امروز... قیچی را برداشتم و پایان دادم به تمام دلخوشی هایم! موهایی را... که فقط باد نوازش میکند باید چید .
صندلی عقب تاکسی نشسته بودم دختره کناری با اشاره بهم گفت: ببخشید میشه بکشی پایین؟ گفتم: میخوای بخوری؟ گفت: کثافت منظورم شیشه بود! گفتم: بیشعور منم منظورم باد بود!
زمستان است/نگاه به شاخه های خشکیدهام نکن/پرستوها برگردند/رقص برگهایم/ دیوانه میکند باد را...
پیراهن از شکوفه که پوشیده ای باد عاشقت میشود .. محبوبکم گلبرگ ها هم مال تو بیا تا برویم...
عزیز من چرا این روزها اهلی ما نمی شوند ؟ و باد مثل یک حاکم دیوانه تازیانه می زند تازیانه می زند هرچند اشتیاق ام به تو همیشگی دست در دست است و لب به لب دوست داشتنم به وقت تو و کبوتر سفیدی ام که به سفیدی دست های...
کرانه در کرانه یاد انزلی در هوای گرم، مرا دارد باد می زند آن وقتی که دریا موج داشت مرغ غواص، اخطارگونه داد میزد
روز یا شب؟ –نه، ای دوست، غروبی ابدیست با عبور دو کبوتر در باد چون دو تابوت سپید و صداهائی، از دور، از آن دشت غریب، بی ثبات و سرگردان همچون حرکت باد –سخنی باید گفت سخنی باید گفت...
صبح یعنی پرواز قد کشیدن در باد چه کسی می گوید پشت این ثانیه ها تاریک است گام اگر برداریم روشنی نزدیک است
در جوی زمان ، در خواب تماشای تو می رویم. سیمای روان ، با شبنم افشان تو می شویم. پرهایم ؟ پرپر شده ام. چشم نویدم ، به نگاهی تر شده ام.این سو نه ، آن سویم. و در آن سوی نگاه ، چیزی را می بینم، چیزی را می...
مینویسم/ تا / بپرم از روی/ باد٬ حرامزاده/ که پنهان شده است/ لابه لای نی زار سر٬ راه/ باد دستم را میگیرد.
غرق شد شناگر/دریا ابی بود و ارام/باد کابوس های ساحل را می شمرد.
خدایا دوستم داشته باش مثل پدری که دخترش را دختری که موهایش را موهایی که باد را و بادی که گلهای پیراهنم را دوست دارد
دلم می خواهد... خودم را... از تنم در بیاورم... بشویَم... بچلانم... و رویِ طنابِ حیاطمان پهن کنم، فردا بیایم... و ببینم... که مرا باد با خود برده است...!
میخندم به باد که اغلب بیموقع میوزد میخندم به ابر که اغلب بر دریا میبارد . به صاعقه نیز میخندم که فقط میتواند چوپانها را خاکستر کند ! و میخندم به ... تا شاد زندگی کنم ! من میخندم ، اما دنیا غمانگیز است واقعا غمانگیز است ...
بغلم کن که هوا سرد تر از این نشود زندگی خوب شود ... باد خبرچین نشود ... بی هوا بوسه بزن، عشق دو چندان بشود بوسه آنگاه قشنگ است که تمرین نشود! . . .
حرفی که میخواست بگوید خیلی سنگین بود ، شوخی بردار نبود ! باید بعدها میتوانست بارش را بدوش بکشد ... آخر حرف از دهن مرد بیرون میآید ؛ باد که نیست ، حرف است ...
بانوی روزهای زرد پاییزم! بیا برویم زیر درخت بید روسری ات را وا کن! بگذار باد خیال کند بهار آمده است به جهنم که از حسادت بمیرد بید!
شالیکاری آیا آتش به ساقه های خشکیده کشیده است یا تو در آن دورها کنار پنجره داری خاطراتت را می تکانی در باد !؟
دلِ درخت پُرازشکوفه باد چشمک می زند
مثل گیسویی که باد آن را پریشان می کند هر دلی را روزگاری عشق ویران می کند
ز هر چه غم است گشته بودم آزاد فریاد از این دام زمانه فریاد ناگاه کمین گشود از مشرق دل یلدای سیاه گیسوانت در باد
آنقدر از تو پُرم که بایستم مقابلِ باد پشتِ سرم جهان مست میشود .
آرام شده ام مثل درختی در پاییز وقتی تمام برگ هایش را باد برده باشد
منو بشنو از دور ، دلم میخواهدت هر روز با آواز ، دلم میخواندت میگویمت به باد ، باد مینالدت میریزمت به ابر ، ابر میباردت میشینمت بمان مینوشمت چو چای چایهای سبز سبزهای دور دورهای سخت آی عشق ، آی عشق چهرهی آبیات پیدا نیست...