شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
گره خورده/بغض/ در حنجره محله/خانهها/بی جوش و خروش/هیچ دری باز نمیشود/صبحگاه/به کوچهها سلام بگوید/پرده کور کرده پنجرها را/صدای بلبلی نمیاید/گاهگاهی/کلاغی قار قار میکند/نگاهی به دور و بر/پروازمیکند/همین...//...
نیامدی...زمستان شد!زمستان ماند!نبودنت طولانی ترین فصل است...
محبوب من!شما نباشید،همهی بغضهای جهاندر گلوی من است... ️️️...
امشب شب تولد من استولی چیزی برای ترکاندن ندارمجز بغض عزیز...
خدایا...آغوشت را امشب به من می دهی؟برای گفتن،چیزی ندارم !می شود من بغض کنم،تو بگویی:مگر خدایت نباشد که اینگونه بغض کنی...می شود من بگویم :خدایا...؟تو بگویی:جان دلممی شود بیایی؟تمنا میکنم..گله دارم...از کی نمیدانم ...از چه نمیدانم...!این روزها دردی برمن سنگینی میکندکه نمیدانم دلیلش چیست،کیست!بی حس شده ام،خسته شده اماز تمام جهات...!دلم اطمینان میخواهد اندکی آرامش....
قلبم فشرده میشود و بغضم را قورت میدهم.نمیخواهم بدانی چه در مغز لعنتیام می گذرد.آخر این زندگی کوفتی ارزش رسوا شدن را ندارد.به غرورم که زخم میزنی فقط نگاه میکنم و لبخند می زنم.من در سکوتِ چهره ام دلتنگی هایم را فریاد میزنم،ناله میکنم و زندگی را می بازم.به قلبم هشدار میدهم که خفه بمیرد!تا ببینم این قصه به کجا ختم می شود؟قصه ی بی رحمیِ تو و حماقتِ من......
بگذار اعتراف کنم که دلم در چه حالی ستبدجور از نبودنت شاکی ستهر جا هستی برگرد که اصلا حالم خوب نیست......
گاهی دلت از سن و سالت میگیرهمیخواهی کودک باشیکودکی که به هر بهانه ایبه آغوش غمخواری پناه میبردبزرگ که باشی...باید بغض های زیادی رابی صدا دفن کنی...!....
بجز سقف شونت کجا سر بذارمتو دلسوز من باش...به جایی رسیدمکه راهی ندارم تو دلسوز من باشچراغ کدوم شب ،تن سر پناه کدوم خونه ای توعزیز دل من هوادار بغض کدوم شونه ای تو......
نُت به نت پُر از غمم، گرچه دم نمیزنممثل بغض ماندهام، در گلوی هر فلوت...
سلام بانوی آفتابنمی دانم چه غمی دارد نام تو، که بغض شکسته و فریاد می خواهد و چه خوب گفت فرزندت که برای مادر جوانمان بلند بلند گریه کنید. غم تو فرق می کند با غم های دیگر. غمت به اشک علی گره خورده و این یک عمر است که خانه خرابمان کرده. اگر غم فرزندت آهی از عمق جان است و اشکی جاری، غم تو بغضی آزار دهنده است. بغضی که نه علی مصلحت به شکستن آن دید و نه امروز ما اجازه شکستنش را داریم.بغض تو کدورتی است برطرف نشدنی که مجبوریم در صدها لفافه بیا...
بغض تو گلوته و لبخند رو لبت.. ازین تراژدی سخت تر مگه هست؟...
زندگی بغض دل توست به هنگام سحر...
برایت گریه تجویز می کنمبغض تمام گلویت را گرفته است......
دلتنگی هایتان را تایپ نکنید...دلتنگی هایتان را با پروفایل های تلخ فریاد نزنید...کسیکه نمی خواهد شما را بفهمد به پروفایل های غمگینتان هم توجهی نمی کند و نمی خواند و نمی بیند!دلتنگی تان را قدم بزنید...آرااام آرااام...دلتنگی تان را بغض نکنید...اشک بریزید!دلتنگی تان قیچی نشود بین انبوه موهایتان...سیگار نشود بین لب هایتان...دلتنگی را باید بیدار بود...مرور کرد...دیوانه وار خندید و اشک ریخت!تو می مانی...و دلی آرام و جای خالی او...
