متن عاشق
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عاشق
شک ندارم که تسخیر شده ام
تصرف شده ی چَشم و مطیعِ نگاهش شده ام
افسون و پریشون، گرفتارِ فرطِ چشمانش شده ام
تسلیم و سَلاسَتِ پندارش شده ام
رام شده ام، فرمان پذیرِ گفتارش شده ام
دلداده و دلباخته ی کردارش شده ام
غرقِ دریای ژرفِ خیالش شده ام...
دلم بی تابه مثل ساحل امشب
هوا بارونیه! دریاست چشمات!
نگاهت می کنم، قلبم می ریزه
نمی دونی چقد زیباست چشمات!
تو بی من رفتی از رویام اما
هنوزم داشتنِ تو آرزومه
یه عمره حرف دارم با نبودت
یه عمره قاب عکست روبرومه
فراموشت شدم شاید ولی من
خودم رو...
عشق یعنی دل پریشان است و پیر
عشق یعنی غصه خوردن سیر سیر
عشق یعنی احتیاجِ یارِ غار
عشق یعنی ضعف و سستی پیش یار
عشق یعنی مست چشمانش شوی
عاشق و رسوای زُلفانَش شوی
عشق یعنی خون باشد در رَگَت
عشق یعنی روح باشد در تَنَت
عشق یعنی زندگی...
درگیر دلت بودم و این رسم وفا نیست
در پاسخ احساس دلم، ظلم روا نیست
آشفته و غمگینم و این کار خودی بود
سهرابم و زخمی شده ام، لیک دوا نیست
استاد غزل های نو و ساز و نوازم
صد حیف که دیگر به سرم شورِ نوا نیست
دلمرده شدم...
گاهی برایم شعر گفتن کار سختی ست
وقتی وجودم خالی از عشق است و ایمان
پر می شود ذهنم از اشعاری غم الود
گویی قلم با اشک هایم بسته پیمان
قلبی که باید عاشق و مشتاق باشد
هردم درون سینه میسوزد ز رازی
حتی مترسک با نقابِ مهرورزی
آخِر گرفت...
پای تو در میان باشد هنوز می شود عاشق شد
به دانه های برف افتاده در گیسویت قسم
ارس آرامی
• صداتو شنیدم تنم گر گرف
• دلِ خسته ی من ک باور نداش
• میگفتی میمونی واسِ کل عمر
• ولی قصه ی عشق،آخر نداش...
• صداتو شنیدم ،دلم تنگ شد
• واسه اون روزای پر از عشقمون
• تو رفتی و برگشتی بعد یه عمر
• میگی آدما...
یادتو در قلب من همواره غوغا میکند
دیدنت دنیای سردم را چه زیبا می کند
هرچه میخواهم دل خود را به دریاها زنم
راه خود را سوی چشمان تو پیدامیکند
تا تو مجنونی و شعر عاشقی سرمیدهی
مهرتو قلب مرا عاشق چو لیلا میکند
هرچه میگویم به دل بایدفراموشش کنی...
بهار آمد بخندد گل به گلزار
بنفشه هر کجا باشد پدیدار
بخواند بلبل وحشی به صحرا
که عاشق را دلِ عاشق سزاوار
دختر گل فروش
چند صباحی هست او را دیده ام
گل فروشی بود او را چیده ام
قصه من بهر عشق و عاشقیست
دل به دریا میزنم تا قایقیست
گفتم او را،رازقی های تو چند؟
گفتم او را عاشقی های تو کیست؟
سر به زیر انداخت رفت ان دورتر
گفت...
این تناقض را که میبینی فقط در ظاهر است...
عاشق و معشوقه بِسیار،عشق امّا نادر است!
ع.موسوی
دردم دوا کن
بر در میخانه من کردم نگاهی
دیدم آنجا عاشقی رو به خدایی
گفت ای معشوق من تا کی جدایی
من که تنها مانده ام بر این دوراهی
خانه و کاشانه را کردم فراموش
آتشم خاکسترم را کن تو خاموش
حال و روزم را ببین دیوانه گشتم
چند...
بیا مرا بغل بکن ای دختر ابرو کمان
بیا زلیخای زمان حضرت زیبای جهان
هر لحظه یک ترانه ای می جوشد از چشم تو آه
ای من فدای رخ تو زیبانگاه حضرت ماه
دلم برای دیدنت چه شاعرانه تنگ شده
برای روی ماه تو چه عاشقانه تنگ شده
تو آن...
طلای نابم تویی دیده پرآبم تویی
مست و شرابم تویی
هند جگرخوار شدم
مست نگاهت منم دیده به راهت منم
عاشق و دلدار شدم
از همه کس تا که خسی
سبزه و پر آب شدم
مست شدم
خوار شدم
عاشق بی تاب شدم
زهر منم
درد تویی
در طلب آب...
بهار آمد و بوی یار می آید
پرستو نغمه خوان از آن دیار می آید
به هر دشت دمن بینی
نگار زلف یارم را،دل من عاشق و دلدار می آید
بشویید خانه دل را
بخندانید آن گل را
که بوی یار می اید که بوی یار می آید