سه شنبه , ۶ آذر ۱۴۰۳
خواستم از دلتنگی بگویم غزلی ،نشد و فقط نوشتم حالم سه نقطه...ارس آرامی...
بهش گفتیم :پاییز با دلتنگیهاش میاد و آدما رو دلتنگتر میکنه.انگاری آدما ،توش گمشده ای دارن..گمشده ای که نمیدونن،کیه،چیه...ولی دلتنگشن..حالا هی میگه پاییز ،همیشه دلگیره...دلگیر نیست که..دل ،گیره...گیرِ اون گمشدهه..آدما عینهو دیوونه ها ، غرق میشن توو پاییز و زرد و نارنجیهاش بلکه پیدا کنن اون گمشده رو...حالا بشین تا پیدا کنن...پیدا نمیشه، دیوونه...اصن قشنگیش به پیدا نشدنه...پاییز فصل دلتنگیهاست،قبول...ولی آخرش نفهمیدیم پاییز دیوون...
سردی خانه و این دلم به کنار ،تو بگو با این دو استکان چای سرد که مانده در سینی چه کنم!؟ارس آرامی...
مادربزرگم هیچوقت از آشنایی اش با پدربزرگ جان نگفت، از کافه های رفته شان و غرق در چشمان هم ، خیابان های باران خورده برای قدم زدن هایشان، شبها و پیامک های یواشکی شان، هیچکدام را برایم نگفت ،ولی دیده بودم چای هایی که با دستان لرزانش برای پدربزرگ می بُرد، غذاهای که دوست داشت را می دانست، بچه هایشان را بزرگ کردند و عروس ودامادیشان را دیدند ، ندیدم که ماهگردو سالگرد داشته باشند ندیدم دلهره نبودن هم را داشته باشند ،ندیدم برای شب بخیر نگفتن ها قهر کنند ....
چه خوب میشددر اوجِ خستگیِ شبوقتی از دلتنگی بخواب می رفتمپس از کابوسِ تلخِ نداشتنتنیمه یِ شبدر آغوشِ امنِ تواز خواب می پریدم...
می دانی رفیقدلم برای کودکی هایمان تنگ شده ،همان زمان که بزرگترین دغدغه ی زندگیمانترک خوردن لاک ناخن هایمان بود.حسرت هایمان در انجام ندادن تکالیف مدرسه خلاصه می شد.در میان بازی های روزگار بزرگ شدیم و نفهمیدیم کی حسرت هایمان هم با ما بزرگتر شدند.آهِمان عمیق تر شد.و دلتنگی هایمان آنقدر وسعت یافتکه دیگر در واژه نمی گنجد...
تنها واژه ای که هیچ معنی نداره دلتنگیه!چون فقط درد داره...!!ارس آرامی...
بیا مثل زمستان باشیم.که کولاک را به نیامدن قسم می دهد اما در انتظارمعشوقه اش؛گریه های دلتنگی، شبانه هایش راخفه می کند.بیا مثل او باشیم...نه جدایی قاصدک ها را باور کنیم،نه قصه رهایی برگ از پاییز را.بیا مثل او عاشق باشیم...آنقدر عاشق که به همه بگوییم،زمستان هیچ قلبی را سرد نمی کنداگه؛مانند او دوست داشتن را بلد باشیم....
همه ی زنان دنبال یک پناهگاهند، آغوش مردی که دوستش دارند یا خانه ی مردی که دوستش ندارند و پیراهن دلتنگی شان را آویزان، زیر آفتابی که پیراهن تو را هم خشک می کند. آغوش هر زن زیبایی، امن ترین جای دنیاست برای مردانی که تازه از جنگ برگشته اند و تنهایی شان را با ته مانده های سیگار زنی زیبا دور می ریزند، اما همه ی زنان هنگام تنهایی شان، به چیزهای ساده و معمولی پناه می برند، به آینه ی کوچک شان، شانه ی چوبیشان و هر روز موهایشان را شانه می کشند، به یاد مردی...
لبخند تو...درخت پرتقال است...که حیاط را نارنجی می کند....روزی ده بار....صدایم را می گردم...تا نامت را پیدا کنم...دلتنگ توام......
