شعر
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر
من شاعرم از دیدگان ناز میترسم
از لیلی و از مهوش و مهناز میترسم
در کوی و برزن های این شهر پر از مامور
از عابران چون افسر و سرباز میترسم
از بس که از تاب طناب دار میترسم
از ارتفاع و لذت پرواز میترسم
تا کی روم سوی خطر...
عسل
از لب و لبخند تو ظرفی طلب دارم عسل
شب به شب هر نیمه شب یک وعده مهمانم غزل
صورتم با سیلی ام سرخ است و در ویرانه ها
زیر سقف آسمان میخوابم و روی کمل (کاه)
میسرایم قطعه شعری با وضو وارد شوید
شاعران شد نیمه شب ،...
« عهد »
فردا بروی من نگرانم که نیایی
من فکر تو هستم تو بگو فکر کجایی ؟
با هر نفسی تا نفسی آه کشیدم
هر آنچه که خواهی بطلب ، غیر جدایی!
من یاد تو بودم تو نبودی به گمانم
بر عهد تو ماندم که هنوزم تو بیایی
مجنون...
آه ازدل وآه ازآن آه که ازنهاددل برآید
دل غمین شودولی اشک ازدیده دراید
بریزای اشک
که قصه دیده ودل عجیب قصه ایست
چودل بگیرد، دیده هم ندیم دل برآید
نسرین شریفی
دل من تنگ و دلم تنگ و دلم تنگ شده
غم دلتنگے من جبهه ے یک جنگ شده
خبر از حال بدم هیچ نداند معشوق
دل من شیشه اے؟ یا دل او سنگ شده
سینه ازخنجر بے مهرے او مے سوزد
گنهم نیست ! دلم ساده و یڪرنگ شده
همه...
.
بیهوده مخور غصه ے این دار فنا را
دریاب همین لحظه ے ڪوتاه بقا را
از فلسفه ے زندگے و مرگ چه دانیم؟
باید بپذیریم قوانین قضا را
بے هیچ گناهے همه محڪوم حیاتیم
در بند ڪشیدست جهان تک تک ما را
آن ڪس ڪه تو را ڪرده فراموش...
گفتم به خودم تا به ابد یارِ منی تو
همراهِ قسم خورده و غمخوارِ منی تو
پنداشته بودم که منم یوسفِ مصرت
هر روز و شبت بر سرِ بازارِ منی تو
در هر نفسم نامِ توام وردِ زبان بود
گفتم به همه دلبر و دلدارِ منی تو
شیرینیِ من بودی...
خنجرت را بوسه باران می کنم
خویش, را رسوای یاران می کنم
زخم تیغ توست شیرین چون عسل
عشق روی تو چنان ضرب المثل
گرچه در درد جنون افتاده ام
سجده بر ماه رخت بنهاده ام
اشک چشمم آینه است و عکس یار
رخ نمایی می, کند در آب نار...
دستانت، دستی از مهربانی و عشق،
که در آن، دلِ من گم می شود و می یابد خود را.
هر بوسه ات، شعری است بی پایان،
که در آن، من و تو در هم می رقصیم و جهان می میرد.
تو همان یاری که در حضورش،
جانم زنده می ماند...
پاییز می رود
پائیز می رود که زمستان فرا رسد
کولاک برف و لحظه بوران فرا رسد
پائیز بسته بار خودش را که بعد از این
تاراج باغ و دشت و بیابان فرا رسد
تشویش گل به چهچه بلبل بهانه شد
تا روزگارِ دادن تاوان فرا رسد
حال و هوای...
(وعده و پیمان)
سخت است که هی دم زنی از عشق فراوان
اما رَوَد از یاد تو آن وعده و پیمان
آن روز که دیدم گل رویت به تو گفتم:
لبخند تو کرده است مرا ، واله و حیران
دل بستی و دل بُردی و ناگاه برفتی
چه زود رسیدی...
شبی از شبها
تو مرا گفتی
شب باش
من که شب بودم و
شب هستم و
شب خواهم بود
شب شب گشتم
به امیدی که تو فانوس نظرگاه شب من باشی
بسمه تعالی
عشق را از غمزه ی خونخوار می خواهم چنان
رحم از شمشیرِ آتشبار می خواهم چنان
نیست وحدت در کلام از اختلافِ کفر و دین
رشته ی تسبیح از زنّار می خواهم چنان
چون قلم ، با لوح های ساده می گویم سخن
صحبتِ دیوانگان ، بسیار می...
زمستان
تا جا برای جان دادن دارد
در تقلای جویدنِ ردپاهای من است
می دانم
او تمام می شود
اما ردپاها...
«آرمان پرناک»
بارها
مثل رود
از خود خزیده ام
سنگ به سنگ
ماهی به ماهی
اما
نهایت
آنچه با من ماند
در خود خزیدن بود...
«آرمان پرناک»
با پدرم همراه شدم،
مرا به زندگی رساند.
با زندگی همراه شدم،
مرا به عشق رساند.
با عشق همراه شدم،
مرا به زیبایی رساند.
با زیبایی همراه شدم،
مرا به شعر رساند.
با شعر همراه شدم،
اما شعر هم، چون من، سرگردان بود،
سرگردان!
نمی دانست، به کدام سمت برویم!...
دلتنگ ، شبی قصەی دلدار نوشتم
ازغصەی یک عشقِ دل آزار نوشتم
شبها منِ دلسوختە ،چون شمع بە محراب
بر حالِ پریشان ، دلِ غمبار نوشتم
عشق از غمِ صدپارە بە دل خاطرە می ساخت
من ، نغمەی محزون نُتِ گیتار نوشتم
دیوانە چو پروانە پریدن ،دلِ من بود
رقصیدنِ...
نیمه شب آمد خیالت، نیمه جانم را گرفت
ابر دلتنگی دو باره آسمانم را گرفت
تا دلم در کوی دلتنگی برایت می سرود
لکنتی امد زبان بی زبانم را گرفت
درمیان خاطراتت در وداع آخرین
قطره قطره اشک آمد دیدگانم را گرفت
عمر من سر میرود باحسرت آغوش تو
با...
حرف ها در گلو دارد
آنقدر که دارد خفه...
چمدانم
می کشد زیپِ دهانش را
می کشد دستم را
باید بروم
می دانم پشتِ در بودی
شنیدی صدای باران را
می دانم پشتِ پرده بودی
زیر زیرکی می پاییدی
ردپاهای کشیده ی خیس را
باید بروم اما
حس می کنم...
به آغوشت
که می رسم
تمام جهان
کوچک می شود