پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
بهشت اینجاستدر تلاقی نگاه هایمانو لبخندی کهتو مرا مهمان کرده ای...
حق است که بهشت به زیر پایت باشدچَشمان تَرَم محو نگاهت باشد.عمریست که با عشق تو من زیسته امهمراه دلم دعای پاکت باشد...
اگه از جهنم گذشته باشی قدر بهشت رو میدونی...درست شبیه ما سه نفر...ما از جایی شروع کردیم که به معنی واقعی، برزخ رو فهمیدیم...توی اون روزها شبیه گیاهانی بودیم که به شکل معلق توی جنگل سبز شدن...نه راهی برای رسیدن به آسمون بود نه خاکی واسه ریشه زدن...توی تمام اون روزها که حتی یادآوریش مایه ی عذاب هست ما با هم بودیم...و این با هم بودن باعث شد سبز بمونیم...ما برای هم گاهی ابر بودیم گاهی بارون..گاهی چتر بودیم گاهی یک شانه برای گریستن ...گاهی خاک شدیم گا...
" زن "تنها شعبه ی بهشت استروی زمین......
در باران به دیدنش رفتمتا کاشفِگونه ای خیس از خوشبختی باشمدر باران به دیدنش رفتمتا بوسه ها آبدار باشند ....تا خالقِ بهشت ناشناخته ای روی زمین باشم : \ آغوشِ خیس \ ..... یار با باران خوش است .این بارون ، آبیه که فرشته ها پشت سر اردیبهشت ریختن که زودی برگرده...
اولین بار که جلوم سرلخت شدموهاش نم داشتیه نم هزاربار بهتر از نم باروناون روز موهاش بوی هلو میدادبا خودم گفتمموهاش مثِ یه طنابهمث یه طناب که خدا از دیوار بهشت انداخته پایین که باهاش آدمو بکشه بالا ...سرمو نزدیکتر بردمعمیق ترین نفس همه ی عمرمو کشیدمجوری که انگار قبل ازون هیچ وقت نفس نکشیده بودمروحم و رویه ها پر شد از بوی موهاشدلم نمیخواست به هیچ قیمتی سرمو عقب بکشمدلم نمیخواست دیگه هیچ جا برمحتی بهشت ...خونه م خودش بهشت ...
تو فقط نگام کنمن قرنطینه که سهلههفت سال قحطی و خشکسالی رومثل یه تعطیلات طولانی تو بهشتمیگذرونم..تو فقط نگام کنمن همه ی عمری که قراره تو این سیاره قرنطینه باشیم ،بدون نوشیدن حتی یه فنجون چای روی ماهبدون دیدن هیچ ستاره ای از نزدیکمثل یه جشن باشکوهمثل یه رقص تموم نشدنی میگذرونم ..تو فقط نگام کنمن همه ی روزایی که تو این دنیا قرنطینممن همه ی شبایی که تو اون دنیا قرنطینمجای راه رفتن پرواز می کنم.تو فقط نگام ک...
بزن زیر چادر منو با خودتببر هر کجا که هوا دلگشاستببر با خودت این من عاشق وبه اونجا که خواب شبش با صفاستحساب دلم رو جدا کن ز منحساب من و این دل از هم جداستمن و با خودت تا قیامت ببرقیامت کنار تو پُر ماجراستکنار تو و با تو بودن خوشهبهشت و جهنم دروغ خداست!...
محبوبم امروز یقین کردم که هر کاری از هر انسانی ساخته است...زن یا مرد فرقی ندارد...هر انسانی می تواند هر چیزی باشد...نقاش، راننده، مکانیک،معلم،پزشک،کارگر و هزار و هزار نقش دیگر..هیچ چیز غیر ممکن نیست و هیچ مرزی نمیتواند انسان را محدود کند...محبوبم تنها و تنها یک نقش در این جهان هست که انجام آن فقط و فقط از عهده ی یک مرد بر می آید ...آری محبوبم، فقط یک مرد می تواند زنی را آنچنان دوست داشته باشد که جهان با تمام فراز و نشیب هایش برایش بهشت شود...پس ب...
