جمعه , ۹ آذر ۱۴۰۳
- بابا...کاش ما هم می تونستیم فرار کنیم... - پسرم...یک درخت هیچ وقت در حال فرار نمی میره...ما ایستاده می میریم...
نه کسی منتظر است،نه کسی چشم به راهنه خیال گذر از کوچه ما دارد ماهبین عاشق شدن و مرگمگر فرقی هست؟وقتی از عشق نصیبی نبریغیر از آه......
عدم ازلی « بگویید، از کجا به سراغ تان می آید این غم غریببالارونده، همچون دریا از صخره ی تیره و برهنه؟»— آن هنگام که قلب مان همچون خوشه ی انگور فشرده شددریافت که زیستن درد است. رازی آشکار بر همه کس.رنجی بس ساده و نه اسرارآمیزو همچون شادی تان آشکار بر همه کس.پس رها کنید پرسش را ، ای زیبای کنجکاو!و ساکت شوید! هر چقدر صدای تان دلنشین باشدساکت شوید، ای غافل! ای روان همواره مسرور!ای دهان گشوده به خنده کودکانه...
کولیان آمدندسراغ دریا را از من گرفتندرودی کوچک از اشک هایم را نشان شان دادمگفتند « ما برای دریا آمده ایم »گفتم « تا سال دیگر همه ی اینجا دریاست. »...
کذاب ترین حادثه زندگیم رفتدیوانه ی دیوانه ی دیوانگیم رفتتو میروی و جان عزیز منه مغرورهر لحظه به من دست تکان میدهد از دورانگار که تو آمده بودی بروی زودکز روز تولد به تنت رخت سفر بودبا این همه داغی که دلم دید و تبارممن این همه غم را به دلم یاد ندارمبدرود امیدم نفسم عشق عزیزمآهسته برو پشت سرت آب بریزمرویای مرا از دلِ دنیام گرفتیمن سوختم اما تو که آرام گرفتیاین منظره کوچ تو را دشت ندارداین کوچ همین کوچ که برگشت نداردبا...
روزگاری غم برایم هیچ معنایی نداشتواژه ی غم را چه بی رحمانه معنا کرد و رفت...
" فردا حتما روز بهتری ست ... "نبینم غصه می خوری رفیق !نبینم زانوی غم بغل گرفته و نا امید شده ای از رسیدنِ روزهای خوب ...نبینم به اعجاز امّید ، کافر شده و به آسمانِ آبیِ باورت رنگ خاکستری پاشیده ای !مبادا همچو ارغوان باشی ؛که در آغوشِ گل ها و باز ، غمگین است !مبادا همچو نیلوفرِ مرداب ؛ نا امید باشی از خواستن ها و رسیدن هامبادا خودت را باخته باشی رفیق !که شاید امروز ، همان روزی که می خواستی نبود ، همه چیز همانجوری که ...
روی پیشانی بختم خط به خط چین دیده امبس که خود را در دل آیینه غمگین دیده اممو سپیدم مو سپیدم موسپیدم مو سپیدگرگ باران دیده هستم، برف سنگین دیده امآه یک چشمم زلیخا آن یکی یعقوب شدحال یوسف را ببینم با کدامین دیده ام؟آشنا هستی به چشمم صبر کن، قدری بخندیادم آمد، من تورا روز نخستین دیده امبیستون دیشب به چشمم جاده ای هموار بودابن سیرین را خبر کن، خواب شیرین دیده ام...
دورتر...این جاحوالی خوشه ی گندم از داس افتاده یی من بودم که می خواندمبا تک بال پوسیده امدورتر...این جاپشت، نه صدایی دیگرقطعا روزی صدایم را خواهی شنیدروزی که نه صدا اهمیت داردو نه روز!...
ببار ای آسمان امشب که قلبم باز بی تاب است...نه روز آرامشی در دل نه شب در چشم من خواب است...
شب ماند و او دیگر نیامدگم بودم و دستی به روی شانه ام زدگفتم که دیگر جان ندارممن بغض ابری بی قرارمقلبم گرفت از شهر خالیرد کن مرا از آشفته حالی......
منِ بی حوصل ه ی سرگرداناین همان بود ک ه باید می شد؟!زندگی تلخ تر از تلخیِ زهرقلبِ من سهمِ تو باید می شد؟!دل به دستِ تو نباید می دادطفلِ نوپایِ وجودم هرگزقصه این بود ک ه شنیدم از تومن، تورا دوست نداشتم هرگز...
