پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
\مهربانی \راه میانبر به بهشت است ......
گناهِ تازه ام باشمثل_گندممثل_سیبمن به جهنمِ با تو مشتاق ترمتابهشت بی تو......
چقدر زیادی و زیبا! نمی دانم اما فکر می کنم خدا وقتی می خواسته نقاشی ات کند با یک مُشت نور تو را انداخته بین ستاره ها یا موقعی که مزرعه می کشیده افتادی لایِ خوشه های گندم، شاید هم رنگدانه پولک ماهی هایی که اینقدر می درخشی یا دانه های سُرخ اناری روی درخت های بهشت ! نمی دانم...اما چقدر زیادی و زیبا......
روبروم راهِ شبه ، پشتِ سر دره ی گرگرو لبم باز دوباره مُرد ، یه لبخند بزرگرو تنم زخمه و مار ، توو سرم بادو هوسمیکشم با تو نفس ، توو بهشتم با تو حتی توو قفسرو تنت شب بنویس ، شده با قطره ی خونتو بزن خط روی هیس ، تو بکِش خط و نشونرو همه شهر تو بریز ، نور و عشق از دل و جونبزن توو خط جنون ، تو بزن اصلاً توو خاکیولی خب حدو بدون...
چه فرق است بین بهار و اردیبهشتوقتی دل من به هوای تو هست بهشتارس آرامی...
آدم به جرم خوردن گندمبا حوا شد رانده از بهشتاما چه غمحوا خودش بهشت است........
انگار خدا مژه های تورا گُل بستهکه چشم وا میکنی بهار میشودکه چشم می بندی بهار میشودکه با تکرارِ اسمِ کوچکِ تو ،جهنم این دنیابهشت میشود ...حسنا میرصنم...
جلال آل احمد:توی بهشت هم اگر بی رضایت خودت بروی برایت بدل میشود به جهنم. چرا روزگار را به خودت سخت میکنی، آقا معلم؟ اگر دل ببندی، هر خراباتی یک بهشت است....
من همه ی لحظه های خوبم را بهشت می ناممهمه لحظه هایی که خوشی مهمان قلبم می شودهمه لحظه هایی که بدون افتادن اتفاقات بد می گذردهمه لحظه هایی که با عزیزانم هستمهمه لحظه های که شادی دیگران را می بینممن همه لحظه های خوبم را بهشت می نامم...
(بهشت )مانمهمی نفس ایسهبهشتهمی میان رقصا درهشایدمایتا تیکه اردیبهشتنهکی بوگوفتهآنهمه آتشا واتابارمبرگردان(بهشت )درشگفتمنفسم می گیردبهشتدرجانم به رقص آمده استیا شایدقطعه ای از اردیبهشتنهکه گفته استتحمّل اینهمه آتش در من است...
از درون سیه توست جهان چون دوزخدل اگر تیره نباشد همه دنیاست بهشت...
هر کجا وقت خوشی رو دهد آنجاست بهشت...
دردانه ی من چه ماجرایی داریچه شاعر خوش ذوق و بلایی داریدیوانه ی اشعار منی می دانمسلطان دلم، عجب رهایی داریشادم که تو هستی و جهان باتو بهشتتا هست جهان ، گلم فدایی داریدر قاب نگاه پاک و رامشگر عشقیک عالمه تصویر خدایی داریخوشحالم از این که در کنارم هستییک لطف زلال و آشنایی داریسازت شده آرامش دین و دل منجادوگری و پنجه طلایی داریگرمای تنم ، شهد لبم ارزانی تخوشبخت تویی ، که خوب جایی داریای خوب تر از آینه ، خ...
علم بهتره یا آغوش؟؟؟فصل اگه پاییز باشهیار اگه کنار باشهبادِ آروم اگه پرده رو تکون بدهبوی بارون اگه قاطی بشهبا بویِ عطرِ تنشتو بگو کل دنیا یا آغوش؟؟؟تو بگو بهشت یا آغوش؟؟؟آغوش...آغوش...آغوش ......
