شنبه , ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
چند قطره ای از ته مانده ی عطر مورد علاقه اش در هوا اسپری کردم.تلخی خاطرات زیر زبانم مزه کردند ومن ناخودآگاه تمام روشنایی خانه را گرفتم.چراغ مطالعه ی کم سو را روشن کردم وآلبوم عکس هایمان را باز کردم.تک به تک ورق میزدم وهر صفحه را خیسِ از اشک تحویل صفحه ی قبلی میدادم.تکه های قلب شکسته ام لا به لای صفحات جا می ماند ومن بدون خداحافظی آن ها را ترک میکردم.چیزی به پایان نمانده بود،تکه های آخر بود!دلم برای موهای ریخته شده روی صورتش ...
برای دلبری قطعاً سپاهی تازه میخواهدکه دل بردن از او هربار راهی تازه میخواهدخسارت دیده از آن عشق طوفانی چه ها دارد؟!که چون طفل یتیمی او، پناهی تازه می خواهد!به بار آورده افکارش هیاهوهای بسیاریبرای خطّ زدن بر آن، سیاهی تازه می خواهدزلیخایی که دارد در درونش خوب می داندکه یوسف خواستن گاهی گناهی تازه میخواهدبه شیرینی که داغی تلخ و سنگین بر جگر داردبگو فرهاد مشتاقت نگاهی تازه میخواهدتهی از هرچه میخواهد،تهی از دوستت دارم...
درست چند ساعت دیگر......عطرت می نشیندروی بال های پروانه روی دامن گلدار دخترکیکه با شوق؛شمع های تولدش را فوت می کند!یا شاید روی دست های زنیکه با عشقموهای خرمایی رنگفرزندش را بافته!چند ساعت دیگریک زن میانسال،پنجره را باز می کندو به یاد خاطرات شیرینی کهکه با عشقش داشتهلبخند می زند!اردیبهشت جان!تمام شیرین و فرهاد های شهردیوانه ات هستند!حتی من و بهار نارنج هامست عطر تو هستیم!گل های یاس دنبال بهانه می گردند...
دکمه ی پیراهنت باز است، دلبرتر نباش!آستین پایین بیاور، سِرتق و خودسر نباش!در نگاهت لات و عُزی، در دلت داری هُبَل!بت بساز از هیکلت، اما، دگر، آزر نباش!هی نمایش می دهی آن، هیکلِ پُر تاب راسیکسپک هایت بپوشان. جانِ من، دلبر نباش!بوسه ات مستم کند، مثلِ شراب خانگیحکمِ مستی، حد بُوَد، این قدر، سُکرآور نباش!تن نچسبان بر تنم! اسلام می لرزد! بفهم!گر مسلمان نیستی، پس لااقل، کافر نباش!دکمه ی شعرم پریده. شعر من عریان شدهدلبری ک...
نشستن در کنارت زیر باران تر شدن دارد چقدر این عشق در ما وسعت باور شدن داردغزل از چشم هایت ناگهان سرچشمه می گیردولی در دست هایت حس و حالِ سر شدن داردبه حدی دلبری را خوب می دانی که حتا گلبه زیر کفش هایت حسرت پرپر شدن داردبه دنیا هم که شد این بار بازی را نمی بازیم نترس! هرچند او احساس زورآور شدن داردهمیشه مشکلت یک روز آسان می شود گفتیچه وقت این می شودهای تو کوشش در شدن دارداگرچه چشم هایت اوج زیبایی ست با آن هم چه خوب ...
لحن شیرینِ بیانش را با نجوایی کودکانه، دوچندان زیبا میکرد و من چگونه بگریزم از وابستگی تیر تیز دلبری هایش ...
میخواهم ماهی تنک عیدهفت سین امسالت باشمبرایت لباس قرمزم را بپوشم ومیان اب برایت دلبری کنمو توهی هوایم را داشته باشیتا مبادا نفس کم بیاورم وجان دهم میان هفت سین عید امسالت.....
مزرعه رویاهای منبه اندازه تختخوابدونفره ایستکه هر شب تودر آن دلبری میکنیو از نوبرانه هایبهار آغوشتمرا به تاراجشاه توت لبهایتدعوت میکنی......
