پنجشنبه , ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
تو چشمام نگاه کرد ..سرمو با دستاش اورد جلوموهای رو صورتمو کنار زد و گوشه ی پیشونیمو بوسید ..تاحالا از این فاصله ی کم به چشمهاش خیره نشده بودم ..یه حس عجیبی داشتم ..یه حس ناب ، یه حس کوتاه و گذرا ..ترسیدم خطایی ازَم سر بزنه ..خجالت زده سرمو پایین انداختم و خندیدم ..اونَم خندید ..صدایِ خندشو شنیدم ..انگار ذهنمو خونده بود یا افکارمو حدس زده بود ..بعد از چند ثانیه سکوت نفسِ عمیقی کشید ..دستمو گرفت و سرشو چسبوند به سرم ..گوشَم،...
همیشه کسانی هستند که در نهایت دلتنگی نمی توانیم آنها را در آغوش بگیریم، بدترین اتفاق شاید همین باشد.......
در آغوشم بگیرتا "بهار" رابرایت معنی کنم......
کاش این بهارتو سبز می شدیدر آغوشم ...!!!...
آرام نمی گرفت...چیزی فراتر از این می خواست!چیزی شبیه امید...آدمی گاه دلتنگ یک مکان می شود،گاه دلتنگ یک آدم دیگر!گاهی هم دلتنگ یک احساس...او برای زنده ماندن به یک امید نیاز داشت!امید به اینکه روزی دوباره آن حس را خواهد چشید...حس در آغوش گرفتنت!...
جمعه بایدچشم هایت رادر آغوش کشیدغصه ها به اعتباربودنتکم می شوند...
هرصبح"بوی تو میدهد پیرهنم"بس کهتمام شبتنگ در آغوش گرفته امخیالت را......
باز می گردم به سویتدر مگشایآغوش بگشای...جوزف حربمترجم: طیبه حسین زاده...
دستهای مردانه ات ...تکیه گاه روزهای تنهایی ام شدمن آغوش آفتاب را ...با دستهای تو به آغوش کشیدمرعناابراهیمی فرد (رعناابرا)...
مرا در آغوش بگیردر روز بارانیمرا درآغوش بگیردر حوالی خیابان ولیعصرمرا درآغوش بگیردرحوالی کتابخانه هامرا دراغوش بگیردرحوالی کافه نارنجمرا درآغوش بگیردر حوالی باغ هامرا در آغوش بگیردرحوالی عاشقیمرا در اغوش بگیردر همه جابغل تو بهشت کوچک من است...
آغوش تو آغوش نه یک مزرعه بنگ است چشمان تو که چشم نه سرچشمه ی رنگ استموهای پریشان تو یک جنگل بکروُلب های تو لب نه که دوتا توله پلنگ استای پرچم افراخته بر قله ی قلبمحرف سفرت وحشت آوازه ی جنگ استمانده ست به من از همه ی عشق و جوانییک دل که چنان چشم حسودان تو تنگ استاز یاد چنان بردی ام انگار نه انگار هر لحظه یکی منتظرت گوش به زنگ استمحمد خوش بین...
تو نمی دانی شب چه هراس انگیز است در غیاب تو و آغوش تو تنها ماندن...
عزیز مهربانمامروز کمی دیرتر به خانه می آیمفدای چهره خسته ات شومبرایت کمی حال خوب پخته ام، نوش جان کندو پیمانه لبخند زیبا برایت دَم کردمیادت نرود حتما بنوشکنار بالِشَت ملحفه ای از دوست داشتن گذاشته امرویت را با آن بپوشانتا تو خستگی ات را به در کُنیمن هم با یک بغل بوسه و آغوشبا یک دوستت دارم ناباز همان هایی که همیشهوقتی که در آستانه در می ایستی، کنار گردنت می کارمبه خانه بر می گردم...
