آمدی عطر تنت پیچید و ناگهان بهار شد .....
تو بگو دوستت دارم بهار می پیچد لای موهایم عشق شکوفه می زند ...
باد می وزید درخت تکیده بود کلاغ از روی شاخه پرید انگار زمستان رسیده بود . اما زمستان برای من از چشمان تو آغاز شد نگاهت که یخ زد خنده هایم قندیل بست و در دلم برف بارید . زمستان من نگاه سرد تو بود
پنجشنبه است و عطر خواستنت دوباره گیج می کند ثانیه های بیقرار را ... . تو کجای جهان منی ای نزدیک ترین دور ! که من سالهاست پنجشنبه را به انتظار نشسته ام و سهم چشمانم همیشه بی خبریست
پاییز که بیاید سر بر شانه ی مهرش دلتنگی هایم را در خش خشِ نارنجی اش جا می گذارم و فراموش می کنم که تابستان چگونه این همه سرد گذشت پاییز که بیاید دل آشفتگی هایم را به باد می دهم و آرامش را در غروب غم هایم قدم می...
نگرانم جانا این روزها پاییز را چگونه نفس می کشی ؟! وقتی از هزاران عابری که از کنارت می گذرند یکی من نیستم گفته بودی : نفست به نفس های من بند است !!!
دروغ چرا؟! من هم افتادم با آخرین برگ های پاییزی و بعد از تو زندگی همهمه ی پوچی بود که در سرم پیچید و آرام آرام مرا در قعر زمین فرو بُرد . اما بهار که بیاید استخوان هایم شکوفه خواهند داد و از عطر تنم دوباره گیج خواهی شد...
دلگیرم از پاییز از تمام غروب های غمگینش که چوب خط نبودن هایت را بر دیوار دلم کشید دلگیرم از تو از تمام عاشقانه های نگفته ات که به جانِ گوش هایم بدهکاری دلگیرم از خودم که هنوز دلخوشم به یلدا و چند ثانیه وقت اضافی اش .... که شاید...
دلتنگی ؛ واژه ای بی معناست وقتی تو در لحظه هایم نفس می کشی و از دور به من نزدیکی هیچ کس مثل من تو را با خود ندارد......
می توان تو را داشت پکی بر لحظه ها زد قهوه ای تلخ نوشید اشک را مزه مزه کرد و بغض را بلعید . می توان تو را داشت در پشت لبخندهایی که هیچ کس نمی داند چقدر غم گزیده است ! . بمان پشت لبخندهایم جا خوش کن من...
لبریز ام از تو️ عطر دلدادگی ام تمام شهر را پر کرده است و تو آشکارترین پنهان منی ...
تو آفتابی هر صبح می تابی بر پنجره ی خیالم و نور می پاشی روی سایه یِ تنهایی ام ... امروز را عاشقانه بتاب رؤیای من!
پنجشنبه است و عطر خواستنت دوباره گیج می کند ثانیه های بیقرار را ... . تو کجای جهان منی ای نزدیک ترین دور ! که من سالهاست پنجشنبه را به انتظار نشسته ام و سهم چشمانم همیشه بی خبریست .
چشمانم ؛ رود شده اند در خالیِ نبودنت آن قدر نیامدی که جان رویاهایم را آب برد
من از تمام این دنیا آسمانی می خواهم آبی و هوایی که در آن پر باشد از عطر نفست همین که باشی برای من کافیست...
دستانم بوی عشق می دهند بوی انار و خرمالو ... آنقدر که کوچه های پاییز را دست در دست خیالت قدم زدم .
یلدا منم که در آخرین نفس های پاییز آمدنت را به انتظار نشسته ام ... تا ردّ قدم هایم را در سپیدی برف ها گم نکرده ای بیا که دقیقه ای بیشتر بلندای عشق را جشن بگیریم .
زن ها گاهی عاشقانه هایشان را دم می کنند و می شود همان چای خوشرنگ با عطر هل و دارچین که کنار حبه قندی از عشق ، چقدر می چسبد گاهی دلدادگی هایشان را هر شب همراه با عطر مریم در خانه می پاشند و هر صبح با تک بوسه...
دوری را با چه زبانی می توان ترجمه کرد وقتی فاصله من با تو تنها یک آغوش است تو را نمی دانم اما من با خیالت شب را روز می کنم روز را شب ... و آغوشت دنج ترین جای جهان من است ای نزدیک ترین دور ..... . .
نگاهم که می کنی ستاره می خندد ماه می تابد و عشق در دلم باله می رقصد.... . جهان کوچکم چشمان توست که دریا دریا بی تاب من است و به وسعت آسمان دلواپسم... . . آبی آرامم نام دیگر تو باران است که می باری بر من و تن...
میان تمام آنهایی که نزدیکند اما دور نیستی اما نزدیک ترینی . . گاهی دلم کنج دنجی می خواهد و کمی سکوت تا بنشینم و داشتنت را قطره قطره یاد کنم که چطور تمام قد تکیه گاه ویرانه های دلم بودی و من دخترکی که رها از هر دردی روی...
می خندم و به موازات روزهای زندگی لبخندم را کش می دهم . می رقصم چنان با پیچ و تاب که خون تازه در رگ هایم جریان می یابد . می بندم دست و پای لنگ خاطرات را و به باد فراموشی می سپارم . می بالم به خودم که...
این روزها حسادت از چشمانم بیرون می پاشد و روحم را زخم می زند . . حسادت می کنم به پیراهنت که چنان تنگ تو را در آغوش گرفته است . . به کتاب هایت که عاشقانه زل زده اند به چشمانت . . به دیوارهای اتاقت که عطر تنت...