متن غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غمگین
خواستم مانع شوم تا چاقوی زبانت از غلاف دهانت خارج شود؛خواستم تیزی کلمات را دستت ندهم تا سلاخی کنی دلم را !؟... اما دیدم فقط درد است که تورا به یادم می آورد...
این بود که با لب ترک خورده افکارم، تشنه بدون آب رو به قبله عشق دراز کشیدم......
خسته ام از سنگینی پالتوی پوست مشکلات برتنم با آستری از خَز رنج و دکمه هایی از جنس مروارید درد وعینکی مارک با برند حالم خوب است واقع در مسیر چشمهایم!؟!
✍️رضا کهنسال آستانی
حالم خوب نیست
به گمانم تب کرده ام قلم میلغزد ، واژه حزیان می گوید اتاقم پُرشده از کاغذهای مچاله چند خطی، بیچاره دفترم که چند برگی بیشتر ازآن باقی نمانده ...
نیاز به مُسَکِن مرور خاطرات گذشته دارم همه آن دروغ ها ! گاهی تلقین هم حالت را خوب...
امروز قرار است
سربازان به خط شده جوخه کلمات
بعدازفرمان آتش ، شلیک افکار
واثابت جوهرازنوک مگسک خودکار
به آخرین برگ دفترزندگی من
واژه ها رابرقصانند روی خطوط
برای خداحافظی
تنها در این زندگی بی معنا
دور افتاده در خانه ای کوچک و قدیمی
نا امید از آینده ای که نیست
گرفتار در سایه رنج
رها در دنیای دروغ و بی رحمی و بی عدالتی
به راستی
اینجا
کجای جهنم است؟
قطرات سیل شده باران اشکهایم دیگر کویر گونه هایم را سیر آب نمیکند . تاوقتی چتر یادت آدرس اشتباه میدهدبه ابرهای خیالم
✍️رضا کهنسال آستانی
عجب سرنوشتی داشتی مادر
وقتی بودی ؛ مجروح زیر بمباران حرف وحدیث ها
بی پناه ، بی چتر خیس زیر باران پچ پچ ها
واما امروز چقدر راحت به خوابی عمیق فرو رفتی در خانه جدیدت آنقدر سنگین که وقتی نامت را صدا میزند روحانی نشسته بالای خانه ابدی ت...
و این منم
زنی تنها
که لبخند هایش خشک شد
موهایش سپید شد
و دخترانگی هایش پوسید
در انتظار مردی که هیچوقت نیامد
احوال من؟
در کنج دنج تنهایی نشسته ام به در نگاه می کنم، دری اسیر گرد و غبار، از پس گشوده نشدن، حتی دریچه هم دیگر نای آه کشیدن ندارد.
تمام راه ها را هم گشته ام، کسی نیست که بخواهد بیاید و به این سرای نومید جلا دهد. سرگردانم،...
خاطرات همیشه شیرین نیستند،
گاهی میشود ضربه نهایی خنجری بر پیکره نحیف یک قلب شکسته...
وقتی بفهمی همه آن عشق ورزیدن ها تلاشی بیهوده بوده....
وحدت حضرت زاده
بعد رفتن /کوچه / سکوت / اشک/
چشم دوخت به راه/
قصه می بافد / پنجره / در هیاهوی سرد تنهایی .
حجت اله حبیبی
زمستون ،
برف ،
کولاک
سرما ،
باز جمع اند ،
و من
تنها خودمو به آغوش می کشم.
حجت اله حبیبی
دلم
گویا مسافر خانه ای،
متروک متروک است
که حتی
« بوم» هم
بر روی دیوارش نمی خواند .
حجت اله حبیبی
آه، چه اندوه بزرگی ست گذر تند زندگی،
پس از هزار سال از مرگم،
در یک گورستان متروکه،
باران نم نم می شوید خاک از روی تنم،
آنگاه کودکانی بازیگوش، به جمجمه ام لگدی می کوبند،
و هر یک از استخوان های تنم در دهان سگی پشمالو،
پراکنده می شوند...
وقتی یه غم سرزده از راه میرسه و در خونه قلبت رو محکم میکوبه،حالا هر چقدرم بخوای راهش ندی و کاری کنی تا منصرف بشه و راهش رو بکشه بره نمیشه که نمیشه.....
چون اون غم اومده تا یه مهمون ناخونده بشه.......
حالا قبولش میکنی،سعی میکنی باهاش کنار بیای،دندون روی...
✍ تو هیچ وقت نبودی...
وقتی نرم نرمک،
به کوچه باغ احساسم سرک می کشی؛
و می گویی:
«هستی؟»
هستی ام زیر و رو می شود؛
دریای درونم آشوب می گردد؛
طوفان می دمد،
در بند، بندِ وجودم؛
امّا، چو بازمی نگرم،
می بینم تو نیستی؛
و فقط،
سایه ی...
چرا نمی شود تمام
سرایشِ احساس؟
چرا واژه نمی رساند
نارساییِ دلم را؟
زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)
چقدر بی تاب باشد
تابشِ شیدِ درونم؟
چقدر بی تابانه
تلالو بزند
خورشیدِ دلِ پرخونم؟
زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)