بارون که شروع کرد به باریدنازجام بلندشدم چترمو برداشتم ازخونه زدم بیرون،راه افتادمهمینجور که قدم میزدمخیالم خیس ازیاد توشدای کاش توی خیالم نبودی بلکه کنارم بودیدلم گرفت...دلتنگت شدم...آخه خیلی ازخاطره های با تو بودن واسم زنده شد...
مهربانم سلامدیشب دلتنگت شده بودم. سراغت را از ماه و ستارگان گرفتم. آنها هم بی خبر بودند.گفتم سراغ خودت بیایم... بانوی آفتابی من، احوال مهتابی ات چطور است؟چه خبر از تمام خوبی هایت و تمام بدی های من؟نکند طاقت صبرهایت در برابر ناملایمتی های من به سر آید یک روز؟روزهای بسیاری را از طواف کعبهٔ وجودت دور بودم و مشتاق زیارت تنت، در انتظاری دردناک مانده ام... چقدر تداوم انتظار را زجر بکشم...چه کنم؟!، دلم برای تمام مهربانی هایت لک زده است......
دستی تکان دادی و دستم را تکان دادم !وقتی که رفتی ، از نفس انگار افتادم !تا با تو بودم زندگی یک جور دیگر بودبعد از تو فهمیدم به چشمان تو معتادم !رفتی و من هر لحظه با تقدیر می جنگمدر سرنوشتم دایما درگیر اضدادم !قسمت نشد سهم دلم باشی و صدافسوسآخر غم عشق تو خواهد داد بر بادم !یکشب رها خواهم شد از زندان دلتنگییک روز می آیی که از هر غصه آزادم !ای کاشکی می شد فراموشت کنم هرچندمن با خیال و خاطره های تو دلشادم !رفتی ولی...
تو را ساده دوستت دارم،ساده در شب های بی رویا در کنج دلتنگی هایم نگاهت می کنم،و از دنیای ناشناخته ای که با تو ساخته ام هراسم نیست،دنیایی که شاید گم باشد برای دیگرانبرای من اما حکم آزادیست،حکم تنفس در هوایی کهاین روزها سخت است در آن نفس کشیدن......
عجیب!!! -- سرد است،،،لحظه به لحظه عمرم، بدونِ گرمای دستان تو!♥ به دیدارم بیاگرم شود -- زمستانِ سرد... سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
دلتنگت ام، و تو را می خواهم!♣ کنار من که نیستی،،،بگو؛ بودنت را، -- کجا جا گذاشته ای...!!! سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
امروز یک نفر برایم اشتباهی مَسیجی فرستادکجایی؟با چشمانی از حدقه زده بیرون، دلم هُری فرو ریخت ...مدت ها بود منتظر شنیدن همین یک کلمه بودم چه فرقی می کند کجای دنیا تنها نشسته باشی مهم این است که یک نفر هست که کجا بودنتو برایش مهم است ...شاید آن یک نفر رویش نشود بگوید تمام آن دوستت دارم ها را، دلم برایت تنگ شده و به جانم نق می زند، وهمه این حرفا را خلاصه کند در «کجایی»داشتم به همین چیزها فکر می کردم که دوباره برایم فرستاد ببخشید اش...
ما حوالی دلتنگی هایمان زنده ایم و این همان است که زیبا میکند خیال را...متن از مبینا فرزاد...
️یک بوسه️تقدیم به تنها️صدف دریای دلم️که به بیکرانگی اقیانوس عشق️دلتنگشم ...
روزهاى خوب و بدى باهم داشتیمکه بیشترشان خوب بود؛من تمامِ آن روزها را میبوسم ......
وقتایی که پیشم نیستی پریشون ونگرونم/دوس دارم دقیقه هام رو کنار تو بگذرونم...
آن پریزادم که عکس ماه را از بر کشیدنقش دلتنگی خود را ، بر تنِ دفتر کشیدآنقدر در پیله ی تنهایی ام غرقم ببینمثل سربازی که در دور و برش.سنگر کشیدتا کشیدم دور خود دیواری از تنهایی امخاطراتت سمت دلتنگیِ من خنجر کشیدراهُ خود را باز پیدا می کنم با بودنتبا نگاهت عشق از من چهره ای دیگر کشیدبا تو جبران می شود ایام تلخ زندگیزندگی با بودن تو مهر را از سر کشیدفاطمه محمدحسن"بدری"...