سلام بر وفاداران؛به آن ها که هنوز بر سفر کردهشان پابندند،به آن ها که سر در گریبان اند،به عاشق ها که نگاه میکنندحسرت میمکند و پوست لبشان راخوراک دندان هایشان میکنند وبغض به خورده گلو میدهند وهمیشه به جایی خیره میمانند ..سلام بر آوارگان؛به آن ها که جایی به جزکنار مطلوب را نمیپسندندهرروز میگردند که پیدایش کننداما ناکام میمانند ..سلام بر بیچارگان؛که چاره ای جز سوختن ندارندرهایی را نمیخواهند ،بند یار را به بی بند و بار...
من دوستت دارمخیلی دوستت دارممن هرلحظه از ضعف واژه ها برای بیان این احساسی که نسبت به تو دارم بغض می کنماشک می ریزمای کاش کلمات می توانستند قدرت حمل این میزان عشق را داشته باشندو آن را به دلت برسانندبه دلت بنشانند.....
من پر از دردم ولی کو شانه ای تا سر نهم؟بغض امانم را بریده،شانه می خواهم رفیق...
در گلویم گیر کردهزخم یک بغض غریب......
خنده های نمکینت،تب دریاچه ی قمبغض هایت رقمی سردتر از قرنِ اتم...
فکر کن سالها درس بخونی، بری دانشگاه، مدرک زبان بگیری، پذیرش از دانشگاه بگیری، با دنگ و فنگ ویزا بگیری، به سختی پول مهاجرتتو جور کنی، با دوستا و خانواده و وطنت ؛خداحافظی کنی، صدبار دو دل بشی، با بغض سوار هواپیما بشی و چند لحظه بعد سقوط... و تمام.لعنت به جبر جغرافیایی، لعنت...
برایت دستمالِ کاغذی بودم، ولی آیاکسی در لحظه ی بغضت به کار آمد به غیر از من ....
برای دیگران بودی برای دیگران ماندی و من با بغض میگویم لیاقتم را نداشت ......
بَِہَِ ﺳَِﻼَِمَِتَِےَِﺳَِﻮَِﺍَِﻻَِیَِےََِِڪَِہَِ پَِرَِسَِیَِدَِهَِ نَِمَِیَِشَِنَِ ﺍَِمَِاََِِﺟَِﻮَِﺍَِﺑَِﺸَِﻮَِﻥَِ بَِغَِضَِ ﻣَِﯿَِﺸَِﮧَِ ﺗَِوَِﺩَِلَِ آدَِمَِ️...
گاهی انقدر یهو حالت بد میشه که فرصت بغض کردنم نداری یهو اشکت میاد...
من آن خاکم که روزی بستر رودی خروشان بودکنار چشمه بشکن بغض این ظرف سفالی را...
همیشه اونی که عاشقترهیکم بیشتر حساسهیکم زیادتر بغض میکنهیکم سریعتر دلش تنگ میشه...
به گلو بغض و به لب اشک و به آغوشم دردشانهای نیست ولی شکر که دیواری هست!...
یکشنبه غم انگیزیستباران میباردهم از آسمانهم از چشمهای منمثل همیشه یکشنبه تکرار میشوداما مثل همیشه تو نیستی...
جمعه هاتمام دردهایش رابا صبح آغاز می کند …با سکوتشجان آدم را به لبش می رساندبه غروب که می رسدپر می شود از بغض …پشت پنجره ی خیال که باشیبا او می گریی …....
آخر هفته دلم تنگ تر از هر روز استجمعه ها پای دلم لَنگ تر از هر روز استابر چشمم پر از بغض و دلم بارانی استسوز این حنجره خوش رنگ تر از هر روز است...
