متن غم
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غم
وقتی یه غم سرزده از راه میرسه و در خونه قلبت رو محکم میکوبه،حالا هر چقدرم بخوای راهش ندی و کاری کنی تا منصرف بشه و راهش رو بکشه بره نمیشه که نمیشه.....
چون اون غم اومده تا یه مهمون ناخونده بشه.......
حالا قبولش میکنی،سعی میکنی باهاش کنار بیای،دندون روی...
دلم گرفته...
صدامو میشنوید؟
اینجا، من تنها هستم.
اینجا ، از آرامش خبری نیست.
اینجا، همه در خوابی عمیق هستند ، یا اگر بیدارند خود را به خواب زده اند.
اینجا ، تنهایی فرمانرواییست که حکم صادر می کند.
اینجا ، سکوت دردیست که درمان ندارد.
اینجا، جاییست که معشوق وجود ندارد.
و باز...
تقدیر هم با درد هایم قد کشیده
یک راه با چندین غم ممتد کشیده
گاهی نمی فهمد کسی حرف دلت را
وقتی که دنیا لحظه ها را بد کشیده
باید به دیدارم بیایی تا بفهمی
از دوریت این دل غمی بی حد کشیده
قدر زیادی حرف دارم ، آه و...
مگر شهر شما شب ندارد ؟؟؟
پس چرا دلتنگ نمی شوید؟؟
آمدم که غم تنهانماند
بستند مرا بااو کاش یارم نگردد
کلبه ای ساختم کنج دلم
باشد که میهمانم آوارنگردد
فریادها دلم کشیدتابه گوش فلک رسد
خنده به گمانم دید،فلک کَرنگردد
قلمی دادند دستم تا ازشوق بنویسم
من که اورایک بارندیدم،ولی خانه ای بی آن نگردد
درگوش قاصدک گفتم آرزوهایم را...
جای خالی توروحس میکنم کنارم آخ دلتنگی وغم دوریت میده عذابم
رفته از خاطرِ نهان، شادی؛/ نیست در پیکرِ جهان، شادی/
نیست در جامِ آسمان، شادی؛/ گرچه رقصِ بهار و خردادی ست/
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
دلم گرفته برایت ، مگر نمی دانی...؟
چرا برای دلم یک غزل نمی خوانی؟
غزل بخوان که بمیرد میان سینه ی من
غم سکوت خیابان ، غمی که می دانی
و بغض پنجرہ بشکن، ببین چه کردہ غمت
به این دو وادی وحشت، دو چشم بارانی
بیا غزل به فدایت...
در این داستان پر ماجرای زندگی
من به هیچکس بد نکردم
جز💔 دلم
مرا به جز آغوشِ تو جایِ گریه نیست
چگونه شعر بگویم ، به دفتری که نمانده؟
چگونه سبز شوم ، با صنوبری که نمانده؟
چگونه دل بدهم بر دعا و معجزه ، وقتی
هوای مرگ گرفته ، به باوری که نمانده
چگونه مست کنم از شراب لایتناهی
به استکانِ شکسته؟به ساغری که نمانده
چگونه اوج بگیرم در آسمان...
خسته ام از سال ها چوپانیِ بی اتفاق
کاش گرگی مهربان می برد از من برّه ای!
بهزاد غدیری شاعر کاشانی
بهار میرسد اما هوا غم انگیز است
هنوز کوچه پر از خاطرات پاییز است
غبار روبی اسفند روی دست بهار
چقدر خاطره ی مانده پشت هر میز است
چقدر خاطره ی رفته دود شد اما
نگاه سرد زمستان، هنوز هم هیز است
کنار این همه دلشوره های فروردین
دل تکیده...
عاشق شوید
بخوانید
برقصید
غم خودش می رود
دنیا به من گفت سرت را روی زانو هایم بگذار و بخواب اعتماد کردم ، رها شدم در آغوشش بیدار که شدم دیدم آبستن تمام خاطرات تلخ و شکست ها و غم ها شده ام ...
آه هر چه سرمان می آید از اعتماد است وگرنه کدام مردی آبستن میشد...!
در حوالیِ من خیلی وقت است که خورشید،
در پس ِتاریکیِ شب ها نتابیده!
از آن زمان که طنین ِصدای تو
جایش را به سکوتِ خانه داد،
شب شد، و تا ابد تاریک ماند…
پریا دلشب
چه شب هایی که به امیدِ روزهای بهتر صبح شدند،
و چقدر ناعادلانه! آن روزهای روشن هرگز نیامدند…
پریا دلشب
دوباره جشن به پا شد با مترسک ها
برقص عاشق تو هم پای عروسک ها
برقص با داغت ای رقصت تماشایی
ای عاشق کش تلفیق خون و زیبایی
پر از شعرم که از چشمت خروشان تر
پر از غم شد دل از زلفت پریشان تر
گویندبعدهرطوفانی نسیمی میزند بردل ما
گرنزدکه هیچ ویران کرداین ساده آشیانه ما
گربرتابوت برند جسم بی جان را
روح جرمش چیست کشدجسم به نمایان زنده را
به هرکس می آیدآنچه طلب کند
برمانیایدآنچه به دل افتد
پرکند خانه اش را ز امیدی فردا
به نابودی کشدناامیدی همه فراداهارا
عشق به...
شبیه به یک لباس خیس از غم
آویزان شده ام در حیاط
نه بادی می آید و نه آفتابی
خشک نمیشود این غم
گرم نمیشود این تن