متن غزل
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غزل
اگر جانی برنجانی و یا قلبی بلرزانی
بنا داریم اگر دین را ، میانِ آتش و ناری
و گر انسانیت حکم است ؛ در آن هم تو ناکامی
که شرط آدمیت نیست ، همنوعت برنجانی
ز هر رنگی ،زهر قومی،ز هر مذهب و یا دینی
بدان گر جان برنجانی،رها هرگز...
غیر از تکیه بر دیوار دیگر هیچ تکیه گاهی نیست
نشستی گرچه پهلویم ولی از عشق نگاهی نیست
امید زندگانی می شود دور چون تو نزدیکی
محبت های تو چون باد گاهی هست گاهی نیست
تو مثل یک بیابانی من تشنه در پی آبم
ببار ای ابر باران خیز که...
مسیر خوش ایده آل ها
تنگ است وقت ماندنمان در مجال ها
لنگ است پای هرچه کُمیت از کمال ها
تحلیل فصل سرد زمستان نمی کنیم
ننگ است اگر سیاهی روی زغال ها!
مهلت نداده اند به عمریکه سالهاست
منگ است بین مشغله ای از جدال ها
تا سرنوشت در...
گردبادی آمد و با دستمال اَبری اش
ماه از تخته سیاه آسمانم پاک شد.
رضاحدادیان ۱۴۰۲/۳/۲۲
پلک وا کردم ،پُراز فریاد شد آیینه ام
پلک بستم،چشم های بی زبانم پاک شد
رضا حدادیان
۱۴۰۲/۳/۲۲
تا تبرها چشم وا کردند در آغوش باغ
شاخه،شاخه تک درخت نیمه جانم پاک شد رضا حدادیان
۱۴۰۲/۳/۲۲
نقطه چین جای تمام سطرهایم را گرفت
خواستم چیزی بگویم که دهانم پاک شد
رضا حدادیان ۱۴۰۲/۳/۲۲
سطر اوّل، پلّه پلّه نردبانم پاک شد
سطر دوّم ، ردّپای آسمانم پاک شد
رضا حدادیان ۱۴۰۲/۳/۲۲
در غزل آشفتگی هایم نمایان میشود
هر زمان بر شانه ات گیسو پریشان میشود
چونکه باشد در هوای گلشن کوی تو دل
خاطرم در سایه عشق تو آسان میشود
از فروغ شمع رخسار تو می تابد شهاب
لعل جان بخشت به سان آب حیوان میشود
بر سر کوی تو ازشوق...
خواستم از عشقِ تو دوری کنم اما نشد
کُلِّ خود را وقف مهجوری کنم اما نشد
آمدم از پادگان عشق تو با یک فرار
تا تَهِ سربازیَ ام دوری کنم اما نشد
ترسَم این بوده نگاه تو نمک گیرم کند
آمدم دوری از این شوری کنم اما نشد
خواستم مثل...
✍🏼 شعر آغوش تقدیم به آغوش امن زندگیم، پدرم:
آن جام بلورین، وسط حوض نشان بود
چون آب حیاتِ گلی از شاخه رهان بود
ای مهر دلت رهزن غم در بغل نور
احساس در اندیشه ی تو، مهرِ وزان بود
آغوش تو مفهوم...
✍🏻 غزل پدر
تقدیم به یار جانم، پدرم:
«آن نیستی که رفتی، آنی که در ضمیری»
مرغی بُدی تو نالان، در قالب اثیری
آزادی ات فغان بود، جسمت چو ناتوان بود
روحی که خسته گردید، چون در قفس، اسیری!
دیدم صدا زدی که در روی من گشایید
پاسخ برآمد اما،...
غزل (که تو باشی)
بارانِ غزل ها شده بارون که تو باشی
لیلای نظامی شده مجنون که تو باشی
بین خودمان باشد از این دسته ی گنجشک
یک دانه پرستو زده بیرون که تو باشی
دوربرت از دم همه راحت همه ولگرد
یک جُرمِ قشنگی شده قانون که تو باشی...
سرِ بد عهدی تو پیر شدم دم نزدم
جگرم سوخت ولی مثل تو برهم نزدم
کرده ای با دل من هر چه دلت خواست جفا
حرفیَ اما منِ دلخسته ز مرهم نزدم
روز اول که دو تا قهوه سفارش دادی
عاشقت بودم و اصلن مژه برهم نزدم
آنچنان محو تو...
مثل من آیا تو هم با ابرها باریده ای؟
شب درآغوشی خیالی تا سحرخوابیده ای؟
مثل من آیا زمستان های سرد و بی بهار
سوزِسرما در بغل،غم در گلو، لرزیده ای؟
مثلِ من آیا تو هم، ای آشنایِ نوبهار
شاخه ای از بوستانِ بغض وحسرت چیده ای؟
یا که لب...
بی نوازش های من ، موی سر تو لَخت نیست
در کنارت هیچ کس مانند من خوشبخت نیست
گفته ای یاد تو هستم هرکجا هستم ولی
من نباشی تا در آغوشم ،خیالم تخت نیست
جان طلب کردی که عشق من به تو ثابت شود
کار مشکلتر بخواه این کار اصلن...
در میان این غزل ها مانده ام او رفته است
یک وجب زیر گلویم سمت چپ تو رفته است
من علا رغم تمام درد ها ماندم چو شیر
او ولی مانند آدمهای ترسو رفته است
وقت غارت کردنم با های و هو آمد ولی
وقت رفتن مثل دزدان بی هیاهو...