پنجشنبه , ۲۲ آذر ۱۴۰۳
نیازی به چتر نیست مژه هایت در باران سایه بانِ انعکاس تصویر من در چشمان توست... • ͡•نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده...
خورشید باشد یا نباشدمهم طلوع چشمان توستکه از پس این همه ابر دلتنگی ،بر من می تابدتو باشی جهان معطر می شود از عطر نفست و جان می گیرد از گرمی نگاهت ومی نوازد چون نسیم گیسوانت تمام غنچه ها را بر صفحه ی دلم...حجت اله حبیبی...
مراقبم باش چون چشمانتسخت به آغوشم بکش تا از تمام ضمایر دیگری جز تو پاک شوممن فتح شده سپاه چشمان تو امبر ویرانه های دلم حاکم تویی،فرمانروایی کن و بساز آبادی بر خرابات پایتخت این قلبِ شکسته که بتازم تا بی نهایت برای ترسیم با تو بودن.....«فاطمه دشتی»...
چشمانِ تو با قلب من چه کرد؟!.. که اینگونه تو را در خود جای داد!♡نویسنده: nazanin Jafarkhah...
چشمان تو طعم بهار نارنج دارداما، وقتی نگاه می کنی ،کوچه پر از شکوفه ی سیب می شود...حجت اله حبیبی...
چشمان تو همان دَرَنده ایست، که تِه مانده وجودم را می بلعد! ارس آرامی...
چشمان تووخلاصه ی تمام عاشقانه هایجهان استو این سینه ی منو یک تووکه درون آن نفس میکشی ..می خواهمت و همه ی منازآن توست ..مرا آنقدر دوست داشته باش کهعشق هم به عاشقانه های ماحسودی کند ......
الماس دو چشمان تو باعث شده قطعا برافت شدیدی که در این نرخ طلا شد...
جناب زکریا، الکل را کشف کرد، من چشمان تو را...ارس آرامی...
صبح که می شودخورشید از سمت چشمان تو به تاریکی پایان می دهدو آغازی میشود برای تولد هروز من...
تو خودخواهی و من خواهان چشمان تو تنهایممرا رنجی از این سخت ترکه می دانی چه تنهایم؟؟؟؟حمید پناهی زاده...
به خیابان زده ای، که دل شهر تکان خورد؟مرکز زلزله چشمان تو گزارش شده است!ارس آرامی...
سر زیبایی چشمان تو دعوا شده استبین ماه و من و یک عده اساتید هنر...
می رومبی آنکه دور شده باشمچشمان تو که مبداء باشدسفر یعنی ماندنو جاده بهانه ایستتا حواسم در هزار جهتبه عطر تو پرت شود......
چشمان تو همان دَرَنده ای است ،که تِه مانده وجودم را می بلعد!ارس آرامی...
لعن وُ نفرینِ خداوند به چشمانِ تو نه ! آن دو شمشیر غلافی ز عسل می خواهند...
دستی تکان دادی و دستم را تکان دادم !وقتی که رفتی ، از نفس انگار افتادم !تا با تو بودم زندگی یک جور دیگر بودبعد از تو فهمیدم به چشمان تو معتادم !رفتی و من هر لحظه با تقدیر می جنگمدر سرنوشتم دایما درگیر اضدادم !قسمت نشد سهم دلم باشی و صدافسوسآخر غم عشق تو خواهد داد بر بادم !یکشب رها خواهم شد از زندان دلتنگییک روز می آیی که از هر غصه آزادم !ای کاشکی می شد فراموشت کنم هرچندمن با خیال و خاطره های تو دلشادم !رفتی ولی...
منمعنیِ تمامِواژه های عاشقانه رادر نازِ چشمانِ تو یافتم ...
خیرگی جُرم است بر چشمان تو حتی کمشمی خَرم با جان، گناهِ مُجرمی را با غمشلذتی که بُرده دل از مستی چشمان توشک نکن جمشید هم حتی نبرده از جمَشدر مسیر زندگی هرگز دو راهی خوب نیستعاشقی را دوست دارم با همه پیچ و خمشدلبَری کردن خوراک چشم های کال توستعصر می چسبد کنارت چای، آنهم گُل دَمَشسیب و گندم را نمی خواهم بهشتش مال تومی شوم حوا اگر عاشق بماند آدمشسرسره، پاییز، آبان، برگ ریزان، وای وایپرسه ها در جاده ی چالوس، باران نم ...
در میانِ لذت های زندگی ، رنگِ چشمانِ تو دلخوشی گاه به گاهِ خنده های من است... و تو این را خوب فهمیده ای!با تو که حرف می زنم ، پلکهایت را بهم نزدیک می کنی، نگاهت را تنگ می کنی و مردمکِ سیاهِ چشمانت زنجیر می شود بر احساسم، به همین راحتی....در هر دیدار ، اجزای صورتت را گم می کنمو جغرافیایِ بی آلایش دو مهره ی نگاهت ، مرا می پیماید.من عاشق چشمانت شده امعاشق حجمِ اعجاب انگیزِ میانِ اخم هایتکه مرا با خود می بردمی برد به صدای خفه ...
