متن ادبیات
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات ادبیات
آتش افتاد به جان وبه جهان از پی تو
قدحی غرق شرابم که پرم از می تو
به سر زلف تو سوگند که در قبله گهت
بهر غم ناله کنم همچو نوای نی تو
ساده بودست دلم ،باخت بتو قافیه را
می رود سوز زمستان به سراغ دی تو
هرکه...
فراست عسکری
من
در آن روز،
که باران بارید،
نتوانستم،
که بپرسم
آیا
شانه ات جای پریشانی من را دارد؟!
@jameadab
فراست عسکری
کوزه گر از کوزه شکسته آب می خورد.
شاید به این دلیل که در گیر و دار ذهنی مردم،
هنگام خریدن کوزه های رنگارنگ،
به خوبی فهمیده است
مایه حیات و لذت آب است نه کوزه ی آن.
گاه تاریخ هم قاضی خوبی نیست.
@jameadab
فراست عسکری
من از نگاه سَحَر با تو می گویم
که روزگار سلامت، پیاده می آید
برای هر قفسی در تمامِ دوران ها
یکی، تبر به دو دستانِ جاده می آید
شبی که سردی تاریخ را روایت کرد
میانِ شعله ی خورشید، زاده می آید
بیا، میانِ تماشا، نگاهِ دیگر...
فراست عسکری
حرف هایت اثری کرد و مرا برد به آنجا که نباید
در دلم شوق تماشای تو افتاد و... همان ها که نباید
یادم آمد که در آن روز، در آن لحظه ی دیدارِ نخست
با تو در کوچه شدم، بسته دهان، غرق تماشا که نباید
ابتدا آینه ای...
فراست عسکری
تمام خیابان را گشتیم،
قهوه خانه ای مورد پسندت پیدا نشد،
تا
زمان با تو بودن گذشت.
@jameadab
فراست عسکری
چشمانش سرخ بود و فکرش سیاه، آهسته گفت:
برخی دوستی ها، خانه ی اجاره ای اند، هرچند گرم، هر قدر راحت، عاقبت عذرت را می خواهند و گاه به تلخی، حکم تخلیه را تقدیمت می کنند.
درخت نمی تواند در پناه جوی آب فصلی، آرزومند سرسبزی باشد.
@jameadab
سخنت بند دل و شیره ی انجیر نشد
رشته های غزلم بسته به نخجیر نشد
به دل و دیده گرفتارم از این بیش مگر
که دل و دیده مرا قابل تصویر نشد
شب هجران تو ، آن روز که می کرد دلم
خواب در چشم و خیال از نظرم سیر...
از بین رفتگران فقط تو هستی که پیپ می کشی. همیشه قبل از شروع کار می روی سراغ سطل زباله ای که دیگر چشم بسته هم می دانی کجاست و دست می کنی داخلش تا روزنامه امروز را بیرون بکشی. نمی خوانی. منتظر می مانی تا با هم قطارانت مسافتی...
عشق یعنی که به دیدار تو بیمار شوم
تو دوا باشی و من باز خریدار شوم
پلک بگشا سحرت خیر ، به بالین من آی
عشق یعنی که به غمهای تو تیمار شوم
هر سحر چشم شما مبدا پرواز من است
عشق یعنی به گلستان تو پر بار شوم
چهره...
قصه گو! وصف مرا صدای یک ترانه کن
دفتر عشق مرا بر عاشقان نشانه کن
به شانه های سنگیه غمِ زمان بها مده!
چو شرح حال فرقتت زفرصتِ بهانه کن
قصه گو ، آرام گوی، توصیف غم های دلم
زخم و تخریب دلم ، تو عمق یک زبانه کن
هر...
دوستم بدار عزیزم
همیشه که سیاهی ها پشت درمان منتظرمان نایستادند
گاهی
هم دنیا دست مهربانی خود را بر روی سر گلدان شمعدانی سفالی گوشه ی حیاط اَش میکشد
همیشه خورشید پشت ابر نمی ماند
دستت را به من بده عزیزم
بیا،باهم راه برویم تا به کوه برسیم
ابرها آن...
موج می زند
بر کلافگی خیابان
حضور خسته ی آفتاب
شهر پر از ماهی هایی ست
که تا ارتفاع هزار پا از سطح دریا
در آکواریوم آرزوهای شان
برج می سازند
یک نفر در خیابان فریاد می زند :
باید در ابرها شنا کرد
-بارما شریبی
- خیابان تشنه ی...
(تناسخ)
می گویند آدم تنها یک بار می تواند زندگی کند اما یادم می آید یکبار روحم را در کالبد دختری فقیر در سوز و سرمای زمستان یافتم.
بار دیگر خودم را در جسم یک مرد پیدا کردم. با آن جسم دزدی کردم ، به زندان افتادم ، عشق ورزیدم...
نترس!
گلوله نیستم
تفنگ نیستم
جنگ نیستم
می خواهم با تو
میانِ میدانِ مین
مریم بکارم ...
نترس!
ساعت معکوس است
بیا،
از خیر گنج بگذریم
و به آبادی بگوییم
چیزی ندیده ایم ...
نترس!
نترس!
کمی مرده ام
کمی زنده ام
می خواهم،
تا روزِ لمسِ بویِ مریمی،
دست...
اولین باری که دیدمش
نه عطر تنش
نه لباسای شیکش توجهم رو جلب کرد
فقط چشماش
که بهم لبخند میزد
ازم پرسید
میدونستم میخواد بپرسه حالت خوبه
نظرت درباره ی من چیه
اما من خوب که نه روی ابرها سوار بودم
گفتم
در یه نگاه عاشقت شدم
آره عشق در...
ای یار به یکباره مرا درد شدی
دزدیده ز من چه دیدی و ترد شدی
از زیرکی ات به عمق جان فهمیدم
نادیده بیامدی و همدرد شدی
از خدایت نگو دلم خون است
شاید از یاد برده آدم را
من صدایش نمی زنم چون که
دادم از دست اعتقادم را
⬜ شاعر: سیامک عشقعلی
شعر من التهاب یک درد است
راوی قصّه های تنهایی
نقطه چین های پشت هم خالی
آرزوهای عشق رویایی
می کشم روی بوم دلتنگی
واژه هایی تکیده و تبدار
می کشم روز و شب نمی بینی
انعکاسی ز واژه ی انکار
هرچه کردم نشد به جز یادت
مرهمی بر تب...
پدر...❤️
زیبا شدست با تو تمام جهان من
هستی نشانه ای ز خدا، مهربان من
من از شما به غیر محبت ندیده ام
دریای لطف و معرفتی! بیکران من!
پرواز در مسیرِ نگاه تو دیدنی ست
آغوش گرم تو، شده چون آشیان من
هر دم کنم سپاس پدر را که ...
بعضی اوقات،خریدن گل نشاط بسیاری به خونمون می بخشه
همون دم که خیلی بی رمق و گرفته ایم
وقتی هم لباس نویی می خریم باعث میشه قشنگ تر بخندیم
چون نو شدن تو روحیمون اثر مستقیمی داره
مثل سایر،همه ی نوشدنها،خریدن تختی نو و ادکلن یا حتی گوشواره ی کوچیکی...