سرد بود آن شب!و چندیست که شبها سردند . . . ...
پنجشنبه ات بخیرایآرزوینداشته یتمام هفته ی من... ...
من تو را بر درب خانه ام گریسته امبر پنجره ام آغوش باز کرده امتو را بر فرشاز عرش پایین کشیده اممن تو رابارها و بارها گریسته امدلتنگی غبار ریزی بودکه زیر نور آفتاب دیده می شدبه یک باره که به بالش اشقدیمیقدیمیخاک نشستهنشستهمی زدیدلتنگی خفه ات می کردنفسم زیر آفتاب بودتورا بارها و بارها گریستمکجایی تو ای اهورای منکجایی تو...
پدرنفسم می گیرد در هوایی که نفس های تو نیست...
تا بودم ای رفیق ندانستی که کیستم روزی به سراغ حال من آمدی که نیستم...!؟...
زشت استکه شاعر وسط خواندن یک شعربا آمدن واژه ی "برگرد" بِگرید....زشت است،ولی زشت تر این است کهعشقت بر شانه ی یک آدم نامرد بِگرید... ...
درد دارد که کسی باعث دردت بشودکه تو از درددلت با دل او حرف زدی...
او که در آغوش من می گفت دنیای_منیترک_دنیا کرد و من در کار دنیا مانده ام...
حقّم نبود، خون جگر حقّ من نبوداین چشمهای خیره به در حقّ من نبود...
نگذاشتی به رنج قفس خو کنم چراپرواز در ڪنارت اگر حقّ من نبود...
سخت است بخندی و دلت غم زده باشدهر گوشه ی پیراهن تو نم زده باشدسخت است به اجبار به جمعی بنشینیوقتی دلت از عالم و آدم زده باشد......
ای دل ساده ی من دور و برت را بنگرهر که با یار خودش رفت... تو تنها ماندی....
دارم هوای صحبت یاران رفته رایاری کن ای اجل که به یاران رسانیم...
عمر ما در کوچه های شب گذشتزندگی یک دم به کام ما نگشتبی تفاوت بی هدف بی آرزومی روم در چاه تاریکی فرو...
حاصل یک عمر عاشق بودنم دل کندن استهیچ چیز از تو نمیخواهم ، برو ... تنها برو...
شب یلدای غمم را سحری پیدا نیستگریه های سحرم را اثری پیدا نیست(محتشم کاشانی)...
حتی یک نفر را نداشتم که با او دردودل کنمکسی باشد که بهش بگویم دوستش دارممی فهمی ؟میدانی عشق یعنی چی ؟خیال نمی کنم بفهمیهیچ کس نمی داند من چه حالی دارم ، هیچکس دلم از تنهایی می پوسید و دردهای ناگفتنی توی دلم تلمبار می شد .آدم عاشق باشد و نتواند به کسی بگویدغم انگیز نیست ...؟...
رفته رفته می رود رخسارِ من از یادِ تومحو می گردد دلِ تب دارِ من از یاد تورفته رفته خنده هایم تلخ و پنهان می شودسرزمینِ قلبِ من بی تو ویران می شودرفته رفته غم درونِ چهره ام پَر می کشدجامِ زهرِ مردنم را چون عسل سر می کشد....
در اوجِ بغضِ چشمانماز نمِ باران تنهاییخیس استتمام واژه های دلتنگیکاش میدانستیدر خیالم نیست جزچِکه چِکه از تو...
تو می خواستی برویمن می خواستم بمانیباورمی کنی یانه!؟نمی دانم.دلم برایت تنگ می شودوقتی هوا می گیردباران می زندبرگها می افتندکوچه باشد یا خیابانشهر یا زندانفرقی نمی کنددلم برایت تنگ می شود.*حواست به نبودنت هست یا نه!؟نمی دانم.کمی شکسته تر شده ام، خسته ترنفسم بیشتر می گیردکاش می دانستیخاطرات، آدم را پیرتر می کند.خسته ترشکسته تر*مرا به یاد داری یا نه؟نمی دانماینجا پاییز بوی تورا می دهد هنوز....
اصلش این بود که الان بودی..اینجا کنار من...که اشکام نبودن...که دستات بودن...که آغوشت بود...که غم نبود...که درد نبود...که تو بودی!تو،تو،تو...!...