دلم به عظمت باران ،.برایت دلتنگی میکند! امروز عجیب بی تو میمیرم.......
دستی تکان دادی و دستم را تکان دادم !رفتی و بعد از تو نمی دانم چرا ماندم ؟!تا با تو بودم زندگی یک جور دیگر بودوقتی که رفتی ، از نفس انگار افتادم !رفتی و من هر لحظه با تقدیر می جنگمدر سرنوشتم دایما درگیر اضدادم !قسمت نشد سهم دلم باشی و صد افسوسآخر غم عشق تو خواهد داد بر بادم !یکشب رها خواهم شد از زندان دلتنگییک روز می آیی که از هر غصه آزادم !ای کاشکی می شد فراموشت کنم هرچندمن با خیال و خاطره های تو دلشادم !رفتی و...
در دل و جان منی گر چه ز من بی خبریسهم من از تو شده عاشقی و در به دریمن چنین زار و ملولم ز غم و دلتنگیتو کنارش ز همه خلقِ جهان شاد تریمهربان بودی و اکنون ز چه بیداد کنیآه زین رسم و جَفای تو و بیدادگریدر میان همه ی درد و غم و آه و فغانتو جگر سوز ترین آهِ دلِ پُر شَررینیست انصاف که در باقیِ عمرِ تلخَمغم نصیبِ من و آغوشِ تو سهمِ دگریشاد و خوشبخت شوی ای همه ی هستیِ ماگر چه آسان تو از این سوخته جان میگذریکرامت غریبی...
دلتنگم نه برای تو ...دلم برای خودم تنگ شدهبرای مَنِ کنارِ تو ... ...
دنیا به وسعت قفسی تَنگ می شودوقتی دلت برای کسی تنگ می شود...
شب یلدا هم گذشت جانم ...با انارهای دون شده و چایِ دارچین و باسلوق و بقیه ملزوماتِ شبه چلّه .به گمانم شب یلدای خوبی بود ...پر بود از صدایِ خنده و گل گفتن و گل شنُفتن و خلاصه عطرِ خوشِ صمیمیّت !ولی از خدا که پنهون نیست از تُ چه پنهون جانم ، با همه ی این ها جایِ خالیِ شما کنار من ، امشب عجیب توی ذوق میزد !آخر نبودی تا برایت انارِ گلپر زده شده در کاسه بریزم و چایِ قند پهلو بیاورم و این بار ،با تمام وجودم شاد باشم از کنار تُ بودن ...راست...
صدایت کرده اممی شنوی؟! این روزها دلمعجیب هوای تو را می کندشاید شاید دلخوشم به آمدنتشاید قرار است در آغوشم بگیرینوازشم کنینمی دانمفقط بدان، اگربیاییدیگر سردی خاک عذابم نمی دهد !!به قلم شریفه محسنی«شیدا»شاعر کتاب «غزل های شیدایی»آیدی اینستاگرام m.sheida54@...
ای کاش جهانمان غم آهنگ نبودای کاش نصیب آینه، سنگ نبوداز فاصله ها گلایه دارم بی توای کاش که بودی و دلم تنگ نبودشهراد میدری...
دلم تنگه برای لجبازیات و خندیدنات فدات بشم...
پستوی خانه آوار دلتنگی های من است وقتی باران میباردشیشه ای که بخار گرفته بود ونگاهی که به موازات خطوط رفتن ها،چمدان می بستکمرنگ شدنهای چهره کودکی و خاطراتش مرا نابینا میکرد ودرد ،مصداق شیشه و سنگ میشدپرستوها کوچ کردند، ولی چرا کلاغ ها دست بردار رفتن آنها نیستندزیر سیگاری پدر،دیگر از سیگارهای نصف و نیمه پر نبود ودکور بالکن شده بودباد میوزید و شب پره های عاشق یکی یکی با شمع خودکشی میکردندباران دیگر مجالی برای ناودانی نمیگذاشت تا سکوت اخ...
یه وقتایی به سرم میزنه ناغافل بیام سر وقتت ...همونجایی که داری بیخیال از تو کوچه رد میشی ، بپیچم جلوت و محکم بغلت کنم ...هیچی نگم ...کاشکی توام هیچی نگی ...کاشکی یه کم مهربون باشی و با دلم راه بیای ...دستاتو دورِ کمرم تاب بدی و بذاری یه خورده تو بغلت آروم بگیرم ...آخه تو که نمیدونی چجوری دلم لک زده واسه بغلت ، واسه اینکه عطر تنت بپیچه تو بینیم ، واسه اینکه گرمای تنتو حس کنم ...من دیوونه نیستم!!!فقط یه جورِ بیمارگونه "دوستت دا...
