پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
لبخند بزن به روزگاری که از نو شروع شده ، صبح یادآور زیباییهاست ...یادآورِ زندگیِ نو، شروعی نو، نگاهی نو و امیدی نو ، ردپای خدا در زندگیست ......
من از تمامِ صبحهایمفقط همانی را به یاد دارم کهتو در آغوشِ من لبخند میزدیو گرنه باقی طلوعها همگی شباند بی تو ......
صبح اینجوری قشنگه کهبا بوسای تو از خواب بیدارشم...
سری ز خواب بر آورکه صبح روشن شد...
تو که باشیزمستان زیباترین فصل تقویم می شودو شب را هیچ حاجتی به صبح نیست...
نور در کاسه مس ، چه نوازشها میریزدنردبان از سر دیوار بلند ،صبح را روی زمین میآرد ......
صبح یعنی یک غزل از جنس چشمان نگارصبح یعنی با تو سبزم روزگار من بهارصبح یعنی شعر چشمان تو را از بر شدنصبح یعنی در هوایت بیقرارم بیقرار...
مقیم کوی تو تشویش صبح و شام نداردکه در بهشت نه سالی معین است و نه ماهی...
در آی از دَرَم ای صبح آرزومندانکه سوخت شمع من از انتظارِ خندهى تو...
هرصبح در بازار دنیا به خوشبختی چوب حراج میزنند ! اینکه ما قدم برنمیداریم و قیمت پیشنهاد نمیکنیم داستان دیگریست ...خوشبختی پیداکردنی نیست ، بدست آوردنیست !...
آرزو می کنم اون بالاسریخیلی زود شب های طولانی زندگیت روبه روشن ترین صبح گره بزنه......
خورشید هر صبح یادآور این نکته است که میشود از اعماق تاریکی ، دوباره طلوع کرد .....
When I wake up in the morning ,Youre the first thing on my mind ...وقتی صبح بیدار میشم ،تو اولین چیزی هستی که تو ذهنمه ......
هر صبح کلاغی روی آب پر می نشیندمنقارش را شانه می زندو از باتلاق بزرگ خبر می آورد در من اما ،هر صبح کبوتری می میرد...
صبح یعنی پرواز قد کشیدن در بادچه کسی می گوید پشت این ثانیه ها تاریک است گام اگر برداریم روشنی نزدیک است...
اگه اول صبح یه آدم عوضی رو ببینی ، یه آدم عوضی رو دیدی ؛ ولی اگه تمام روز به آدم های عوضی بر بخوری ، پس خودت یه آدم عوضی هستی !...
ما تو خونمون وقتی سالاد الویه درست میشه تا یک هفته صبح ظهر شب وعده غذاییمون همونه آخرش برای اینکه تموم بشه باهاش درزای دیوارو میگیریم!...
صبح می بوسم تو را ، شب توبه میگیرد مراصبح مشتاقم ولی شب حال استغفار نیست...
خوبِ من صبحِ زمستانت بخیردائما صبحِ سحرخیز و دل انگیزت بخیر...
تا نیاراید گیسوی کبودش را به شقایقهاصبح فرخنده در آیینه نخواهد خندید ......
صبح که شعرم بیدار میشودمیبینم بسترم سرشار از گُلِ عشق توست و عشق تو آفتاب است آنگاه کهدرونم طلوع میکنی و میبینمت...
امروز صبح دیگریست ...به لبهایت گلهای سرخ بزنگردنبندی از مرواریدهای دریاناخنهایت را به رنگ دلم رنگ کن...
از ورقگردانیِ وضعِ جهان غافل مباشصبح و شامِ این گلستان انقلابِ رنگهاست !...
صبح دروغین گذشت صبح سعادت رسیدجان شد و جان بقا ، از برِ جانان رسید...
عیش است بر کنار سمنزار خواب صبحنی، در کنار یار سمن بوی خوشتر است...
دهان صبح پر از خنده دیدم و گفتمغنیمت است در این روزگار خندیدن...
گُل از پیراهنت چینم که زلف شب بیارایمچراغ از خندهات گیرم که راه صبح بگشایم...
با تو هر بار سلام وبا تو هر صبح بهشت...خیرِ هرروزِ من از بوسه ات آغاز گرفت️️️...
زندگی هدیهای است که من هر روز صبح که از خواب بیدار میشوم ، عاشقانه روبانهای دور آن را به آرامی باز میکنم ... کریستین بوبن...
مُحکم وقوی باش..روزهای خوب خواهند آمد...باز میشه این درصبح میشه این شب صبر داشته باش.......
چراغ از خنده ات گیرم که راه صبح بگشایم...
وقتی دلتنگ باشیهزار بار هماز این شونه به اون شونه بِغَلتیاین شب صبح نمیشه!.....
پلک بگشاتا صفحه ی صبحورق بخورد...
ای دل صبور باش و مخٖور غم که عاقبتاین شام، صبح گردد و این شب سحر شود...
من بلندای شب یلدا را ، تا خود صبح شکیبا بودمشب شوریده ی بی فردا را ، با خیال تو به فردا کردمچه شبی بود …. ، عجب زجری بود ….غم آن شب که شب یلدا بود...
یڪ روز دستت را میڪَیرم میبرم یڪجاڪہ دست هیچڪس بہ خلوتمان نرسد آنوقت من میمانمُ غزلِ لبهاےِ تو و یڪ دنیا سڪوت...️️️...
صبح یعنی صدای پرندگان در کتری و گرمی نان تازه در کنار کوه برفی پنیر .چقدر این روزها میتونه زیبا باشه و شلوغ و شاد...
تو همچو صبحی ومن شمع خلوت سحرم...
موسیقی صدای توآرزوییست که صبحها نوازشم کند و آفتاب نگاهت خواب را از من برباید و اینگونه است صبح های بهشت...
دیدار من با تو اگه حتی تو خوابم باشه خوبهاما اگه باید صبح از این خواب خوش پاشم نمیخوام...
من پر از فکر توام هرشب خود را تا صبح...
الان دیگه سخت ترین کار دنیا ،صبحها بیدار شدن نیست،شبها خوابیدنه.....
دخترک از صبح خوشحال است و دف می زند، از روز ابری و غمگین دیروز رسیده به روز آفتابی و پر نور امروز بالاخره تمام شد...
کاش بعضی آدماگاهی مثل مهران مدیری، میپرسیدن :چیزی هست بخوای بگی و من نپرسیده باشم..اون وقت آدم مینشست تا صبححرف میزد باهاشون ......
به من صبح بخیر نگو!فقط لبخند بزنلبخندتتمام عمرم رابخیر می کند!...
یک صبح از خواب بلند می شویمی بینیهنوز دیروز استهنوز قلبت تند می زندتو دیگربه خانه بر نخواهی گشت×...
فردا صبحانسان به کوچه می آیدو درختان از ترسپشت گنجشکها پنهان می شوند...
که من شب را تحمل کرده امبی آنکه به انتظار صبح مسلح بوده باشم......
شب ، راه گم می کنمدر خمِ گیسویتو پیدا می شوم هر روزدر صبحِ چشمانت...