همیشه که نباید خودت از ناراحتیات بگی، یه وقتایی باید بشینی و ببینی اونی که از... نگاهت، صدات، میتونه ناراحتیتو بفهمه کیه؟!! همیشه که نباید خودت بگی حالت خوب نیست، اونوقت دیگه فرقی نداره که کی کنارته، حواسمون به حال دل هم باشه... نذاریم به مرحله ای برسیم که فریاد...
ما دور افتادگان را قدرت فریاد نیست
من اگر از رسوایی میترسیدم دهانم بوی دوستت دارم نمیداد چشمهایم فریاد نمیزدند، و قلبم نمی تپید...!
آنقدر از عشق می گویم آنقدر می نویسم که صدای سکوت من دنیا را پر کند... تو فقط دست های من را عاشقانه بگیر فریادش با من!
بعضی ها پنجره را باز می کنند و فریاد می کشند، بعضی ها پرده ها را می کشند و گریه می کنند.
فکرش را بکن تو باشی من چگونه می شوم دیوانه می شوم جان می گیرم بال در می آورم و سوار بر کشتی نگاهت تمام خلیج های دلتنگی را پشت سر می گذارم جان من بیا جان من بمان دلم می خواهد فریاد براورم که دیوانه وار دوستت دارم
من اگر می دانستم بعضی ها را باید بلند بلند دوست داشت بطور یقین تو را با فریاد می سرودم تا دلم تمام بایدها و نباید ها را رها کند و از عشق سخن بگوید ...️
دیگر دوست داشتنت را فریاد نمیزنم نفس می کشم ️️️
حوصله سکوت اگر سر رفت! چاره دگر فریاد است
اصلا مگر عشق سکوت میشناسد؟! فریاد است فریاد نگاه فریاد لبخند فریاد احساس اصلا مگر عشق ترس میداند چیست؟ عشق شجاعت است مگر میشود از رسوا شدنش ترسید؟ اصلا مگر عشق میتواند رسوا نشود؟ اگر عاشق باشی خوب میدانی که چه میگویم میخواهی سکوت کنی؟! تنها میتوانی مهر خاموشی را...
یک بوسه تو میل به بوس دگرم کرد فریاد ازاین أب نمک تشنه ترم کرد
️️ مخاطب قلبم آغوش من فقط اندازه توجادارد اگر خوب گوش کنی این ضربان های تند وپی در پی قلبم را میشنوی که تو را فریاد میزنند.. مخاطب ضربان های قلبم هم تویی... ️️️
از پشت تریبون دلم عشق چنین گفت: «محبوب تو زیباست، قشنگ است، ملیح است» اعضای وجودم همه فریاد کشیدند: «احسنت صحیح است، صحیح است، صحیح است»
به گمانم جای خالیِ آدم ها زنده اند! جان دارند، نفس می کشند، فریاد می زنند، مجادله می کنند و آدم را از پای در می آورند. آدم ها حتی ردپای مخصوص به خودشان را دارند، چیزی منحصر به فرد مثل اثر انگشتانشان که وقتی می روند با رد پای...
فریاد مرا گرچه سرانجام شنیدی ای دوست! به داد دل من دیر رسیدی از یاد ببر قصه ی ما را هم از امروز درباره ی ما هرچه شنیدی نشنیدی آرام بگیر ای دل و کم گریه کن ای چشم! انگار نفهمیدی و انگار ندیدی ای نی چه کشیدی مگر از...
صبح این ثانیه ی مبهم ِ مهر دست در دست نسیم شهرک سادگی گمشده را می طلبد من و این صبح لطیف در میان این دشت در پی ِ یک فریاد روی یک پله ای از جنس بلور دفتر خاطره را برگ زدیم واژگانی زیبا در دل ِ سبز ترین...
پیشانی ات را به پیشانی ام بچسبان و در چشم هایم خیره شو خسته ام از سکوت این بار می خواهم دوست داشتن را روی لب هایت فریاد بکشم...
زنده بودم به خدا هرچه کشیدم فریاد… نه کسی بود دراین شهرنه فریاد رسی.. بنویسید فقط روی مزارم ای داد… خانه ی غصه شود تابه قیامت آباد…
روز های آخر دلواپسی ... غصه هامان در گلو فریاد شد روی تنهایی ما خطی کشید فصلی از خوشباوری ایجاد شد ما برای زندگی شش خواستیم شانس هم با ما فقط تا پنچ بود بی رخ او شاه دل سرباز نیست بازی ما بازی شطرنج بود شعله های آبی و...
یک شب هوای گریه یک شب هوای فریاد امشب دلم هوای تو کرده است ...
تَن به غم داد دلم، چون که کسی یار نشُد خوب فریاد زدم، خُفته ای بیدار نشُد...
ازدیوار چین/تا چینِ و چروک جاده ی ابریشم/فریاد در نهالستانهای توت رشت
در فراسوی باورهاا در گندم زار اندیشه... در مرزهای بودنها و نبودنها... در نهایتِ عشق... چهِ عاجزانه؛ چهِ مُلتَمِسانه؛ چشمهایم، تو را فریاد میزنند!
ﺁﻏﻮﺵ ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ تو ﺟﺎ ﺩﺍﺭﺩ ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺏ ﮔﻮﺵ ﮐﻨﯽ ﺍﯾﻦ ﺿﺮﺑﺎﻥ ﻫﺎﯼ ﺗﻨﺪ ﻭ ﭘﯽ ﺩﺭ ﭘﯽ ﻗﻠﺒﻢ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﻨﻮﯼ تو ﺭﺍ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﺯﻧﻨﺪ ﻣﺨﺎﻃﺐ ﮐﻼﻣﻢ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﻣﺨﺎﻃﺐ ﺿﺮﺑﺎﻥ ﻫﺎﯼ ﻗﻠﺒﻢ ﻫﻢ ﺗﻮﯾﯽ … . . .