متن دلتنگی عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلتنگی عاشقانه
وتو نمیدانی که یک دوستت دارم اززبانت شنیدن ، رگ و ریشه جانم را میلرزاند
و چه لذتی میدهد به جسم و روح و روانم و تو باز حرف خودت را تکرارکن که مگر به گفتن است
بلی دلبر دیوانه من روزی پی خواهی برد.
صبح است و دلم عشق میخواهد و یک باغ سرود
از پنجره نازک خیالم تورا میبینم با یک بغل بوسه و غنچه نشکفته شده
درآغوشم گیر که سخت محتاج توام
باودم نیست بن بست نگاهت به نگاهم
و میبافم گیسهای خیالم رابا گرهی کور تا که ببندد ره این ره...
وچه سخت است دل سپردن در زما ن غیر ممکن که نه بتوانی دل بدهی و نه دل بگیری
که نمیدانم اسمی میتوان برایش گذاشت
به گمانم همان ممنوعه باشد
صدایم کن:
پایدار و پیوسته؛
تا من بمانم تا همیشه:
شورانگیزترین شیدای شیفته!
صدایم کن:
با انعکاسِ محبّت؛
تا من بخوانم برایت:
شهرآشوبِ عاشقی را،
در احساسیترین پردهی عشاق!
صدایم کن:
با بازتابِ صداقت؛
تا من از حجمِ صدایت،
در وجدی شورانگیز؛
به شوقِ ناپایانِ پرواز؛
با پرِ نیاز،
پرکشم؛
آیم به سویت؛
شوم میهمانِ کویت!
دوست دارم،
بسرایم برایت:
عاشقانههایی،
ساخته از پرند احساس؛
پرداخته با پرنیان نیاز!
احساسم
جاریست در چشمانم؛
نگفته رازم را،
میدانی؛ میدانم؛
نگرفته نبضم را،
میفهمی؛ میدانی؛
نخوانده حسّم را،
میخوانی؛ میدانم؛
پس،
از چه روی نالانم؛ گریانم؟
پای این احساس،
میمانم؛ میمانم...
«احساس»،
صدای وزین ضربان قلب؛
ضربآهنگ شیوای صداقت سینه؛
و تپش شیرین نبض عاطفه است...
باید حرف مگوی دلم را،
با خامهای از جنسِ نابِ محبّت،
بر کتابِ عشق بنگارم؛
و با تمامِ وجود فریاد کنم:
با من بمان ای عشق!
با من بمان؛
و تکرارِ احساسم باش!
باید بگویم سخن با تو؛
با تو که تنها خاطرهی عشق منی...
باید،
با خامهای؛
از جنس محبّت،
بنویسم:
از دلم؛
از روحم؛
از جانم؛
که درگیر عشقی،
بی پایان است...
آمدم با تو باشم؛
فقط با تو!
و قلبم را برایت هدیه آوردم؛
در کادویی،
از جنساحساس؛
به رنگ محبّت!
امّا تو...
بازتابیست مرا؛
بازتابیست...
به تلافی شکستن قلبم؛
بازتابیست مرا...
میروی اما بدان،
حال پریشان من از، زلف پریشان روی توست.
به جهنمم کشانده، لب داغ مست تو.
من خواستم، تو نزاشتی.
تو فاصله گرفتی، دور شدی، نموندی. میدونی بهش فکر کردم، آره خواستم بشناسمت، درکت کنم، کشفت کنم برام جالب بودی.
چون برام ارزشمند بودی، میخواستم باشی، نمیخواستم بخاطر اینکه تلاشی برات نکردم خودمو سرزنش کنم. نمیخواستم با رفتارام آزارت بدم
پیوسته بارانیست چشمم، در نبود تو.
ساکنی در قلب من.
معنی عشق شاید همین باشد،
سکونت در میان قلب من.
وقت رفتن چشم تو بوسیدم و گفتم بمان،
اما نماندی.
لعنت به هوایی که تو را یاد من انداخت.
چه میشد ماهی عیدت خودم بودم به تنهایی
گهی با پشت ناخن میزدی بر شیشه ی تنگم