من پُراَمپُر از بوی اعتمادبا رنگِ سفیدپُر از بوی امنیتبا رنگی سبزپُر از رنگ قرمزبا وجود تومن پُر از بوی سیبمآغشته به بوی بهشتبا عطر پرتقال های سبز ،در خروش پُر تلاطم امواج دریامن پُر از خیالِ با تو بودنمبا طعم بوسه های ارغوانیت...
مگر میشود نوازش نم نم باران را برروی اَقاقی ها و یاس ها وصَد نرگس ِ شیراز و هزاران شقایق ببینی وشاعرنشوی ؟مگرمی شود اینهمه شادابی و سَرمستی ِ و رقص پروانه ها وناز و لِطافت سبزینه ها را ببینی وعاشق نشوی؟مگر می شود زیر این سقف بزرگ و آبی رنگ مقابل دماوند ِ عظیمایستادو بخودت نَبالی از اینهمههیبت و سَرسختی ؟مگر می شود پنجره را بازکنی وصدای نِی لَبک ِ دخترک چوپان را بشنوی وشیطنتِ بُزغاله هایکومه ی مَشتی بابا را از نزدیک ببینی و در ...
اولین باری که بوسیدمش ،فهمیدم حق با مادرم حَوا بوده !گاهی بعضی ممنوعه ها ارزشِ رانده شدن از بهشت را هم دارند......
امان از این" پنج شنبه ها"انگار کسی یا حسی کُشنده،دلت را از سینه ات میدَرَدو به بی رحم تری شکل ممکنچنگ میزند!انگار که در دلت رخت می شویندو با خشونت تمام می فشارندطوری که از گوشه گوشه ی دلتخون آبه یی از خاطرات می چکد؛گاهی آرام میشوی و گاهی میسوزیو این آتش تو را به خاک های سردی می کشدکه عزیرانت را به رسم امانت بلعیده اند،آرامگاهی که آب بر آتشِ دلو آتش بر خرمنِ افکار دنیایی ست،جایی که در تمام شهرها بهشت نامیده ...
عشقممیدونی بهشت کجاست؟جاییه که تو باشینباشی جهنم سهم منه...
پاییز... - روحِ عریان شده ای ست در برزخگاه زمین...!!!.مویه گرِ فراقیِ پرواز و رویش... پاییز.... نابالغی ، برهنه پای تا رسیدن به سبز چشممادرِ بهشت گم..!!! که هیچ از حوضک سینه هایش- شیرآبه ای ننوشیده ست...!!!!............
کعبه شد؛نقطه شروع زمین خداجاییکه خدا زمینش را گستراند وآن را خانه خود خواند وبر آن طواف را جایز دانست وحریم امن الهی قرار گرفت...از بهشتبرای این خانه بزرگسنگ سیاه خوش عطری فرستاد که هنوز بو و عطر بهشت را داردهمان حجرالاسود نشسته بر دیوار کعبه...مادر شدنقطه شروع زندگی ماجاییکه بند مابه قلب و خون او گره خورد ووجود ما گسترش پیدا کردجاییکه خانه اول مادر آن شکل گرفت وشد خانه امن و عشق مادریجاییکه طواف برآنبطور...
عطری که دارد گردنش را دوست دارمپیچیدن اطراف تنش را دوست دارماز ساق دستان تا عبور از شانه هایشگیسوی همچون خرمنش را دوست دارمآنسوی تن پوشش بهشتی شاعرانه استمن برزخ پیراهنش را دوست دارمجز گل نمی روید به پایش، نازنینمدشتی که دارد دامنش را دوست دارموقتی صدایش میکنم با نام کوچکجانم،عزیزم! گفتنش را دوست دارماز هر چه فکرش را کنی حتی فراترآن چشمهای روشنش را دوست دارم...