باد می وزیددرخت تکیده بودکلاغ از روی شاخه پریدانگار زمستان رسیده بود.امازمستان برای مناز چشمان تو آغاز شدنگاهت که یخ زدخنده هایم قندیل بستو در دلم برف بارید.زمستان مننگاه سرد تو بود...
شورشی با دیدنت، در قلب من برپا شدهاین انقلاب مخملی، از فتنه ی چشمان توست...
چقدر چلچراغ چقدر چلچراغ از یک چراغ چشمان تو...
صبح من درحسرت چشمان توجا مانده است ....جان دل پلکی بزن تا صبح من روشن شود ... ️...
چشمان تو پر رمزترین حالتِ دنیاستمیلاد تو دل شادترین شادیِ لیلاستدر چشمِ تو نوری بدرخشد همه مهتابآن دم که بخندی بنگر ول وله بر پاستدر رأسِ نگاهت همه شب خیمه زنم عشقلب تر بکنی جانِ دلم عشق مهیاستبا آ جرِ احساس بیا خانه بسازیماین خانه ی پر مهر چنان آبیِ دریاستبر ساحلِ دریایِ دلت چشم به خورشیدخورشید منی کشف تو خود حلِّ معماستلیلا دهقان _ مهلا...
نیازی به دریا نیست،برای غرق شدنچشمان تو کافیست..!...
هرچند سرهنگم امیرم مرد جنگمهرچند در جنگاوری زبرو زرنگماما کنار تو چو سربازی اسیرمتسلیم چشمان تو بانوی قشنگمعلی اکبر اسلامیان بیدل خراسانی...
من شب را از گیسوان تو کنار میزنمو صبح را در عمق نیلی چشمانِ توبه تماشا می نشینمبا من واژه واژهعشق را زمزمه کنتا ابر احساس بار دیگرعطش لب های ما رابوسه باران کند...
من شاعر چشمان تو بودم ، توندیدیهر ثانیه خواهان تو بودم ، تو ندیدی☆☆☆تو یوسفِ در بند ، دل من چو زلیخااندر پی ِ پیمان تو بودم ، تو ندیدی☆☆☆فرمانده این لشکر اندوه چه خواهی ؟من کُشته بفرمان تو بودم ، تو ندیدی☆☆☆تا بال گشاید به فلک پر بکشد عشقچون کفتر ایوان تو بودم ، تو ندیدی☆☆☆هر روز غزل پشت غزل ، باز سرودمهرلحظه به قربان تو بودم ، تو ندیدی...
چه کیفی میداداگر من شاگرد نانوا بودمو تو نزدیک افطاربا لباس های رنگی در صف نان می ایستادی.هرچند که صف بر هم میریختدست و بالم را میسوزاندمو از اوستای نانوا بدو بیراه میشنیدماما همه ی اینهاارزش آن لحظه را داشتکه در اوج شیطنتبه بهانه ی گرفتن پولدستان ظریف ات را لمس میکردم.عزیزم یک درصد هم فکر نکنبدون نوبت تو را راه می انداختم..عمرا !نه اینکه اهل عدالت و این ها باشم...نه!اصل اول نگاه کردن در چشمان توستکه از نان های س...
خوشبختی همین جاست،که تقدیر من،به چشمانِ توگره ی کورخورده است!...
تنهادر قاب چشمان توستکهعکس مناز ته دللبخند می زند......
در خانه ى ویران شده ام چشم ترى بودتا در پى ابروى تو صاحبنظرى بودصد بار شکستى دل من را و ندیدىدر قلب فرو ریخته جز تو نفرى بود ؟هیهات که درد دلم از راه شفا رفتچشمان تو معشوق حریف قَدَرى بودتا چشم من از روزنه بر روى تو افتادچون دیر به خود آمدم آشفته سرى بودبا رقص تو با روسرى و باد که مستیمبا آمدنت کوچه ى ما را خبرى بوددر پشت تو افتاده زمین نبض خیابانتا از قدمت روى زمینش اثرى بودابلیس شدم سیب شدم پاى تو امااز هر ...
از حالت پاییزی چشمان تو پیداستتقویم من امسال پر از روز مباداستعاشق شده ام مثل غروبی که بداندخودسوزی خورشید فروپاشی دنیاستچون برگ که می رقصد و بر خاک می افتدافتادنم از اوج به پای تو چه زیباستقلبم به زبان تو اگر ترجمه می شدچشمان تو از من غزلی تازه نمی خواستقانون جهان را تو به هم ریخته ای کههر گوشه ی دنیا بروم سایه ات آن جاستهرچند که خوابیده ام از کوچه گذر کنتنهایی ام از پنجره در حال تماشاستدر طالع من قحطی شب های ...
تمام زندگی من حول دایره ی مشکیِ چشمان تو می چرخد...