دیروز دانستم که مدت هاست عطر بهشت ، زمین را فرا گرفته استاما لمسشنیاز به گوش هایی شنوا دارد..چشم بستم و ...روح شناورم را در میان امواج موهایش یافتم...اینک عطر بهشت را میشنوم و لمس میکنم...آری بهشت دیر زمانیست که زمین را فرا گرفته است......
بهشت به تو میبالد واز چشمانت گل می ریزد ،،برق یک قطره نگاهتنور مهتاب است که خورشیدهم به پایت ذره ذره آبمی شود مادر ......
میپرستم هر آنچه هستی تو !زیر پایت بهشت را داریوسط آفتابِ تابستان ..."بویِ اردیبهشت را داری"هیچ چیزی برای آرامش،مثلِ زیبایی صدایت نیستچشم من کور باشد آن وقتیکه ببینم به زیر پایت نیستچادرِ مشکی ات در افکارم...جان پناه تمام "آهو"هاستباغ کمرنگِ روسری هایتجایگاه تمام شب بوهاستلحظه ی نا امیدی از دنیاتو که باشی دوباره میخندمتو همانی که وقت اندوهمروی دستت دخیل میبندم !ماه بانوی من تویی، مادر !...
من یک زنم زن بودنم را دوست دارم !برجستگی های تنم را دوست دارم !من مادرم با پوششی از جنس شبنمگلهای سرخ دامنم را دوست دارم !عطر تنم خوشبوتر از بوی بهشت استبوی خوش پیراهنم را دوست دارم !وقتی که تنها می شود آغوش گرممدر انتظارت ماندنم را دوست دارم !می سوزم و می سازم و مانند شمعیآتش به جان افکندنم را دوست دارم !من عاشقم همچون زلیخا بی نهایتاز عشقِ یوسف گفتنم را دوست دارم !در سینه ام احساس نفرت نیست حتیمن ...
بهشت و جهنمشرا کاری ندارمجایی که تو نباشیو من باشمجهنم است ......
برای بهشتنه تاریخی ستنه جغرافیا.بهشت،آرامشی ست کهکنار تواحساس می کنم....
فرشی به زیر ِپای تو از سبزه زار بود من بودم و تو بودی و فصل ِبهار بودافتاده بود، ماه در آغوش جویبار خیره، نگاه ما به دل جویبار بودزلفت نمی گذاشت ببینم تو را درست ! من تازه کار بودم و او کهنه کار بوداز من هزار پرسش ِپوشیده داشتی انگار شب نبود که روز ِ شمار بودبا هم گره زدیم به نرمی دو سبزه را دل در درون سینه ی ما بی قرار بوددستان ِما به گرمی هم احتیاج داشت چشمان ما به سُکر ِتماشا دچار بوددلهای سر به راه ِمن و تو در آن بهار مانند ...
مادرم نمی دانم چگونه خطابت کنم چرا که تو سایه خدا روی زمینی ، اگر عشق خطابت کنم در توصیف تو کم گذاشته ام چرا که واژه عشق با وجود تو جان گرفته ، بی شک بهشت جهنم می شد اگر زیر پای تو نبود. مادرم ، ماه درخشان شب های تیره و تارم ، بتاب تا بار دیگر عشق را در دستانت معنا کنی و مهر را در دامانت بگسترانی ، مادرم تو والاترین یادگار قلب تپنده تاریخی ، تو یادگار حوا و مریم و زهرا و زینبی و قسم به نامت که در اذهان تا ابد جاویدان تداعی خواهد شد ، چرا که زهرا ...
توراکه بوسیدممن به جاری شدنرودخانه ی عسل دربهشتایمان آوردم...
مادرها مظلوم ترینجنس آفریده ی خدا هستند!دلواپس که میشوند، حاضرند زمین و زمان رابه هم بدوزند تا مبادا خاری در پایتان برودهوای چشم هایشان، ناخودآگاه گره میخوردبه حالِ دل شماموهایشان، تنها پریشانی دنیاست که به آدم،امید زندگی میدهدعادت ندارند موهایشان را ببافند اما با این حالموج موهایشان دلرباتر از امواج دریاست!مادرها، ساده اند، لطیف اندبی صدا میشکنند،آرام غصه میخورند،آرام اشک میریزند،آرام پیر میشوند...جوانیشان را به پای...