این روزها، هوس جای عشق را گرفته استای کاش خدا پیامبری می فرستادبه نام حضرت عشقکه رسالتش، عاشق کردن مردم بودومعجزه اش کتابی بود که سوره ای به ناموالعشق داشتو مردم را به بهشتی فرا می خواند که سردرش نوشته بود باب العشق و نمازش هم نماز عشق بود که اذانش قد قامت العشق بودولی افسوس که برای هر چیزی هزاران پیامبر و نماز و سوره داریم جز عشقانگار خداهم آدم های عاشق را فراموش کرده است....
بر باغ بهشت، نم نم ریز بپاشآواز کلاغان دل انگیز بپاشای باد! بزن بکوب، ای برگ! برقصای عشق! غزل بر سر پاییز بپاش...
آس دل روی خشت باید نامیدخوشبختی سرنوشت باید نامیدای وسوسه ی دو سیب با طعم عسل!آغوش تو را بهشت باید نامید...
بی حضورِ تو .... حتی بهشت برایم ...؟ تبعیدگاه است ...! بمان با من .... که سهم من از بهشت ...؟ تنها آغوشِ توست .....!!!...
خوش به حالِ «حافظ»که نمی دانست ناشر کیست،منتقد چیست،اداره ی نگارش کجاست...اگر چه سایه ی «امیر مبارزالدین» را بر سر داشتکه چیزی در حدِ «محرمعلی خان» خودمان بود،اما می توانست رندانهسرِ او شیره بمالد!می توانست بی خیال عکس و عسس،مست کند در انظارو در غزلی بنویسد،بهشتِ نقد رابه نسیه ی هیچ نسناسی نمی فروشد!حتا اگر بعضی غزل های او رابعدِ مرگش دست کاری کرده باشند،حتا اگر موشی گرسنهنیمی از دیوانش را جویده باشد،حتا اگر ...
من عاشق دوستت دارم هایی هستم که نمی گویی....ودر انتظار شنیدنش هر لحظه جان میدهم....کمی از لبخندهایت...کمی از دستانت....کمی از موهایت، را به دستانم بسپار....من برای خود بهشتی ساخته ام و در انتظار یک روز معمولی نشسته ام....تا تو را ساده...بسیار ساده.........دوست بدارم........
من از آغوش تو بارها به بهشت رفته امبهشت مگر کجا مى تواند باشد جز آنجا که با خودت نگویى کاش جاى دیگرى بودم...
آدم گاهی آن قدر دلش می گیرد که به سایه ای گرم می شود. می بیند عجب چشم های دیوانه ای دارد. و آغوشش بهشت است. و صدایش آشناست. سایه ای که از قصه ای دور آمده. از سرگذشتی دیرین. از دنیایی آشنا و از روزهایی آتشین. آدم گاهی آن قدر دلش می گیرد که به سایه ای اعتماد می کند. او را به شب نشینی ...
با تو هر بار سلام و با تو هر صبح بهشتخیرِ هر روزِ من از بوسه ات آغاز گرفت...
می بویم گیسوانت راتا فرشته ها حسودی کنندشانه می زنم موهایت راتا حوری ها سرک بکشنداز بهشت برای تماشاشعر میگویم برای توتا کلمات کیف کنندمست شوندبمیرند......
علم بهتره یا آغوش؟فصل اگه بهار باشهیار اگه کنار باشه بادِ آروم اگه پرده رو تکون بدهبوی بارون اگه قاطی بشه با بویِ عطرِ تنشتو بگو کل دنیا یا آغوش؟تو بگو بهشت یا آغوش؟آغوش!آغوش!...
بریز عطر نفس هایت راروی تن تب دار جمعه مطمئن باش صبح هایش طعم سیبو غروب هایش... رنگ بهشت خواهد گرفت!...
به دنبال جهنم و بهشت در آخرت نباش. هر دو همین اکنون موجودند.هر زمان که بتوانیم کسی را بی چشمداشت و بی معادله دوست بداریم، در بهشتیم و هر زمان که آلوده به حسادت و نفرت و کینه شویم، در اصل به جهنم سرنگون شده ایم.️...
مادرم تو بهشت منی عطر تنت در هیچ کجای دنیا پیدا نمیشود! تو فرشته خدایی که لالایی های مادرانه ات، بی همتا ترین آواز یک فرشته استباور کن تو همان هفت آسمان بهشت بر روی زمینی!...