بی قراری ام را به چه کسی باید ثابت کنموقتی یاد کسی میوفتی که زندگی ات بدون او هیچ رنگ و صدایی ندارد، این یعنی آغاز دلتنگیدلتنگی یعنی چی؟ چرا وقتی بی قراری مان معنای نبودن کسی است که تمام زندگیمان به بودن یا نبودنش بستگی دارد میگوییم دلمان تنگ شده است؟مگر کرم دارد؟ چرا برنمیگردد؟💔...
شعرهای منکمی بلندو گاه گاه به کوتاهی یک بوسهامانگاهتتا انتهای فصل وجودمقدم می زندلطفا بمانبمان بامن در سرمای پاییزیکنارم باشتااز گرمای وجودتیخ دلتنگی آب شودومن به تو نزدیکترمهناز پژوهی...
بغض هایممیراث دارِ زخم های کهنه اند.با خنده هایی که طعم تلخی گرفتهفریادهایی که با سکوتخفه کرده ام ، در میان حنجره امدق می کنند.واژه هم حال مرا نمی فهمد.و این شب ها قبل از خواببرای آوار این حجم از دلتنگی\\وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ\\ می خوانمزهرا غفران پاکدل...
می دانی رفیقدلم برای کودکی هایمان تنگ شده ،همان زمان که بزرگترین دغدغه ی زندگیمانترک خوردن لاک ناخن هایمان بود.حسرت هایمان در انجام ندادن تکالیف مدرسه خلاصه می شد.در میان بازی های روزگار بزرگ شدیم و نفهمیدیم کی حسرت هایمان هم با ما بزرگتر شدند.آهِمان عمیق تر شد.و دلتنگی هایمان آنقدر وسعت یافتکه دیگر در واژه نمی گنجد.زهرا غفران پاکدل...
به گمانم جایی میان شعرهایم مرده ام .همان جا که زور وزن هایش به دلتنگی هایم نرسید.همان جا که بنیان قافیه اش ویرانی های ذهن آشفته ام را از نو نساخت.همان جا که آرایه هایش الفبای روح بیقرارم را از بر نکرد.همان جا که با واژه هایش به پابوس جفا رفت و بی سبب به عقلم تاخت.و حال در من دیوانه ای نفس می کشد که سعی در کتمان خویش دارد و این است تلمیح تلخ روزگار من.زهرا غفران پاکدل...
نه زیبا بودنه مهربان ،هیچ هم چشم های گیرایی نداشت !کجاست ببیندکه پناه میبرم به دروغاز شر دلتنگی ...مداوا میکنم دلتنگی ام را با دروغ ، آری :نه زیبایی ، نه پُر مهری ، نه چشمی دلربا داری!...
به این فکر میکنمکه چگونه عاشقت شدمحال آنکه هیچگاهدرمیان ما قراری عاشقانه نبودحرف عاشقانه ای ردو بدل نشدحتی مکالمه ای در حد احوالپرسیتو بگومن چگونه عاشقت شدم؟ بی آنکه ببینمت! بی آنکه دستانت را بگیرمیا حتی عمیق نگاهت کنمچه قاعده ی بی قانونیست این عاشقیکه بی رحمانه سهم من باید ازتوتنها دلتنگی باشداز تو چه پنهانمن هنوز هم به آدمهایی که از کنارت میگذرندحسادت میکنمشاید تو هرگز ندانیاما من هنوزهمپنهانیدوستت دارم.....
جانا بیا که دلم همچو نهنگی که در تنگ اسیر شده است تنگ است ، بیا و ببین که این آدم ها قصد جدا کردن مرا از جانم دارند ، تو برایم جانی بیا و نگذار بیشتر از این خاطراتت چنگ به جانم بزنند ، بیا و ببین که دلم برایت تنگ است جان جانان......
گاهی خوابت را می بینم ...بی صدا ، بی تصویرمثلِ ماهی در آب های تاریککه لب می زند و معلوم نیستحباب ها کلمه اندیا بوسه هایی از دلتنگی ......