آغوش تو همان بهشت کوچک خداست روی زمین...و زمانی که من در آن نفس می کشمهمانجاباید زمان بایستد......
دوست داشتنت زیباترین حس دنیاست..!به بوئیدن پرتقال می ماند...به عطر نرگس و رایحه ی یاس...وقتی عاشقت شدمنمی دانستم تکه ای از بهشت؛در دوست داشتن تو، توصیف می شود...!...
رخ ام، در شعله ی واماندگی، سر، پُرنشان سوختبه رویاهای رعد آسای من، دنیای جان سوختو تاریکی که بر برگِ نهالان ام، لم انداخت-تنِ خورشید در گم گشتگی هایش، عیان سوختچنان آیینه گم شد در غبارِ دیدگاه امکه آیینِ جهان، از تشنگی های کلان سوختچه گرمایی حریقِ آبیِ چشم ات برانگیختکه با هُرمِ نگاه ات، زهرِ زردابِ خزان، سوختتفاهم، از تعرض های قصدآلود پاشیدلب ام نالید از نااهل وُ همراهانِ آن سوختبرآمد از درون ام نعره ای جنگل فرا گی...
هرشب خیالت را در آغوش میگیرم تنم را به عطر و بو ی خیالت آغشته میکنم هرصبح بوی بهشت میگیرد نفس هابم !لعیا قیاثی...
موسیقی صدایت آرزوییستکه صبح ها نوازشم کند وآفتابِ نگاهت خواب را از من بِرُبایدواینگونه است صبح هایِ بهشت......
من همیشه تصور کرده ام که بهشت نوعی کتابخانه خواهد بود....
دست هایم را بگیرتا از تمام پرنده ها کوچ کنیمو در ارتفاع بوسه های توماه قرص هایش را پشت خنده هایتدفن کند....تو در سپیدی چشم هایم برقصتا شوق گردش از سر عقربه ها بیفتدو من آنقدر از تو بگویمتا در شعر از من جز تو نماند....از جنون لب هایت ...تا مو/شکافی گیسوان تو..از خماری لکنت چشم های نیمه باز تو...تا دیوار چین/خورده روسری اتاز هیزم مات زیر پلک هایت...تا آرامش پنهان شده پشت آبشار تا به کمر رسیده اتآنقدر از تو بنویسم...
ماری بر تنم چنبره زدهو سیبی در گلویم گیر میکندبه جرم هماغوشیبا داغی بر پیشانیاز بهشت رانده میشوممن زنمو شوق بوسه در تنم تیر میکشد...
آنکس که بهشت زندگی را برایت «جهنم» کرده مجبور است متقاعدت کند که «بهشت» جای دیگری است !کارل پوپر...
ما اگر توی خیابان دو نفر را ببینیم که به جان هم افتاده اند اصلا تعجب نمیکنیم!شاید کمی کنجکاو شویم و بخواهیم بفهمیم علت دعوایشان چیست!اما قطعا متعجب نمیشویم.یا مثلا اگر ببینیم یک موتوری از کنار کسی رد شد و کیفش را دزدید بازهم تعجب نمیکنیم!فقط اگر کیف داشته باشیم کمی محکم تر آن را میگیریم!یا هزار و یک اتفاق از این دست که دیدنش برای مان عادی شده و اصلا هم عجیب به نظر نمیرسد!اما اگر دختر و پسری را ببینیم که در خیابان یکدیگر را به آغوش کشی...
دلم برایِ تو تنگ شده است؛اما نمی دانم چه کار کنمحال آدمی را دارمکه می خواهدبه همسر مرده اش تلفن کنداما می داند در بهشتگوشی ها را برنمی دارند …!...
