متن آرمان پرناک
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات آرمان پرناک
دخیلِ بسته به ناممکن!
شریکِ شاخه ی بی میوه!
عروس و همسرِ یک بی سر!
اگر به عهدِ خودت هستی
بزن کنار سکوتت را
فروغِ رابطه می خواهم...
«آرمان پرناک»
دو قطره اشک؟ نه بالاتر
دو رودِ اشک؟ نه بالاتر
دو چشمه اشک؟ نه بالاتر
بیا به کوهِ غم انگیزت
به چشمِ تشنه ی آزادی
بُلندقلّه ی کوتاهم! ...
«آرمان پرناک»
بزن به گوشِ زئوسِ غم
عزیزِ ابرِ اساطیری!
بزن که زخم فراوان است
ولی تو زخمِ شفایم باش
پلنگ را مُتبرّک کن
به پنجه های خودت، ماهم! ...
«آرمان پرناک»
هنوز پایِ رسیدن هست؟
هنوز سفره ی ما خالی ست؟
به چشمِ آینه ها هر شب
شروعِ سوره ی تکویریم؟
بِکِش هجای غمت را که
برای درد و دلت، چاهم...
«آرمان پرناک»
مرا به یادِ مبارک هست؟
منی که منگنه می کردم
غروب را به گلوگاهم
دلم هوای گُلابت کرد
کمی بریز نگاهت را
که عصر جمعه پُر از آهم...
«آرمان پرناک»
نه گرد، نه تخت
زمین
حلزونی بود
که هیچگاه
شاخک هایش را
برای قاچیدنِ حقیقتِ بیگ بنگ های محلی
تیز نکرد
با اندیشه ای پُرپَرده و لزج
نه دست کشید از
دیوار برلین
نه دست می کشد از
دیوارِ برلین دیگر
نه دست خواهد کشید از
دیوارِ برلینِ دیگرتر
آه!...
اگر بنا نیست
برسانی دست هایت را
دست هایم را
می بخشم به تک درختِ امامزاده یمان
در ارتفاعی بالاتر از ابرهای هم شکلِ تو
تا پرندگانِ تنهای بیشتری
بنشینند،
حبس ترین نفس را بگیرند
و سپس
در دهانم
بخار شوند
«آرمان پرناک»
فرمان می رانم
اشعار عاشقانه را جمع کنید
اشعار عاشقانه را کوتاه کنید
اشعار عاشقانه را بسوزانید
دستور می دهم
تمام شاعران دستگیر شوند
هیچکس
هیچکس حق ندارد
عاشقانه تر از دستِ راستِ من
دست به قلم ببرد
اما شما
شما خانم!
چرا خُشکتان زده؟!
شما مُجازید اشعارم را بخوانید...
بشمار سه
هدف گرفته ایم قلب یکدیگر را
بشمار دو
دست ها روی ماشه
بشمار یک
آتش...
آ...
چه خبر شده است
چرا از دهانِ تفنگ هامان
نیلوفر روییده؟!
«آرمان پرناک»
کنار بروید
بروید کنار آدم ماهی ها !
موجِ انفجاری مهیب
مرا عجیب گرفته
باید
به خطرناک ترین حالت
در آغوشِ عروسِ دریا
آرام گیرم
«آرمان پرناک»
خشک، خونسرد و خسته
چون سربازی که سرِ جنگ دارد با فرمانده
نشسته ام
روی یک صندلی
که چهارستونِ بدنش می لرزد!!
تو خواهی آمد
خیلی زود
زودتر از هر خواهدی
با قطاری سریع السیر و سوت کشان
به سویم...
«آرمان پرناک»
آقای کارگردان!
میانِ این سیاهی لشکرِ سپیدبخت
نقشِ مردِ زندگی را به من بده
بدون کات، مُدوّن و دقیق
طوری خواهم مُرد
که به ذهنِ خطر هم خطور نکرده باشد
«آرمان پرناک»
بخواب خرسِ دهان گَس که
عسل به مزّه ی جنگل نیست
غمی رسیده به کندوها
که کَنده ریشه ی جنگل را
پیازدارِ خودت باش و
کِرختِ فصلِ زمستانی
«آرمان پرناک»
زبانِ زنده ی من خون ست
هدف بگیر و بزن حرفی
که در تفنگ نمی گنجد
سپس به رسمِ ادب، دَرجا
بِکِش دو ابرِ فراموشی
به رویِ تخته ی بارانی
«آرمان پرناک»
به دهخدای سرم سوگند
هنوز عشقِ قلم دارم
شکسته وار مرا بنویس
به زورِ قافیه شعرم کن
به استعاره ی جبر و به
جناسِ تامِ رضاخانی
«آرمان پرناک»
پریده توی گلوگاهم
جناغِ پنجره ی شادی
اگر که مجلسِ رقصی نیست
به توپِ سرفه ی من خو کن
ببخش تحفه ی خشکم را
عروسِ خسته ی طهرانی
«آرمان پرناک»
کدام حاشیه بنشینم
که بابِ میلِ تبر باشد
زمینِ شانه ی من خالیست
کجاست خانه ی ابراهیم
بگو که زلزله در پیش است
اگر که دست نجنبانی
«آرمان پرناک»
یلدا رسید و حلقه ی مَردم به دورِ او
من، ایستگاهِ آخرِ دنیا، به انتظار...
«آرمان پرناک»
با معذرت، کدام دلی زنده می شود؟ ///
این سینه قبله گاهِ شما تیر و سنگ هاست
«آرمان پرناک»
یلدا رسید و حلقه ی مردم به دورِ او //
من ایستگاهِ آخرِ دنیا به انتظار!....
«آرمان پرناک»