تنگ استاز یاد چنان بردی ام انگار نه انگار هر لحظه یکی منتظرت گوش به زنگ استمحمد خوش بین...
باز می شکنم پیله ی تنهایی فال قهوه ات را تا عکست را در هزار رنگ کنم ،برای یافتنت شش جهت قلبم را چشم کاشته ام تا از نظرم مخفی نماند شیطنت های بچگانه ی چشمان عسلیتبه راستی چشمان تو شیرین ترین طعم زندگی را در کام جانم نشانددرآن غروب دل انگیز بیشه زار رویایی ....حجت اله حبیبی...
نیازی به چتر نیست مژه هایت در باران سایه بانِ انعکاس تصویر من در چشمان توست... • ͡•نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده...
خورشید باشد یا نباشدمهم طلوع چشمان توستکه از پس این همه ابر دلتنگی ،بر من می تابدتو باشی جهان معطر می شود از عطر نفست و جان می گیرد از گرمی نگاهت ومی نوازد چون نسیم گیسوانت تمام غنچه ها را بر صفحه ی دلم...حجت اله حبیبی...