میشود دریا شوی من غرق جریانت شومیاکه همچون قایقی درتحت فرمانت شومموج موهایت کشاند تا به مقصدهای دورمحو زیباییه آبی های چشمانت شومدر تلاطمهای طوفانیه اقیانوس عشقبند امیدی به خوبیها و احسانت شوممیل بودن در هوایت آنچنان سازد مرادوست دارم روز وشب درحصر و زندانت شومدلبری کردی چه حاجت باشد این نازت کنوندل گشا برمن که عمری جان وجانانت شومعاشقت گشتم دراین آشفته حالی ها بدانقصد کردم تا ابد کسری و جبرانت شومدست ازاین دنیا کشیدم تابه...
همه ی زنان دنبال یک پناهگاهند، آغوش مردی که دوستش دارند یا خانه ی مردی که دوستش ندارند و پیراهن دلتنگی شان را آویزان، زیر آفتابی که پیراهن تو را هم خشک می کند. آغوش هر زن زیبایی، امن ترین جای دنیاست برای مردانی که تازه از جنگ برگشته اند و تنهایی شان را با ته مانده های سیگار زنی زیبا دور می ریزند، اما همه ی زنان هنگام تنهایی شان، به چیزهای ساده و معمولی پناه می برند، به آینه ی کوچک شان، شانه ی چوبیشان و هر روز موهایشان را شانه می کشند، به یاد مردی...
از تماشای دلبری هایشبه تماشای چهره اشعقب نشینی کردمو زیر سنگر چشمانشپرچم سفیدم را بالا گرفتمجنگ نا برابری استجنگ میان یک دلو چشمان کسی که دوستش داریزهرا عیدی (سحر)...
تا بهشتش برده ای، آنکس که شد هم دوش توکم نشد، در این میان اما کسی مدهوش توهر کسی طعم تن زن را به همراهت چشیدشک ندارم ، تا جهنّم مانده دوشادوش تولاک پشتی که برایش عشق مفهومی نداشترد شدش از ادعاهای دل خرگوش تومثل زیگورات، هم زیبا و هم پیچیده ایکلّ ایران را کشانده، عاشقی تا شوش تودر لباس آبی ات،،،،،،امروز زیباتر شدیکرده استقلالی ام،، گیرایی تن پوش توامشب هر کس دلبری با شعر کرد، اما نبُردآن دلی را که، ربود از من، لب خا...
خیرگی جُرم است بر چشمان تو حتی کمشمی خَرم با جان، گناهِ مُجرمی را با غمشلذتی که بُرده دل از مستی چشمان توشک نکن جمشید هم حتی نبرده از جمَشدر مسیر زندگی هرگز دو راهی خوب نیستعاشقی را دوست دارم با همه پیچ و خمشدلبَری کردن خوراک چشم های کال توستعصر می چسبد کنارت چای، آنهم گُل دَمَشسیب و گندم را نمی خواهم بهشتش مال تومی شوم حوا اگر عاشق بماند آدمشسرسره، پاییز، آبان، برگ ریزان، وای وایپرسه ها در جاده ی چالوس، باران نم ...
برای بردن ایمانِ منلبخند هم کافی ست!همین یک شعلهآتش می زندانبارِ کاهم را...!...
نزدیکت می شومبوی دریا می آید..دور که می شومصدای باران !بگو تکلیف ام با چشم هایت چیست ؟لنگر بیاندازم عاشقی کنمیا چتر بردارم و دلبری کنم ؟!...
مثل پرستوها مرا درگیر هجران میکنیمن را به ناز و قهر خود شیدا و حیران میکنیبا موج گیسویت مرو ، رحمی بکن برغیرتماین شانه ی مردانه را آخر تو ویران میکنییک شهر گر کافر بوَد مومن شود با خنده اتهر کافری را ای صنم آخر مسلمان میکنیاز این همه زیبایی و عشاق مجنونت مگوبا اینهمه عشق و وفا من را هراسان میکنییکبار لبخندی بزن ،ای جان فدای مقدمتاین خانه ی ویرانه را پس کی چراغان میکنی؟یک روز پاییزی و مغروری ،شبیه آذریروزی دگر با ...
کاش میشد از اردیبهشت یه عکس گرفتو گذاشت تو خونه،که هروقت دلت گرفتهی نگاش کنی،هی اردیبهشت بپاشه تو دل و جون زندگیتهی غش کنی واسه این هواشهی دلبری کنه براتهی عاشق تر شیهی عاشق تر شیهی تو باشی وسط این عاشقی هاوای که اگه میشد ...این هوارا باید هی دچار شد......