"وقتی ڪه تو در ڪنار منی"همین چند ڪلمه ..... چقدر آرامم میڪندباتو می شود پرنده شدباتو می شود اوج گرفت و پرواز ڪردباتو می شود ماند و زندگی ساختنه در رویا و خیال بلڪه همینجاوقتی ڪه می بوسمت و تو!مرا غرق در آغوشت میڪنی...
دلم یک عاشقیِ بی هوا می خواهداز آنها که قلبت را می لرزاندو اشکهایت را می پوشاند...دلم می خواهد سوار بر قطاری شومدر ایستگاه ناشناسی پیاده شومو تو بی هوا سر و کله ات پیدا شوددر آغوشم بگیریو چمدانِ نه چندان سنگینم رابه بهانه ی مردانگی ات حمل کنیو منتکیه داده بر بازوانتنگاهت کنمبا تمام زنانگی ام...
هر زن هر چقدر هم که قدرتمند باشدخوشبختی اش رابا دو مرد تعریف میکند..!اول پدر ❤️که الفبای امنیت و عشق را به او می آموزد✨و دوم یاری که تمام دوست داشتنش رااز آغوش همه ی زنان برمیدارد و به پای اومی ریزد 🌟...
و آغوش تو تنها ساحلی ست برای زنده ماندن...ارس آرامی...
من همانم که به امواج جنون دلبستمدل به دریا زده ام عاشق دریا هستمغرق آشفتگی ام خواب تو را میبینمموج طوفان زده ای ساکن رویا هستمرسم ایجاد کن و عشق به آغوش بگیرموج در موج بیا اهل همین جا هستم...
سر برگزار بر بالین شکسته های قلبمبال یخ زده اشک هایم را حس میکنی؟!عجیب شاکی ست چشمانم از روزگاری که بی تو میگزرد کمی بدم از عشقت در ضمیر ناخودآگاهم، میخواهم دچار شوم، دچار تو، دچار عشقی که پایانش آغوشی از جنس بند تن تو باشد......«فاطمه دشتی»...
در آغوش بکش مراچنان محکم..که فاصله ای میانِ من و تو دیده نشود (:نویسنده: nazanin Jafarkhah...
کفشانم را جفت کردم آمدی و کفش هایم را بین کفش هایت گزاشتی و همان گونه رهایش کردیکفش های مرا در حصار آغوشت قرار دادیدر حصار آغوش کفش هایتکفش هایم از آن روزدر حصار آغوش کفش هایت ماندهاما خودم چه؟تو رفتیدلتنگی آمدو مرا به جا تو به آغوش کشید......
گره بزن آغوشی را به تنت که دلتنگ تُ ستعشق در وقت نیاز آغوش میخواهد و یک شانه ی محکم... ️...
ردّ بوسه هایت بر لب هایم ماسیده ستسهمگین وُ، --کشنده!...برایم،فاتحه ای بخوان وُ،آغوش بگشا تا لاَشه ی مهجورم را در بهشتِ \سینه ات\ --دفن کنم! سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
آسمان ابری استو ؛هوا کمی خنک تر از حد معمول .انگار بهار و پاییزدر یک کوچه بن بست به هم رسیده اندو دلتنگی پایان یافته ,سخت هم را در آغوش کشیده اندو ؛عنقریب است که بغض گلویشان بشکندو ؛باران بی سابقه ای در این حوالیببارد ......
این روزهاحکایت من و عشقحکایت زمستان و زردآلو ستوسط سرما و برف و بوراندلم هوس آغوش کسی را داردکه نمی آیدکه نمی ماندکه نمی رسدکه نیست!...
روزی آید که دلم هیچ تمنا نکنددیده ام غنچه به دیدار کسی وا نکندوین سبک جوش گران مایه - که خون نام وی است-ره به آوند تهی مانده ی رگ ها نکندیاد آغوش کسی سینه ی آرام مراموج خیز هوس این دل شیدا نکنددیده آن گونه فروبسته بماند که اگرصد چمن لاله دمد، نیم تماشا نکندلیک امروز که سرمست می ِ زندگیمدلم از عشق نیاساید و پروا نکنداز لگد کوب ِ هوس، پیکر تقوا نرهدتا مرا این دل سودازده رسوا نکند...