جان و جهانم مگر میشود تو را دوست نداشت ؟وقتی تو شبیه مادرم بوی بهشت میدهی !...
کجا گُمت کردم؟!حوالی بهشت!یاخود جهنمدقیقا یادم نیستخودت بگو......
بهشتدرست آغوش توست ڪه من آنجا جا خوش میڪنم ...️️️...
بهشت هر کسی،بین دوتا بازویشخصیه که بهش آرامش میده️️️️...
تو خدای روی زمین منی مادرخدا وعده ی بهشت داده بتوتو نیاز نداری به بهشتوقتی خودت بغل بغلبهشت در آغوش داری...
دست مرا بگیر که باغ نگاه توچندان شکوفه ریخت که هوش از سرم ربودمن جاودانیم که پرستوی بوسه اتبر روی من دردی ز بهشت خدا گشوداما چه میکنی دلرا که در بهشت خدا هم غریب بود...
آغوش توآنچنان فرقی با بهشت نداره ️️️️...
مرا آلوده کن به عطر تنت.. تا بگویند:بوی بهشت میدهد پیراهنت️️️...
خوشتر ز تماشای خیابان بهشت استهر جلوه ای از قامت رعنای تو ما را......
و بهشت در آغوش توستتا میبوسمت...باز می شود درهایش!...
حال و هوایی دیگر می گیردلحظه هایی که تو در کنارمنیتعبیر" بهشت"جز این خلوت های عاشقانه نیست!بودنت، بوی عشق می دهدبوی" آرامش "تو جریان حیاتی در رگ زندگی...
تو را داشتن می تواندبهشتی باشددر این اردیبهشت.... ️️️...
نمی خواهم بهشتی را که چشم تیره ی انسانبرای چیدن سیبی نمی بیند حقیقت را...
بیا برای لحظه ای سر به بالین فراموشی بگذاریم!تمام کنیم این وحشت و آشوب درونمان را...!قدم بگذرایم درونِ بهشت ِ رویایی امان...!عطرهارا ببوییممزه هارا بچشیمزیبایی ها را لمس کنیمو بنشینیم به تماشای خنده ها....شاید امروزشاید فرداشاید روزهای در پسِ گذربرایمان چمدان چمدان خوشبختی بار زده باشند!باید در مسیر بمانیمقرار را به فرار ترجیح دهیمو تن ندهیم به جاده ی نیستیو چَشم برنداریم از امید به روزی نیک، که برایمان می رسد!.ر...
در دنیای من،،،یک تو کافی ستتا بهشت را همین حوالی خودمشانه به شانه ی دوست داشتنِ تو تجربه کنم...️️️...
موسیقیِ صدایت... آرزوییست که صبح ها️نوازشم کند و آفتابِ نگاهتخواب را از من بِرُباید و اینگونه است صبحهایِ بهشت! ️️️...
هر روز ، روز مادر است وقتی که هر روز بهشت زیر پایم بودی . سوز کشیدی تا من ساز شوم مادرم . دوستت دارم...
مادرت را ببوس؛وبه آغوش بکشتا نبودش را نبوسیدهو سنگی سرد را در آغوشنکشیده ای...میروی عمری، نمی فهمی دراین عالم فقطروشنی بخش، مسیر تو دعای مادر استبی حضور سایه اش دنیا جهنم می شوددیر می فهمی بهشتت رد پای مادر است...
تو را سپاس که اینگونه در کنارِ منیشبیه خوب ترین روزِ روزگارِ منیشهابِ عشق تو پر زد در آسمانِ دلمهمین خوش است که در قلبِ بی قرار منیاگر صواب کنم یا اگر گناه کنمتو در بهشت و جهنّم، نگاه دار منینسیمِ بوسه ات از روی گونه ام رد شدچنان که باز همان یارِ باوقار منینهال خشکِ نگاهم شکوفه داد چرا که در اواخر پاییز هم بهار منیهمیشه دُورِ تو چرخیده ام ستاره ی منعجیب نیست که امروز در مدار توام...