پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
باید به خودم بیایم ، بلند شوم از روی خاکسترِ خاطراتِ کهنه ات ؛باید دستی به سر و روی خانه بکشم ...یک وجب خاک روی همه چیز نشسته است !باید رنگِ پرده ها را عوض کنم ،تو رنگِ تیره را دوست نداری ،باید رنگِ پرده ها روشن شود ...باید گُل بخرم !گلِ شبنم که تو دوست داری ...باید خانه را پر از گل شبنم کنم !باید به خودم برسم ،عطر بزنم ،لاک و رژِ قرمز ...باید موهایم را ببافم !تو موهای بافته شده ی من را دوست داری ...باید لباس های پاییز...
بی قراری ام را به چه کسی باید ثابت کنموقتی یاد کسی میوفتی که زندگی ات بدون او هیچ رنگ و صدایی ندارد، این یعنی آغاز دلتنگیدلتنگی یعنی چی؟ چرا وقتی بی قراری مان معنای نبودن کسی است که تمام زندگیمان به بودن یا نبودنش بستگی دارد میگوییم دلمان تنگ شده است؟مگر کرم دارد؟ چرا برنمیگردد؟💔...
رها کردی مرا هرچند در آغاز فصلی سردولی با خاطرات شاعری عاشق چه خواهی کرد!؟قدم زد پا به پایم کوچه، هر شب خاطراتت رابرای زندگی کردن شدم روحی خیابان گردمرا بردی کنار چشمه ات، لب تشنه آوردیدلت می خواست از گرمای آغوشت شوم دلسردبرایت خواب هایی دیده ام بسیار رویایی!تو را در خواب هایم لااقل باید به دست آوردنگاهت هم گواهی می دهد دلبسته ام هستیبیا تا راه برگشت است از تصمیم خود برگردحبیب حاجی پور...
"مثل همیشه"، آرام از تخت بلند میشود که من بیدار نشوم.همیشه نگران است بی خواب شوم، میداند بی خواب هم میشوم اما در تمامِ این سالها عادت کرده ام به ترتیبِ صداهایی که بیداری اش را نشان میدهد. صدای قیژ قیژِ تخت، لِخ لِخ دمپایی هایش، آب کردنِ کتری، روشن کردنِ گاز و کشیده شدن پایه های صندلی که یعنی دیگر کارش تمام شده و نشسته بر روی همان صندلیِ همیشگیِ پشتِ میزِ گردِ نزدیک آشپزخانه.این روزها متوجه اهمیتِ "مثل همیشه بودن" میشوم....
- چشم به راهی:زمستان، آمده استمن؛و گنجشک های ایوان،چشم به راهیم! انارهای سرخروی درخت منتظرِ خانه،بی قرار دست هایت هستند. از تو چه پنهان!انار،،، بهانه ی خوبی ستتا لحظه لحظه هایمیلدای سال رابا پیچکِ بازوانتبه صبح برسانم، برگرد! لیلا طیبی (رها)...
به من برگرد .چون مردُمی پس از جنگ ..به خرابه هاے شهر وخانه شان ....
قوانین فیزیک را از نو بنویس،از لایه های زمان عبور کن واز گذشته ها برگردبرگرد و مرا در آغوش بگیردیگر به آینده امیدی نیست......
[Chorus]وقتی رفتی من تنها موندم با بوی پیرهنتمن عاشق بودم و عاشق به شوق دیدنتاره یادت رفت من عاشقت بودم ولی یادت رفتتو یادت رفت ولی بازم من میگم عاشقمبیا برگرد منو بشناس مثله قبلابیا برگردمنو یک بار دیگه نشکن[Verse]برگرد این اتاق تاریکه بی توبرگرد دنیای من خالیه بی توفرو میرم توو رنج سریع ترغمگین تر میشم و به درد شبیه ترنزدیک تر به هرچیزی میشم جز خودمجز خودت هیشکی نی از خودت عزیز ترولی حتی مردن با خاطرات زیباستهر...
برگرد ... این لبان من ، این جام بوسه هااز دام بوسه راه گریزی اگر که بودما خود نمی شدیم چنین رام بوسه ها !...
برگردمرا وادار نکنکه میان خودم و تُ یکی را انتخاب کنممنهمه چیز را کنار تُ دوست دارمحتی خودم .....
تمام راه رفته را برگردلبخندهایت را درخاطرم جا گذاشتی......
زشت استکه شاعر وسط خواندن یک شعربا آمدن واژه ی "برگرد" بِگرید....زشت است،ولی زشت تر این است کهعشقت بر شانه ی یک آدم نامرد بِگرید... ...
زود برگرد و بیا، خسته ام از رنگ سیاهروزهایم همه از جنس مُحرّم شده است...
هان ای بهار خسته که از راه های دور موج صدا ی پای تو می آیدم به گوشوز پشت بیشه های بلورین صبحدم رو کرده ای به دامن این شهر بی خروشبرگرد ای مسافر گم کرده راه خویش از نیمه راه خسته و لب تشنه بازگرداینجا میا... میا... تو هم افسرده می شوی در پنجه ی ستمگر این شامگاه سرد......
یا برگرد یا آن دل را برگردان......
بگذار اعتراف کنم که دلم در چه حالی ستبدجور از نبودنت شاکی ستهر جا هستی برگرد که اصلا حالم خوب نیست......
برگرد آنقدر که تو رادوست داشته ام نبوسیده ام...
برف بارید به این شهرکجایی بی من؟کاش سردت نشود...دل نگرانم، برگرد....
مرا دوباره به آنروزهای خوب ببر سپس رها کن و برگرد من نمی آیم......
بُریدم از همه؛ برگرد تا که زنده شومو از تمام جهان سهمِ من تو باشی و بس!...
برگرددر من کسیبهانه ات را میگیرد ....
برگرد دیگر طاقت دوری تودر من اندک شده دلتنگم به توبه من عادت شده زخم توتو دلم چه خوب جامونده اسم تو...
کاش تو رو ندیده بودم توی اون سه شنبه سردکاش میشد شبا با گریه بگم هر جوری برگرد...
سیگار را با هیچ چیز عوض نمی کنم برگرد،ثابت کن دروغ می گویم......
برگردبرگرد نازنینبرگردمن فهمیدم دنیایِ بدونِ توچقدر سختهوحشتناکهمرد افکنهبرگردتا بخاطرِ تو و این سیگاراز نفس نیفتادمقول میدم جبران کنمبرگرد نازنینم...این بار اگر دنیا یک طرف باشه و تو یک طرفمن تو رو انتخاب می کنم......
در من جا مانده ایبرگرد!دیگر به جایی نمی رسی!...
برگرد و بیا دلتنگ دیدارم بغض شب تارم من هرچه دارم از تو دارمبرگرد و بیا آشفته مگذارم دوری و بی تو بی قرارم...
نفسی / می روی برگرد...
گاهی بیشتر از یک شال پشمییا یک پالتوی چرمصدای نفس های کسی از پشت تلفن گرمت می کندکه می گوید:منتظرم زودتر برگرد...