من از پنجره چشمان توآسمان آبی را دیدمکه پرنده عشقپرواز می کرددر کهکشان دوستت دارم...
جرم منعاشق شدنم بودوزندانم چشمان تو...
تن به دریا می دهماگر تو در عمق این دریا باشیجنون را به آغوش میکشماگر مجنون،محبوب تو باشدشراب صد ساله میشومتا که مست کننده دل بیقرار تو باشمهمای جانان منتا وقتی که زنده باشمتمام زندگیم را با یک اشارهبه قهوه چشمان تو می بخشم...
و روییدن قطره های اشک رااز چشمان همیشه مست توقطعا عاشق تر منمقطعا شاعر تر منموقتی پای چشمان تودر میان باشد......
تصویرِ من در میانِ قابِ چشمان تومرگی است که آهسته در می زند!چشم هایت را نبند؛هر صداییاز سکوت متولد می شود،حتی آخرین جرعه از جامِ نگاهت کههنوز از گلویم پایین نرفته است!...
قدمگاه..جهان من اینجا بودپیدا کردن ردپای گنجشکمیان هیاهوی پاهاآمدنْ نیامدنِ پاییز بودقدمگاه روشنی ...در عصری که رو به اتمام استو هیچ چیز تمامیتِ این تباهی را کاهش نمی دهدجهان من اینجا بودکه ناگزیر بودمبه پیدا کردن لبخندو جستجوی چشمان تومیان هیاهوی چشم هاآمدنْ نیامدن مرگو لذتِ افتادن در رختخوابی خنککنار جانی نزدیک به جانم ...جهان من اینجا بودمیان رفتنْ نرفتنناگزیر بودن به ماندنو هیچ چیز تمامیت این تردی...
دلدار ِمحبوبِ من خدا خودش شاهد استچراغِ حرارتِ عشقِ من ؛هر صبح با آفتاب چشمان توست که یاقوت میشودبا دستهای توست که نور بی هوا می رقصد در بی نهایت صبح!خوش به حال من که چشمانم چنین عریان راز قلبم را می نویسند با بهانه وبی بهانه!که عشقِ من تنها برای ورزیدن به توست....
کرونا همه دنیا را درگیر کرده استاما من غرق در صدا و حرفهای توامبیخیال از هیاهوی مرگ و بیماریمن با تو زیبایی زندگی را میبینماخبار هشدار مرگ میدهد وفاصله چند متری را توصیه میکنداما من بدون فاصله از تو غرق در آرامشمدنیا با کرونا غرق شده اما من غرق زیبایی و آرامش چشمان توامهروقت ترس از کرونا به سراغم می آیدباز با حرفهای تو غرق در آرامشممن برای مرگ احتیاجی به کرونا ندارممن با نبود توست که میمیرماخبار دنیا را بیخیال من حال خوب و ب...
با رفتنت اندوه مرا جشن گرفتیچشمان تو انگار نمیخواست که باشمآن روز که "جانم" شد هان و بله فهمیدمتوفیر ندارد، چه باشم چه نباشم دلگیرم و باران شده سهم شب و روزماین زندگی فرسوده شده، دادرسی نیستهربار نپرسید برای که سرودی؟اشعار تَرَک خورده ی من مال کسی نیست من بی خبر از حال و هوای همه هستمساکت ترم از غنچه ی قالیِ اتاقمکم حوصله ام، حوصله ام را نخراشیدای کاش بیاید مرگ زودتر به سراغم...
خانه را با یاد تو هر روز جارو می زنمرخت نو می پوشم و یک عطر خوشبو می زنمعشق حتی زیر خاکستر بماند روشن استمستعد شعله هستم گرچه سوسو می زنمآنچنان گیرایی چشمان تو بالاست کهسیلی محکم به گوش هرچه جادو می زنممن امیر کشور خویشم، ولی با افتخارپیش پایت مثل یک سرباز زانو می زنمنام تو تسکین درد و قوت جان و تن استحرز می سازم از آن بر روی بازو می زنمگرچه عشق من به تو یک میوه ی سربسته استتا یقین حاصل کنی بر سینه چاقو می زنم...
سال نو می شود... با برق چشمان تو آنجا که هم تو می خندی و هم لب های بهار!...
لال می شوموقتی به نام تو می رسم،کور می شوموقتی به چشمان تو می نگرم،لمس می شوموقتی در آغوش تو می لغزم.عزیزِ منچگونه می توانهزار باربرایت مُردتنها با یک جان در بدن؟...
برای من فصل ها همیشه از چشمان تو شروع می شود امروز که نگاهم کردی فهمیدم تابستان چقدر زود آمده است...
حال من با تو خوب استحتی در یک آلونک چوبی که باران از سقفش به درون میچکدتو فقط باش،،،مرا همین بس کهروشنایی شب های تارمبرق چشمان تو باشد.! عشق ️️️...
کل طهران شده چشمان تو و قصهٔ توحال شمران غمبار شده، عجب فاجعه ای!!!...