چه حاجت است به این شیوه دلبری از من؟تو را که از همه ی جنبه ها سری از مندرخت خشکم و هم صحبت کبوترهاتو هم که خستگی ات رفت، می پری از مناجاق سردم و بهتر همان که مثل همهمرا به خود بگذاری و بگذری از منمن و تو زخمی یک اتفاق مشترکیمکه برده دل پسری از تو، دختری از منگذشت فرصت دیدار و فصل کوچ رسیددم غروب، جدا شد کبوتری از مننساخت با دل آیینه ام دل سنگتتویی که ساختی انسان دیگری از منچه مانده از تو و من؟ هیزم تری از تواجاق سوخته ی ...
در جواب دلبری هایم، شروع ناز کنپای چشمان سیه را،در جهانم باز کنگیره ی موبند را،از گیسوان خود دَرارسردی آغوش من را، با تنت اهواز کنمنکه شاعرگشتنم،باچشم زیبای تو شدحضرت انگیزه ام، کشف رموز راز کنخوبرویان جهان را،رسم بربد عهدی استبشکن این زسم کهن،اسب وفارا تاز کنبوی عطر بکر گندم زار موهایت بیارپرده ی عاشق شدن را، با لبت آغاز کندست بر مویم بِکِش،پیغمبر زیبای منآتش نمرود لب ها را بکُش،اعجاز کنعشق را با حسرت دید...
باران معشوقه ی پاییز است وقتی این همه زیباست نغمه ی رسیدنش ... دلبری کردنش... جانا من پاییز باشم تو باران می شوی؟...
اگر دوستت دارم هایتان...محبت هایِ بی جایِتان...درمغزتان!درقلبتان!تلنبار شده است اگر اذیتتان میکند بگیرید مچالِشان کنید و دور بریزید.حتی اگر تمام اطرافیان و دوستانتان عاشق اند و یک نفر را دارند و میتوانند از صبح تا شب برایش دلبری کنند..!حتی اگر خواستند انگِ بی احساسی به شما بزنند..!هدر ندهید احساس پاکتان را.بی گدار به آب نزنید...مشکل ما این است که نگاه به عشق های پوچ و تو خالی میکنیم که قربان صدقه هایش با روشن شدن نِت شروع و با خ...
نام قشنگ زندگی غم شد، بدون توحتی تنفس،مزه ی سم شد، بدون توهرگز سراغ عشق را، از قلب من نگیرشب های من ، رنگ محرم شد بدون توآن مبتلا بر چشم کالت،،،، تا ابد فقطدیوانه ای محتاج مرهم شد، بدون توبا قرص های خواب هم،خوابش نمی بردمردی که دیگر پشت او خم شد،بدون توتا گفته؛زندگی بدون من،چگونه است؟دنیایی از خواری، مجسّم شد،بدون توای چشم هایت لایق اسکار دلبری!!!دنیا فقط،یک حجم مبهم شد، بدون تو...
می توانستم ...دلم را کادو پیچ کنم وبه یک نفر دیگر بدهم...خاطره ها ، عاشقی ها ، دلدادگی هاو دلبری های جدید داشته باشم...می توانستم یکی را به جای توبگذارم تا نبودنتخم به ابرویم نیاوردولی نخواستم ،نکردم...!ترسیدم من همیکی مثل تو شوم...دلم چفت و بست نداشته باشد!...
باران ، خش خش برگ ها ، آسمانی ابری عجب دلبری میکنی پاییز جان !...
بهار دختریست زیباباچشمانِ رنگیکه دلبری هایشدل از همه میبرد!!لبالب از طراوتمی ایستددر مسیر نسیم عاشقیتا یک شهرکوچه به کوچه،خیابان به خیاباناز عطر موهایششکوفه دهند......
و نوبتی هم باشد نوبت ته تغاری های تابستان است...شهریوری ها زرنگ وباهوش هستند واونقدر قوی اند که میتوانی باخیال راحت به آن ها تکیه کنی...نمیگویم عاشق نمیشوند نه...سخت عاشق میشوند ولی امان از آن روزی که عاشق شوند تازه معنی عشق و وفاداری را میفهمی... شهریوری یعنی خودش یه دنیا غصه در دلش هست اماباهمین وجود تمام سعیش رامیکند که حال تورا خوب کند...مراقب رفتار وحرف هایت باش ...خیلی مراقب باش ازچشم یک شهریوری نیفتی که وای از آن روز زمین وزمان وخدا...
وقتی که تو نباشیاین شب ها زیادی شب استستاره ها از غم رنگ می بازندماه با ناامیدی بارو بندیل می بندد تا برود از آسمان شب...بدون تو حتی تیرگی شب هایممهجورند برای بودنشان......