دوزخ،تنبیه بی فرجامی بود...♥ بهشتِ آدم، حوا ست! سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
چیزی کم از بهشت نداردهوای تو...
کسی که بهشت را در زمین نیافته است،آن را در آسمان نیز نخواهد یافت.خانه خدا نزدیک ماست،و تنها اثاث آن عشق است......
معنای زندگی، مفهوم آفتابدیوان عاشقی، هم نام شعرناب در من فرو نشست بغض هوای سردشادی به نام او، همرنگ آفتابمادر کلید مهر، مادر پر از وفالالائی شبش ، پایان اضطرابآرامش و امید ،فصل نگاه اوانگور چشم او، تنگ است و هم شرابرنگ گل بهشت، در هر قدم نوشتمادر غزل شده در دفتر و کتاب...
در تاریکی مطلق میان درختها نشسته بودم، تظاهر می کردم کلاغم، و به این فکر می کردم آیا آن ها که دوستمان داشتند و نشد یا نخواستیم یا نتوانستیم بخشی از جهان مشترک با آنان باشیم، آن ها که فراری دادیم و با اندوه به تماشای عبورشان نشستیم، از رد انگشتهای مهربانشان بر پوست پیر دل ما باخبرند؟داشتم به زیباترین مادیان دنیا فکر می کردم وقتی با چشمهای پر از علاقه نگاهم کرد و من آن قدر منجمد ماندم تا زیتون نگاهش به اشک زیباتر شود و برود. آه دختر، دختر غمگین...
باز هم از وطن.... یک گل دیگر کم شدچشمان مادر دیگری .. پر از نم شدایران دوباره داغدار جوانان وطن گشتتن ها همه سوخت و هوا پراز سم شدجامه سیاه بر تن مردم شهر رفتخنده بر لبها همه خشکید و باز یک شهر غم شدخنده ای نیست بر لب مردم شهربار دیگر دلها همه مُرد پر از غم شدزندگی ها مان همه سوخت در آتش جهلبهشت شهرمان بسان جهنم شد........!...
داشتم حوالیِ نابودی قدم می زدم کهمرا با کوچه ی عشقت آشنا کردی.یکی از همین روزهای تقویم،دست هایم را گرفتی ومشتی از بهشت برایم به ارمغان آوردی!همان جا بود که به یُمنِ حضورت،اردیبهشت سرسبزتر گشت وبرایم معنا یافت!...
علم بهتره یا آغوش؟ فصل اگه پاییز باشه،یار اگه کنار باشه،باد آروم اگه پرده رو تکون بده،بوی بارون اگه قاطی بشه با بوی عطر تنشتو بگو کل دنیا یا آغوش؟ تو بگو بهشت یا آغوش؟ آغوشآغوشآغوش …...
بهشت کجاست؟ ندانم، ولی یقین دانمکه جمع سبز شما کم از بهشت نباشد...
به عقل سر بسپارم دعای خلق این استروا مباد دعایی که عین نفرین استرهایم از هوس دیدن بهشت که عشقطمع بریدن از این سفره های رنگین استاگر چه دین مرا گیسوی رهای تو بردکسی که بنده ی موی تو نیست بی دین استتو هم تحمل اشک مرا نخواهی داشتمخواه گریه کنم بغض ابر سنگین استوداع کردی و گفتی که باز میگردیچقدر لحن تو وقت دروغ شیرین است...!!...
مزه ی سیب بهشتی را نمی دانماماهر جا که تو باشی و بگویی سیب،یک بغل طعم بهشتیاز لبانت می چینم......
بهشتچندرکوچیکا بِهوختیتَراکشا گیرم.***بهشتچه کوچک می شودوقتی تو را در آغوش می گیرم....
آدم به جرم خوردن گندمبا حواشد رانده از بهشتاما چه غمحوا خودش بهشت است...
تو نباشی؛ چرا دو تا صندلی؟!تو نباشی؛ چرا دو تا پنجره؟!تو نباشی؛ مثل این است که وارد بهشت شوی؛خدا رفته باشد......