روزها بدجنس شده اند !از شنبه اش بگیر تا پنج شنبهدلتنگی ها را قایم می کنندآن وقت شب ها در دل تاریکییواشکی دست به دست می کنند آن ها رابیچاره جمعه !صبح که بیدار می شودمی بیند تمام خانه اش تلنبار شده از دلتنگیبغض می کند از همان اول صبح اش...
به رسم صبر باید مرد آهش را نگه دارد اگر مرد استبغض گاه گاهش را نگه دارد...!...
بسته راه نفسم بغض و دلم شعلهور استچون یتیمی که به او فحش پدر داده کسی...
محبوب من!شما نباشید،همهی بغضهای جهاندر گلوی من است......
چه حرف بی ربطیست که مَرد گریه نمی کند ،گاهی آنقدر بُغض داری کهفقط باید مَرد باشی تا بتوانیگریه کنی…...
بغض کنیاشکت درنیادمثل این میمونه رعد و برق بزنهبارون نیاد......
غم آخر بودرفتنت...
دخترهای ساده ...دلبری بلد نیستند...سوختن و ساختن بلدندخوبی ها را فقط میبیننددلتنگیشان را جار نمیزننددلشان که میشکند سکوت میکنندو فقط بغض ......
آرزو می کنم خورشیدِ زندگی ات را پیدا کنی و تمام ثانیه هایت از نور امید و عشق ، روشن شود ، ابرهای ماتم از آسمان دلت ، کنار بروند و درختانِ لبخند و آرامشت ، بار دیگر ، جوانه بزنند .آرزو می کنم که دیگر ، هیچ آینه ای چشم های خیس و بغض های عمیق و چانه های لرزانِ تو را نبیند و هیچ پنجره ای شاهدِ دلْ گرفتگیِ روزها و شب های تو نباشد ،از فرط اشتیاق ، اشک بریزی و از شوقِ داشتنِ کسانی که بیشتر از هرکسی تو را دوست دارند ؛ بخندی و به یُمن حضورشان ، شاد با...
مرا رها کردی و رفتیبرای من درد و رنج دادیباز هم من دوستت دارممن باید چکار کنمسوختماوه خدای منمردماوه خدای من......
هیچ چیز آدم را تا این حد نمی سوزاند که اطرافیانت میگویند: اگر دوستت داشت نمی رفت!...
بگذار بگویمبغض که می کنی، گریه ام می گیرد. خنده ات که بگیرد،حالم از همیشه بهتر است...می بینی زندگی ام را؟به دلت بند است؛بند دلم...️️️...
تا که رفتی از کنارم ناگهان باران گرفت ابر هم گویا توان این جدایی را نداشت......
تنهایی یعنی :شب یلدا تمام شب رادیو گوش بدی و فقط ایرانسل بهت پیام تبریک بده . . ....
یادم باشد که تنهاییم را برای خودم نگه دارم ، و بغضهای شبانهام را برای کسی باز گو نکنم ، تا ترحم دیگران را با اظهار علاقه اشتباه نگیرم ، یاد من باشد که فقط برای سایهام بنویسم ......
مرد بودن قانون داردالکی نیستباید محکم باشیباید باتمام توانت تکیه گاه شویباید درد دل بشنویآرامش ببخشیباید بغض هایت را بخوریباید سنگین باشیباید پدری کنی...
این غم انگیز ترین حادثه ی پاییز استجمعه ونم نم باران وخیابان...بی تو...
پنجشنبه ها و جاهای خالی... به پنج شنبه که می رسیم... جای خالی ها ... خودشان یکی یکی ردیف می شوند... یکی دیگر نمی آید یکی از دور پیداست یکی در قاب عکس...و یکی هم هست اما انگار نیست!...
بی خبرم از تو و من تاب ندارم... بعد تو خود را به که باید بسپارماز دل من کم نشده مهر تو ماهم دلبر من غیر تو دل یار نخواهممستو خراب عطر گیسوی توام عاشق تاب و گره موی توامرفتی و یک روز دلم بند نشد بعد تو این بغضکه لبخند نشد......