گاهی خیال میکنم از من بریده ای!بهتر ز من برای دلت برگزیده ای!از خود سوال میکنم آیا چه کرده ام؟در فکر فرو می روم از من چه دیده ای؟فرصت نمیدهی که کمی درد دل کنم!گویا از این نمونه مکرر شنیده ای!از من عبور میکنی و دم نمیزنیتنها دلم خوش است که شاید ندیده ای!یک روز می رسد که در آغوش گیرمت!هرگز بعید نیست، خدا را چه دیده ای!...
گەر خۆڕەتاویش ببوایەمئاسمانم بە باوشت دەگۆڕایەوەکه بەیانیان لای تۆوە هەستموئێواران خۆم لە تەنگی باوشت داشارم...ترجمه:اگر آفتاب هم بودمآسمانم آغوش تو می شدکه هر روز طلوعم از کنار تو باشدو غروب هایم به تنگ آغوشت پناه برم......
عجب صحنه ی رمانتیکی میشوددر این هوای سرد پاییزیدستانم به گیسوان طلاایی ات زنجیر شودو من عصرانه ایپر از بوسه از لب هایت رادر آغوش گرم اتمیل کنم...
شب که میشودثانیه های انتظار را می بلعمو آغوش می گشایم حضورت راتامستعمره ینگاهِ آتشینم کنمعریانی ات راوبه تصرف درآورمتمامت رادربیتُ الآغوشِ دلم ...
صدای شب بخیر توتمام تنم را مور مور می کندمن شهوت انگیزتر از صدایت نشنیده امشب آرام می شود، ستاره ها چشمک می زنندعطرت در آسمان می پیچدو ماه لبخند به زمین هدیه می دهدمن می خندم و غم به احترام صدای توبساطش را جمع می کنددر دل شب، گم و گور می شوداما حالا که هستی این صدا کفاف من را نمی دهدمن در دوست داشتنت، قناعت نمی کنمباید تو را هر روز هر شب جانانه ببوسمو بوسه هایم را گوشه و کنار تنت آرام بدوزمتنگ در آغوشت بگیرمو شب را آرا...
” عید “شد ، اما کجایی در بهار دلنشین !تا ببینم رویت ای زیبا نگار مه جبین !آمدم تا یک بغل احساس را باور کنیباز بنشینی کنارم چون گذشته بر زمین !دوستت دارم عزیزم، عاشقت هستم هنوزاز دهانت بشنوم من حرفهایی اینچنین !انتظارت می کشم یکشب بیایی دیدنمدر غروب انتظارت اشک چشمم را ببین !آنقدر با چشم گریان می نشینم پشت درتا بپرسی حال من در روزهای واپسین !کاش می شد تا دوباره لحظه ای بینم تو رامی گرفتم از لبانت بوسه های آتشین ...
و غم فقط \مرگ\ نیست..!بودن در آغوش کسیست که حواسش پرت \دیگریست\....
مقصد پرواز من.آغوش گرم توست...سوخت پرواز من عشق به توست...فقط با دوست داشتن تو میتوانم به تو برسم..دوستت دارم زیباترین مقصد دنیا...
آغوش بگشا تا مرا در بر بگیریاز هرم جانسوز تنم آذر بگیرییک شب بیا برروی مرداب خیالمتا بوسه از گلهای نیلوفر بگیریآرام بنشین روی بال خاطراتمتا بر فراز آسمان ها پر بگیرییک عمر بی تردید در مستی بمانیاز شهد لبهایم اگر ساغر بگیریهمچون نگینی بین دستان تو باشمتا دور من را مثل انگشتر بگیری...
