متن آرامش
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات آرامش
گفت از کجا فهمیدی عاشقش شدی ؟!
گفتم وقتی پیداش کردم
یه حسِ امن و آشنایی داشت
که انگار بعد یه سفر طولانی رسیدم خونه ...
اگه یه روز ازم بپرسن قشنگ ترین چیزی که با گوشات شنیدی چیه میگم شنیدن اسمم با میم مالکیت با صدای تو، خنده های قشنگت، دوست دارمایی که یهویی میگی؛ ناز کشیدنات اصلا هرجوری حساب میکنم وجودت آرامبخش منه.
نفس عمیق بکش و چشمانت را ببند
آرامش طبیعت را احساس کن
اجازه بده آرامش در ذهنت جریان پیدا کند
بگذار زمزمه باد در گوش هایت بپیچد
در شب آرام پاییزی
به برکت چشمانت سوگند
جهانی دارم رویایی
ودر آن جانی
که قشنگترین داشتنی من است
و تماشایی می شود چشمانم
وقتی که آرام و بی صدا حضورت را
حس می کنم
ما آدمها دلخوشیم
به آسمان بعد از ترکیدن بغض،
به اشک شوق بعد از اندوه،
به سکوت بعد از هیا هو،
به رسیدن بعد از نرسیدن های طولانی ،
و به چایی بعد از خستگی های فراوان.
گاهی دلم میخواهد
بیدار نشوم،
بگذارم دنیا
همیشه مرا
زیبای خفته ببیند…
در آغوش خواب،
همیشه خودم را
زیبای خفتهای میبینم
که به رؤیای تو پناه برده است.
ای رهگذر شبها، ای خستهترین رویا
در باور این ظلمت، پیدا شو و پیدا ما
از شعلهی ما شاید، این شب بگریزد باز
از زمزمه هامان باز خورشید شود آغاز
هر ذرهی تاریکی، چون تجربهای شد نور
هر گریه، زبان شد تا، پیدا شویم از دور
هر بغض شکسته را،...
«آغاز، موجِ دلهره!
پایان، اوجِ دلهره!
در این میان، دل آرام باش!»
کجا ی دنیا بی هیاهوست
همه اش آشوب و جنگ است
اِلا گوشه آرام آغوشت
راستی یادم نبود
شنیدن ضربان قلبت
در ورای نفس هایت
خودش آشوبی دگر به پا خواهد کرد .
زنگ صدایت همچون ناقوسی کلیسایی
جانم را به آرامش می رساند
پس چشم بگشای بتاب بر زندگی ام
سلام ات را جاری کن
تا حال من و زندگی ام
همزمان بخیر شود .
گاهی سکوت کن..
بگذار
دلت حرف بزند
نتپد کنار کسی آن قلب که از عشق تو ضربان گرفت
آرام نگیرد کنار کسی آن تن که از نفس تو جان گرفت
ببین!
گرفته دامن ساحل را
دریا
و عبور می کند
باران
از جاده ی خیال
و پاییز
خمیازه می کشد
درخت را
وقتی که شب
چادر ستاره دارش را
از گیسوان کهکشان ها بر می دارد
ماه
چشم بر هم می نهد
خورشید
کلید اسرار ازل را
بر قفل شب می چرخاند
تا سپیده رخ در رخ خاک بگذارد،
ردای زرّینش را
بر دوش زمین بکشد
و جهان یک نفس بایستد
در...
شاعر...
بازتاب آگاهی
در سکوت واژه هاست.
شاعر به جای استدلال ، بذر احساس میکارد.
او جهان را با شهود میفهمد و هر شعر ، تکهایست از حقیقتی که ، عقل از درکش عاجز است🌹
شاعر ، نه پیامبر است ـ نه دیوانه...
او فقط بلد است از دل تاریکی...
لمس دستانت،
همچون وزش بادی ست که تمام اندوهها را میبرد.
عجله نکن…
همین فرصتی که الان داری، همین زندگی که داری،
آدمهایی که کنارت هستن؛
مادر، پدر، دوست یا شریک زندگی…
شاید همون چیزیه که یه نفر دیگه شب و روز براش حسرت میکشه.
نمیخوام شعار بدم که “قدرشو بدون”،
فقط بدون که همین الانشم از خیلیا جلوتری.
پس بیخودی...
گاهی آنقدر درگیر دویدن میشوم که یادم میرود چرا شروع کردم، آنقدر برای ساختن فردا میجنگم که امروز از دستم لیز میخورد، در پیچوخمِ کارها، حسابها، نگرانیها، فراموش میکنم نفس بکشم، بنشینم، به یک فنجان قهوه نگاه کنم که بخار آرامش را بالا میفرستد.
سپیدارِ سپیده، شد شکوفا؛
در احساسم شکفت امواجِ رویا؛
به چشماندازِ زیبای نگاهت،
دوباره، دوختم چشمِ دلم را!
چه احساسِ دلم نالان شد و، بیتاب!
دمادم شد، دلِ جامِ درونم، آب!
دلم سرد است، از بیمهری دنیا؛
نگاهم باز، بالاهاست؛ تا... مهتاب!
می دونی شونه هات برام بهشت بودن...!
دل آشوبم و آرام دلم جز تو کسی نیست.