من به دستان تو پل بستم به زیباتر شدناز تو میخواهم از این هم با تو تنهاتر شدناز تو میخواهم خودت را مثل باران از بهاراز تو میخواهم قرار روزهای بیقرارهیچکس در من جونم را به تو باور نکردهیچکس حال من دیوانه را بهتر نکردای که از تو باز هم زلف پریشان خواستممن برای شهر دلتنگی باران خواستممن برای شهر دلتنگی باران خواستممن همانم که اگر مستم تویی در ساغرممن از آنی که تو در من ساختی ویرانترممن به دستان تو پل بستم به زیباتر شدناز تو می...
بهش گفتیم :پاییز با دلتنگیهاش میاد و آدما رو دلتنگتر میکنه.انگاری آدما ،توش گمشده ای دارن..گمشده ای که نمیدونن،کیه،چیه...ولی دلتنگشن..حالا هی میگه پاییز ،همیشه دلگیره...دلگیر نیست که..دل ،گیره...گیرِ اون گمشدهه..آدما عینهو دیوونه ها ، غرق میشن توو پاییز و زرد و نارنجیهاش بلکه پیدا کنن اون گمشده رو...حالا بشین تا پیدا کنن...پیدا نمیشه، دیوونه...اصن قشنگیش به پیدا نشدنه...پاییز فصل دلتنگیهاست،قبول...ولی آخرش نفهمیدیم پاییز دیوونه کن...
باران اگر باران استباید به موقع ببارد.باید به وقت بغض در شهریورباید به وقت گریه در مُرداد ببارد.به چه کارم می آید بارانهنگام که در ترمینال منتظرمهنگام که مسیر خانه را گم کرده امبه چه کارم می آید بارانهنگام که دلم آفتاب می خواهد؟به چه کارم می آیدوقتی تنها یک کبریت در جیبم باقی ست؟بارانباید هروقت که من بگویم بباردباید از من بپرسددلتنگی ات کی شروع می شود تا ببارم؟خاطراتت کی به سراغت می آیند؟سینه ات چه وقت سنگین می...
در هر شب زنده داریموهای مشکینمرو به سپیدیگویی از پی هم آغاز می شوندای خوب دلآرام منآیا این هماره از پی هم آغاز شدنمعنی دلتنگی از پس ِدلتنگینیست !؟...
دلم لک زده ، برای انعکاس تصویرم در گوی سیه رنگت ...همان جایی که انگار منی در تو بود..!یلدا حقوردی...
لانگ دیستنس یعنی فاصله ی طولانی. به رابطه ای میگن که دونفر از هم دورن، که حرف زدنشون تو صفحه چت یا پشت تلفنه، که همدیگه رو تو ویدیوکال میبینن، که کادوهاشونو نمیدن دست هم، واسه هم پست میکنن!لانگ دیستنس یعنی دو نفر همو از نزدیک نمیبینن یا خیلی کم می بینن و دلشون که واسه هم پر بکشه و آغوش و بوسه بخوان، واسه هم استیکر میفرستن و معاشقه هاشونم تو صفحه چت اتفاق میفته.قطعا که رابطه ایه پر از دلتنگی، دل نگرانی، سختی، ترس، وهم، سوء تفاهم و مشکلات مختلف...
دلتنگی سهم نگاه من شداز آنچه در تو میدیدمشاید قسمت این بودکه من کوه باشمکوهی پر از اندوهبا سنگ هایی از جنس بغضو خورشیدی که هیچگاهاز پس آن طلوع نخواهد کرد...
دلتنگی تو انار چاک چاکِ شب یلداست ، خون می چکد از دانه هایش.دلتنگی تو مربای شاه توت است، شیرین است و ترش، بلاتکلیف است.دلتنگی تو....کیک تولد است، که شمعهایِ کودکی رویِ آن آب شده است ، میلی به خوردنش نیست.دلتنگی تو چیز عجیبی ست... شبیه ستاره های کویر است و شبیه دانه های برف. ...شبیه خانه است .شبیه مسافران تازه رسیده به ترمینال .شبیه چهارراه ولیعصر است و شبیه بوی اسپند دستفروش های دوره گرد.شبیه صدای شجریان است، در ضبط ماشین همسایه و ش...