تو مهربان بودیچون پیامبری که معجزه اش لبخند استو دست هایشقسمتی از آغوش...
دلم یک بغل عشق میخواهد با لذت آغوش تو...!...
علم بهتره یا آغوش؟؟؟فصل اگه پاییز باشهیار اگه کنار باشهبادِ آروم اگه پرده رو تکون بدهبوی بارون اگه قاطی بشهبا بویِ عطرِ تنشتو بگو کل دنیا یا آغوش؟؟؟تو بگو بهشت یا آغوش؟؟؟آغوش...آغوش...آغوش ......
در آغوشش جهنم را خریدمهر چه بادا باد...ارس آرامی...
خلوتی میخواهمبه دوراز هیاهویاین شهر شلوغدر گلزار آغوشتا باچیدن بوسهاز لبهایت بگویمدوستت دارمو تو با لبخند شیرینبگویی من بیشتر......
باید بخندی تا وجودم جان بگیردتا آسمان زیبا شود، باران بگیردایکاش تا شیرین بیاید، عاشقانهفرهاد بر روی سرش قران بگیردشد زندگی هامان پر از تشویش یا ربخوبست این سرها کمی سامان بگیردایکاش هم گفتار هم رفتار مردمبویی از انسان بودن و ایمان بگیردآری دوباره عاشقی ها میتوانداز قاتل احساس من تاوان بگیردآغوش واکن، شانه میخواهد سر منباید تمام غصه ها پایان بگیرداین زندگانی امتحان مشکلی بودشاید دم آخر به ما آسان بگیرد...
بازو بگشا و بغلم کن که این کودک درونم سخت بغلی مزاج است!ارس آرامی...
حیّ عَلی آغوش تو همان خیر العمل است...ارس آرامی...
همه ی زنان دنبال یک پناهگاهند، آغوش مردی که دوستش دارند یا خانه ی مردی که دوستش ندارند و پیراهن دلتنگی شان را آویزان، زیر آفتابی که پیراهن تو را هم خشک می کند. آغوش هر زن زیبایی، امن ترین جای دنیاست برای مردانی که تازه از جنگ برگشته اند و تنهایی شان را با ته مانده های سیگار زنی زیبا دور می ریزند، اما همه ی زنان هنگام تنهایی شان، به چیزهای ساده و معمولی پناه می برند، به آینه ی کوچک شان، شانه ی چوبیشان و هر روز موهایشان را شانه می کشند، به یاد مردی...
تنهایمشبیه مهاجرانی که در غربتدیوار سفارت کشورشان را در آغوش می گیرند_________________برشی از کتاب کلیدها...
صبح️ تنها وقتۍ صبح است ڪہ درآغوشش چشم باز ڪرده و عطرش را نفس میڪشی بقیه اش همان شب در رنڪَ دیڪَریست......
|حَیَّ عَلَى| آغوش توهمان |خَیْرِالْعَمَل| است..شاعر: ارس آرامی...
صبح به خیر های تو،روزم را زیباتر می کندو نگاهت عشق را ...باز هم بگو سلام!تا بوسه ام،عطر ناز شب بو بگیرددر آغوش تو چه محشری ست،دیدن بارانِ پشتِ پنجره!آن زمان که در گوشماز رنگ زندگی سخن می گویی!خنده می زنم به صبحبه توو باران باز هم می بارد ......
مال من باش این ولنتاین من این آروزی ولنتاین رابرای تو می فرستم با آغوشها و بوسه ها جائی رامی سازم اینجا نزدیک خودم که فقط برای توست...
بی مقدمه مرا "عشقم"صدا کن!اگر بدانیدنیا ، با این بی مقدمه هاچقدر زیبا می شود …همیشه که نبایدکلی نقشه کشید برای کاریو ازقبل برنامه ریزی کرد …گاهی همآدم دلش ضعف می رودبرای یک بوسهیک آغوشیک فدایت شومیک "دوستت دارم"بی مقدمه!...