پاییز و دلبریاش برای عاشقاست...ما سینگلا فقط نارنگی میخوریم...
پاییز...همانی است که اگر سرش هم برود دلباخته کردن دیگران و دلبری کردنش نمی رود.همانی که با زیبنده بودنش دیگران را فریفته.و...منی که آمدنم با پاییز نبود،کاش رفتنم به وقت پاییز باشد.پاییزی که برگها و خزان بودنش نفس را به من ارزانی می کنند.همانقدر دل پسند و مرغوب...همانقدر نیکو و دل افروز......
دلبری و با نگاهت دلربایی میکنی...در میان کاخ دل فرمانروایی میکنی...قبله گاهم گشته چشمانِ سیاه و مست تو...دین و ایمانم گرفتی و خدایی میکنی......
شهریور ماه زیباییستاصلا میدانی چیست؟شهریور از آن ماه هایی استکه راه دلت را بلد استدلبری میکندگاهی داغ است و ناگهانمیان آن داغی برایت میباردمیبارد و دلت غنج میرودبرای در آغوش کشیدن روزهایشسر آخر هم خودش را میسپارد به مهرتا مهرش در دلت بمانداگر همه دختران ما مانند شهریور بودندآنگاه همه بلد بودند راه دلبری راشهریور عجیب بلد استدل ببرد...
تهِ تهِ خلاقیتش این است که دستش را بگذارد روی میز، زل بزند توی چشم ها، طولانی مکث کند و بعد بگوید: عزیزم...!و عزیزم را طوری با صدای خسته و خش دار بگوید که خودش حس کند چقدر دلبرانه، چقدر شبیه خسرو شکیبایی تو خانه ی سبز... و خیال کند آن "نگاه و مکث و عزیزم" حالاست که دنیای طرف را زیر و رو کند، حالاست که عاشق و مجنون شود، سر به بیابان بگذارد و شب توی آسمان نقش چشم ها را ببیند.جمع کن بابا!ساره بیات در یخ ترین سکانسش گرم تر از تو نقش ی...
خاصیت پاییز است ، در کوچه ها خاطره حراج می کنند،پشت پنجره ها لبخند کمیاب می شود،درخت ها دلبَری را تمرین می کنندو برگ ها، دلبُری،من هم شایدتیتر روزنامه ی شنبه شوم، "حساسیت فصلی "جان یک نفر را گرفت!!!...
چشمک پنهانی ات قیامت دلبری کردن است، دلبرانه هایت هم همچو قند لب هایت در دلم می نشیند......
بی هوا می بوسمش از من خجالت می کشدگل میفتد گونه اش از من خجالت می کشدزیر لب می خندد و از من شکایت می کنددزدکی می بینمش از من خجالت می کشدقهر وقتی می کنم حالش جهنم می شودباز من می بخشمش از من خجالت می کشددلبر است و دلبری کردن برایش ساده استبا همین دلبردنش از من خجالت می کشدحرکت لبهای او هوش از سر من می بردبی هوا می بوسمش از من خجالت می کشد...
همه میگویند خوش به حالِ آدم و حوا...حوا تنها زنِ دنیا بود و آدم برایش جان میداد،آدم تنها مردِ دنیا بود و حوا فقط برای او دلبری میکرد...اما جانم از من میشنوی،ارزشِ عشق به این است که میانِ هزاران هزار"حوا"ی رنگارنگ؛تو را انتخاب کند،که تا ابد "هوا"یش باشی!!میانِ هزاران هزار" انسان"ِ رنگارنگ؛تو را انتخاب کند،که تا ابد" آدم"ِ زندگی اش باشی!!بیچاره آدم و حوا،"انتخاب شدن"،همان ل...
گُل آفتابگرداندلبری میکند با خورشیدمثلِ من با تو...
اجازه هست؟میخواهم دوستت داشته باشممیخواهم عاشقت باشممیخواهم لب هایم راسوار بر بالِ واژه های عاشقانه یِ همین شعر کنمتا وقتی که تو می خوانی اشبی اختیار ببوسمت...میخواهم مست از عطر تنت شومخیالت، طعم خواستن میدهدنفس هایت، عطر عشق میدهدوَ لبت، طعم دلبریهای عاشقانه،،حس دوست داشتنم به...تو،فرق میکند،چون..من دچارت شده ام......
