متن عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عاشقانه
عاشقانه ترین شعرهایم را
در آغوش تو سروده ام
آنجا،
دنج ترین جای دنیاست،
--برای این شاعر.
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
مث پسربچه های تخس و شیطون زل زدع بود ب تی وی و هرازگاهی صدای اعتراضش بلند میشد،،از صدای دادو بیدادش میشد فهمید ک تیم محبوبش نتونسته رضایتشو جلب کنه...
همیشه عادت داشت چاییش لیوانی باشه ،لیوان چاییش رو جلوش گذاشتم و خواستم از کنارش رد بشم ک مچ دستم...
واسه کسی که عاشقه
مرگه پایان رابطه
خاطره اونومیکشه
خاطره مثل قاتله
عاشق نمیتونه عشق واحساسش سرکوب کنه حال خرابش تنهامعشوق میتونه خوب کنه
از رستورانِ آسمان سالادِ ستاره سفارش دادم برای تاریکی هایم...
پرنده ای با لباس آبی آوازِ پرواز مینوازد
وکبوترانِ کور با حسرت کُر میخوانند
ماهِ عبوس مدام با خورشید تماس میگیرد که چرا دیر کرده است!
میدانی...
زمان هایی که نیستی شب در آسمان قد میکشد و نور در ترافیکِ...
من که هیچ، اصلا تمامِ جهان!
به تو بستگی دارد،
چشم که باز کنی، صبح میشود...
لبخند هم که بزنی، بخیر هم میشود...
رویا گونه عاشق توام
رویا گونه میخواهمت
بی هوس...
تنها خودت را برای خودت
بی توقع...
فقط عاشقانه دوست دارمت
مانند تمام شعرهایم...
مانند نوشیدن قهوه ی هر شبمان ،
و خوردن چای هر روز عصرمان ،
مانند چال روی گونه ات ،
نجیبانه دوستت دارم...
دوستت دارم از دور......
نگاه کن مرا...
هستم کنارت...
یک مردِ مغرورِ عاشق...
با لبخندی از جنس رضایت...
آغوشم را در انتظار تو باز گذاشته ام...
منم ؛ یک مغرورِ عاشق...
تمام من وابسته به هیچکس نیست...
دستی را نمیخواهم بجز دستان تو..!
...
بهزاد غدیری / شاعر کاشانی
همینطور تا کتابهای معرفت را
عاشقانه ورق زدم
غروب لبت را بر واژه «عشق»
دیدم
در طلوع کتاب شاعری دیگر
فهمیدم
رفتنت بسیار نزدیک است.
چیزهای زیادی در این دنیا دیده ام
که بتوانم بگویم با تمام وجود دوستشان دارم،
اما “تو” همیشه زیباترینِ آنها بوده ای…
پریا دلشب
او از جهانی دیگر آمده بود،
آمده بود تا نشانم بدهد
چگونه میشود از صمیم قلب لبخند زد،
چگونه میشود مهربانی را لمس کرد و
از فرسنگ ها فاصله در آغوش گرفت؛
آمده بود تا من ببینم چگونه میشود
عشق را هنوز هم در این روزگار احساس کرد.
پریا دلشب
وقتی که دنیای تو با یه نفر پرمیشه
ندیدنش تورو به سمت خطر هل میده
تصمیم بگیره واسه همیشه ترکت کنه
میمیره قلب عاشق لحظه مرگ توه ...
این همه ناز دو چشمان سیاهت
شده است ساز دلم...
من به مضراب دلم چنگ زنم
تار کنم ، زخمه زنم ، زلف تو را...
ساز کنم ، ناز کنم آن دوتا چشم تو را...
ای که آواز لبت مست کند جان دلم...
ای که گر خنده کنی قفل زنی...
چه آرامشی دارد وقتی...
روی کاناپه ی دونفره بنشینی
آهنگ قایقران ولگا را با صدای آرام پلی کنی
فنجان قهوه ات را بنوشی
دفتر شعرت را باز کنی
و برایش عاشقانه ای بنویسی
از زیباترین لحظاتی که با هم داشته اید.
بنویسی در وصف کلبه ای دِنج...
و نوشیدن فنجانی...
بی تو
نه آسمان آبی ست
نه ماه نورانی ست
و نه حتی ستاره ای چشمک زدن را دوست دارد.
بی تو...
شاید درخت های کوچک
تصمیم به یک خزان زدگی
بی پایان بگیرند!
بی تو حتی هیچ بارانی
عاشقانه نخواهد بارید
نه!
نمی شود بی تو...
نمی شود بی...
بهزاد هوای پرواز داشت...
پرواز از خود...
پرواز از دنیا...
پرواز از این همه بی حاصلی عمر...
پروازی برای ابدی شدن...
بهزاد یک مرد بود... یک پدر... یک انسان...
بهزاد غمگین بود... شاید مثل هزاران مرد تنها و بی دفاع...
بهزاد روزی در بی وفایی های دنیا جامانده بود...
یکی...
به سراغش آمد اما با حسرت
با چند شاخه گل
چند قطره اشک
و ندانست روی قلب او
تلی از خاک و سنگی سرد خوابیده...
عباس پورعلمداری