شادی طلاق داده ی صدسالهٔ من استبا او مرا چه نسبت و او را به من چه کار...
زنده بودم به خدا هرچه کشیدم فریاد…نه کسی بود دراین شهرنه فریاد رسی.. بنویسید فقط روی مزارم ای داد…خانه ی غصه شود تابه قیامت آباد…...
روی قبرم بنویسید به یک خط درشت…حسرت دیدن دلدار مرا آخر کشت…...
کاشیکبار همما شکوفه میدادیم،ما که اینهمه هَرَس شده ایم...
تصویر درشتی از غم شدیمو آینه تعبیر خطرناکی از ماست ...
تنها نیستم,خیالت راحت... یادت با من است امشب... میسوزاند و میسوزم با یادت و... همدم تنهایی هم میشویم امشب......
کار سن نیست که اینگونه زمین گیر شدممن به اندازه ی غم های دلم پیر شدم...
روز های آخر دلواپسی ...غصه هامان در گلو فریاد شدروی تنهایی ما خطی کشیدفصلی از خوشباوری ایجاد شدما برای زندگی شش خواستیمشانس هم با ما فقط تا پنچ بودبی رخ او شاه دل سرباز نیستبازی ما بازی شطرنج بودشعله های آبی و سرخ گناهمثل دل هامان هزاران رنگ بودآتش ما زیر خاکستر نبوددر سکوت تلخ ما هم جنگ بودآخر آبان سالی که گذشتدست ما سرد و پر از اندوه بودزیر آوار پشیمانی ماتؤبه هامان تؤبه ی نستوح بود...
ای گل گمان مبر به شب جشن می رویشاید به خاک مرده ای ارزانیت کنند...
نمی دانم کدام پایه از هزاران پایه ی میزِ "بودنم" را کوتاه میخ کرده ام، که لنگ می زند مدام. کج می شود مدام. می ریزد تمامِ آنچه با دقت و ذوق چیده بودم رویش مدام و گند می خورد به تمام آنچه در سر داشتم مدام و زهر می شود هر چه در دل داشتم مدام و هوار می شود تمام باورهای کاشته شده ام روی ذهنِ شکستنیِ من مدام... لعنت به هر چه پایه و تراز و لنگش های مدام...کاش می شد همه چیز را روی "زمین" پهن کرد!"میز" هرچه باشد روی هواست...
زخم روی زخم آمد!و سرانجام عفونی شد،این تلنبارِ آسیب،رویِ دلم.... ....
من یک بارمرگ را تجربه کرده امیک نفر شبیه تودست یک نفر کهشبیه من نبود را گرفته بودباران هم می آمد......
شده از درد بخندی که نبارد چشمت؟...من در این خنده ی پر غصه مهارت دارم...
روی زخم یادگاری ات نمک پاشیده امتا مبادا جای نیشت را بگیرد مرهمی...
من تفنگی شده ام رو به نبودن هایترو به یک پنجره در جمعیت تنهایتفکر کردم که خودم را به تو نزدیک کنمبی هوا بین دو ابروی تو شلیک کنمخنده های تو مرا باز از این فاصله کشتقهر نه دوری تو قلب مرا بی گله کشتموج موهای بلند تو مرا غرق نکردحسم از فردی این بی خبری فرق نکرداز دلم دور شدی فکر تو آمدم به سرمخواب میبینمت از خواب نباید بپرمخواب پرواز تو با نامه ی خیسی در مشتتو نباشی غم این عصر مرا خواهد کشتعصر تلخی که به جز خاطره ای قرمز نیس...
همسایه کناری ام غمگینم می کند.زن و شوهر صبحِ زود بیدار می شوند،سرِ کار می روند،عصر باز می گردند.یک پسر و دختر بچه دارند.ساعتِ نُه شب، همه چراغ های خانه خاموش است.صبحِ فردا نیز، زود بیدار می شوند،سرِ کار می روند،عصر باز می گردند،ساعتِ نه، خاموشی.همسایه کناری ام، غمگینم می کند.آدم های خوبی هستند،دوستشان دارم.اما حس می کنم در حال غرق شدنند،و من نمی توانم کمکشان کنم.گذرانِ زندگی می کنند.بی خانمان نیستند.اما بهای گزاف...
گفته بودی گریه کن از غصه ات کم می شودمن اگر یک شب ببارم این جهان غم می شود ....