پاییز دختری زیباست که کارش دلبری کردن است،نگاهت کند و «تو» را در برگ های زردش غرق کند....
بارانمعشوقه ی پاییز استوقتی این همه زیباستنغمه ی رسیدنش ...دلبری کردنش...جانامن پاییز باشم ، تو باران می شوی؟...
محبوبم... من یقین دارم که یک روز بیدار خواهم شد..شاید یک صبح خنک پاییزی...من بیدار خواهم شد و بی تفاوت به تمام خبرهای جهان، رادیو کوچکمان را آنقدر روی موج های موسیقی تاب خواهم داد تا به شعری از فروغ برسد...محبوبم یک روز بیدار می شوم و دیگر نگران تو نخواهم بود..دیگر به تو زنگ نخواهم زد..دیگر از شلوغکاری اول صبح گنجشک ها پشت پنجره گلایه نخواهم نکرد...محبوبم من یقین دارم در آن صبح دلکش، تمام پنجره های رو به خیابان را باز خواهم کرد... سرمای سحرگاهی ر...
نه اندوه جرأتِلمس کردنم را داردنه چشم هایم گریستن بلدند!به هر طرف که نگاه می کنمصبح است و دلبری های خورشیدتو را هم که اصلا یادم نمی آیدآه...من از کی این همه خوبدروغ می گویم.؟!...
تاریخ شروع زندگی ام...از هزار و سیصد و آشِنایى با تو،آغاز شد!!و این عاشقانه ترین،جمله ایست که...مى توان مقابل دلبرى هایت گفت!!...
روزهای سختمی آیند و می روندتا مزه ی قهقه های بلنداز زیر دندان زندگی نرود...تا طعم نان داغ صبحانه ی مادربوی تکرار و رنگ دلزدگیبه خودش نگیرد!روزهای سختمی آیند و می روندکه از میان هزاران،همین چند رفیق ناب وچند یار اصیل برایمان بمانند...تا گاه گاهی به یادمان بیاورندکه دلبری گلهای ارغوانی باغچهچیز کمی نیستمعجزه ی بزرگ خداست..!...
مست ابروی ڪمانت ، زاده ی "شهریور"یکاینچنین دلبند خود کردی مرا با دلبریبامدادان خرمن گیسو ، می افشانی به نازهر شبانگاه چشم در راهند، ماه و مشتریهرچه می خواهندتخریبت کنند درچشم منباز هم در چشم من از هر پری،زیباتریگاه می گویم که آیا می توان ترکت کنم؟؟لیک بر من آنچنان پیچیده چون نیلوفریجذبه ی مهرت بجانم مثل یک آهن رباستگاه مشکوکم که عشقت باشدَم جادوگریگفتمت از خرمن گیسو مرا داری ببافزانکه از جان هم برایم عشق ...
شهریوری ها تولدتون مبارک و نوبتی هم باشد نوبت ته تغاری های تابستان است...شهریوری ها زرنگ و باهوش هستند و آنقدر قوی اند که میتوانی با خیال راحت به آن ها تیکه کنی...نمیگویم عاشق نمیشوند نه....سخت عاشق میشوند ولی امان از آن روزی که عاشق شوند تازه معنی عشق و وفاداری را میفهمی...شهریوری یعنی خودش یک دنیا غصه در دلش هست اما با همین وجود تمام سعیش را میکند حال تو را خوب کند...مراقب رفتار و حرف هایت باش...خیلی مراقب باش از چشم یک شهریوری...
دلبری های باران برای خیابان هامرا یاد تو انداخت...در این زمستانِ بی برفِ خداتو نبودیوفیل ها همگی یادِ هندوستان کردند.......
مه مردادی من چشم های مست جذابتتمام سهم من از دلبری های جهان باشد.....
از کشف تو ای حضرت رازی همه راضیاین خیل عظیم متقاضی همه راضیآقای معلم زتو ناراضی و بندهغیر از من و آقای نیازی همه راضیاز کار تو ای ساقی پر کار محلهجمشید و فری فرخ و نازی همه راضیشادند ز کشف تو دبیران و امیرانشیمی ادبیات ریاضی همه راضیگاهی چه بخواهی چه نخواهی همه خوشحالگاهی چه بسازی چه نسازی همه راضیبرخورد ندارند ، تماس بدنی هماز غیرت خط های موازی همه راضیهم دلبری آسان شده هم عشق ، فراواناز برکت ...
باد آمد و برداشت ز سر، روسری ات راانگار عیان کرده خدا، دلبری ات را......