کسی که می خواهد یاد بگیرد یک روز پرواز کند ابتدا باید یاد بگیرد که بایستد و راه برود و بدود و بالا رود و برقصد؛ نمی توانید مستقیما به سمت پرواز کردن، پرواز کنید.
صبح که می شود پروانه های یاد تو به ماهی کوچک دلتنگی ام پرواز می آموزند...
عشق آبی است دریا آبیست آسمان آبی است تو آبی هستی من ماهی می شوم ودر تو شنا می کنم من پرنده می شوم ودر تو پرواز میکنم تو چگونه پرواز میکنی؟ تو چگونه شنا میکنی؟
از آسمان چشم پوشیدیم، پرواز را فراموش کردیم و در کنج قفس به روی خود نیاوردیم پرنده شدن آخرین رسالت مان بود.
می خواستم آغاز را در انتهای یک پرواز رنگ کنم، آسمان تمام شد!
نه پرِ پرواز داشتم نه دلم دریا بود؛ در هوایت غرق شدم ... .
هوا دلگیر افق تاریک دلم پرواز می خواهد رها از این همه غصه کمی آواز می خواهد
رنگ چشات دریای من/ زیباترین رویای من دیروز و امروز بوده ای/ همراه فرداهای من! دستی بکش بر موی خود/ آشفته شد دنیای من روی مه ات پنهان مکن/ بن بست شد راههای من هر جای قلبت حک شده/ تصویر ردپای من یک ارتباط کهنه ای ست/ بین تو و...
از لحظه نبودن تو دیوانه تر شدم این جا دلی به سوی تو پرواز میکند
برای پرواز ابتدا باید تا لبه ی پرتگاه رفت. من از آن پروانه ها نیستم که بال بگشایم بر فراز گل واژه ها لطیف و تُرد و بس نجیب من چون عقابم یا شاهین م تیزپرواز، یا شاید یک «باز» با بال هایی باز خشن و بس عجیب!...
جهان کوچک من زیباست من چون تویی رادارم که درمیان همهمه ی کلمات و هجومِ خواستن مثل یک ،پیچک سبز بر تنِ یخ زده ی واژه ها ریشه دواندی و از کالبدِ جانم ،یک پیاله شوق به پرواز رهانیدی ومنِ این روزها عجیب ،درهیاهوی پرواز بر بلندای احساسِ ظریف دخترانه...
دوست دارم همچون مِهِ صبحگاهی در هوای بامدادی سوی آسمانِ پاک، پرواز کنم در خلوتِ صنوبرها بنشینم در ساحلی خاموش، همچون او آرامشِ خستگان غذای گرسنگان و لانه ی پرندگان باشم
به فکر من نباش بی دغدغه راهت را بگیر و برو شاید من زبانِ نگه داشتنت را نداشتم اما درسِ سکوت, مفهوم نگاه ها را خوب به من آموخت تو هم ماندنی نبودی.... از همان اول چشمهایت سازِ رفتن میزد میدانستی من دلکندن بلد نیستم اما هی در وجودم پیله...
حسین من! محرم از راه می رسد، ماه محبت به تو، ماه دلدادگی به قافله ای که تو قافله سالار آنی، ماه محبت به مردان و زنان و کودکان این قافله. ماه میثاق و تجدید عهد با آنان که در این قافله اند و از انس به کمال لذت می...
همه چیز...از یک دوست داشتنِ ساده شروع شد! تو گفتی:دوستت دارم و من تا عشق تا بینهایت تا خدا پرواز کردم!!! ️️️
فریدریش نیچه : هر که می خواهد پرواز را بیاموزد باید ابتدا ایستادن ، راه رفتن ، دویدن بالا رفتن و رقصیدن را بیاموزد پرواز را نمی توان پرید!
کنج خلوت من یعنی بهانه هایی که داشتم و نیامدی تا تمام شود دردهایم که با من همین جا خاموش نشست و زخم کرد تا آبم کند دعایی که هر بار بیشتر اجابت نشد من اینجا بی تو یادم رفت نفس بکشم و همه یادشان ماند من بی تو همانم...
آزاد شو از بند خویش، زنجیر را باور نکن اکنون زمان زندگی ست، تاخیر را باور نکن حرف از هیاهو کم بزن، از آشتی ها دم بزن از دشمنی پرهیز کن، شمشیر را باور نکن خود را ضعیف و کم ندان، تنها در این عالم ندان تو شاهکار خلقتی، تحقیر...
به خاطر داشته باشیم: قبل از اینکه پرواز کنی، هر چقدر خواستی بترس، فکر کن شک کن دو دل شو، پشیمون شو اما وقتی که پریدی اگه وسط راه پشیمون شدی،بازی رو باختی
رها شو... رها شو از هر چه که تورا محدود میکند از هرچه که بال های پروازت را در دستانش می فشرد از هر چه که آزادی ات را زیر پاهایش نابود میکند رها شو... آزادی آنقدرهایم دشوار نیست تعریف آزادی مگر غیر از این است که آنطور که بخواهی...
شب است... و تو تنها با بوسه ای بر لب ما جان میدوانی تا پرواز ها، بر تن ما ️️️
دنبال من نگرد قصه تمام شد آن شب سکوت من ختم کلام شد دنبال من نیا من خانه نیستم با راز این سفر بیگانه نیستم دنبال من نگرد این یک ترانه نیست از تو بریده ام رفتن بهانه نیست دیگر تمام شد: عالیجناب من! طعم غلیظ عشق ماسید در دهن!...
با خودم قرار گذاشته ام، به وقت تمام بی خیالی ها، توی تمام کافه ها، خیابان ها، کتابفروشی ها... خودم را به صرف انواع قهوه و نوشیدنی و موسیقی و شعر؛ دعوت کرده ام و به قدم زدن روی تمام سنگفرش های پیاده روهای این شهر... قرار گذاشته ام با...
️ شتاب داشته ام براے ابراز عشق براے مست شدن در عطر نفس هایت براے پرواز در سرزمین قلبت براے آغوشت،وقتے پیچک وار دستانت تنیده مے شوند دور تنِ مشتاقم براے رقص لب هایت بر گوش هایم وقتے ترانه ے خواستن سر مے دهند .. من براے داشتنت بودنت شتاب...