دوشنبه , ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
وقتی نباشی، زندگی زشت و پلید استآیینهام غیر از تو زیبا یی ندیده ست...
جهان با تو برایم زیباست...
معمولی بودن مثل راه سنگفرش شده ست. راه رفتن روش آسونه ولی هیچ گلی اونجا رشد نمیکنه....
من و تو می دانیمزندگی گرچه گهی زیبا نیستیا که تلخ است و دگر گیرا نیسترسم این قصه همین است و همه می دانیمکه نه پایدار غم است و نه که شاد می مانیمزندگی شاد اگر هست و یا غمناک استنغمه و ترانه و آواز استبانگ نای باشد اگر یا که آواز قناری به دشتزندگی زیبا است......
اسفند ماهی زیبا اما بدون اعتماد به نفسشیرین و دوست داشتنیخونسرد اما تند خوهیچوقت نمی تونه قانع باشهآینده نگر و کم حوصلهعشقش مرموز و پنهان...
من سالها جنگیدم تا فهمیدم :بی عشق نه گیسوان بلندم زیباستو نه چشمانِ سیاهم !و نه مردی با دستانِ زمختو گونههای آفتاب سوخته ،خوشبختیام را تضمین میکند !...
عکسهای قشنگ دلیل بر زیبایی تو نیست ، ساختِ دستِ عکاس است. درونت را زیبا کن که مدیون هیچ عکاسی نباشی ......
مسیر زندگی می تواند آزاد و زیبا باشداما ما مسیر را گم کرده ایم...حرص روح انسان ها را مسموم کرده استو دنیا را با تنفر مسدود کرده استو ما را در مسیر پستی و خونریزی حرکت می دهد......
هیچ می دانی پشت پرده ی تورچقدر زیباتر می شویمانگار باران از یک پرده ی تورمی باردانگار ابرهای تور با ارگانزای آبی کمرنگپرده از آسمان کشیده اندو ما وقتی آسمان را بی پرده نگاه می کنیمجز بمب هایی که بر سر این میانه ی خاورمی ریزدباران دیگری از تورهای ابری نخواهیم دیدتوپرده ی این نمایش را انداخته ایو ما که بازمانده ی جنگ های جهانی هستیمبه نخ هایی نگاه می کنیمکه از دست و پای ما تا آن سر پرده ها کشیده می شوندبی پ...
هیچوقت نمیتونی کسی رو جایگزین شخص دیگهای بکنی ، چون همهی آدمها از جزئیات زیبا و به خصوص خودشون ساخته شدند ......
چه زیباست زندگی کردن با امید نه امید به خود که غرور است نه امید به دیگران که تباهی استبلکه امید به خدا که خوشبختی است...
چقدر جهان می تواند زیبا باشد ، اگر در آن فقط هنر و لذت و عشق وجود داشت ......
سکوت چه زیباست وقتی همه دروغ میگویند...
تصمیم گرفت و بی محابا آمد خورشید به دشت عشق زیبا آمد آورده برای او انار و گل و سیب باران ستاره تا به اینجا آمد...
اگر صخره و سنگ در مسیر رودخانه زندگی نباشد،صدای آب هرگز زیبا نخواهد شد.. آرامش، رهایی از طوفان نیست!بلکه آرام زندگی کردن در میان طوفان است...به همین دلیل : بهشت مکان نیست، زمانی است که زیبا فکر میکنی... وجهنم هم مکان نیست!زمانیست که افکارت دنیایت را به آتش کشیده اند......
خانه ی دل را تکاندمخانه ی دل را تکاند...من به دور انداختم بدخواه او را...او........ مرا...
زیبا تویی که در دل پاییز بهار را با خودبه خانه می آوری......
گل من سرکش و زیباست دل آراست ولی حیف!در سینه جفا و ستم اندوخته است...
همین که میدانم هستی وحالت خوب استدنیایم زیباست...
می دانی زیباجان ! هرگز از باغ گیلاسبرای تو یک مشت گیلاس نچیده ام هرگز با هم در اتوبوس نخندیده ایم به صدای خرخر خواب پیرمرد بغل دستیمی شود رفت لب دریا و تو را دنبال کرد هی ترا دنبال کرد و با چوب اسم تو را بزرگ نوشت نشست در جاده ی هراز یک دیزی مشتی زد به بدن و خاطرات بچگی را دانه دانه با هم ریسه رفتاز همین دریچه درست همین کوچهمی شود رفت به دل کوه و یک کلبه کوچک چوبی پیدا کرد شب ، سیب زمینی در آتش انداخت و شعر خواند ...
برف هم دلیلِ عاشقانه ای ستبرای سفر به آغوشت ؛ عشق راهش را پیدا میکند ،،،...
کتاب کهنه تاریخ را نخوانده ببنددلم گرفت از این گردش و از این تکرار ...
ﻓﺮﺩﻭﺳﯽ ﺍﮔﺮ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯼ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺳﺮﻭﺩﺟﺎﻭﺩﺍﻧﻪ ﺗﺮ ﻣﯽ ﺷﺪﺍﻣﺎ !ﺯﺑﺎﻥ ﺗﻮﺗﻠﺦ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺁﺧﺮ ﺷﺎﻫﻨﺎﻣﻪ ﺍﺳﺖ........
چه دانستم که این سودامرا زین سان کند مجنوندلم را دوزخی سازددو چشمم را کند جیحون ......
هر روز را با نام خدای مهربان آغاز کنیم تا دقایق عمرمان منور به نگاه او شود...
ندیدنت سخت است اما همین که میدانم هستیو حالت خوب استدنیایم زیباست......
شاید زندگىآن جشنى نباشد که تو آرزویش را داشتىاما حالا که به آن دعوت شده اىمى توانى زیبا برقصی.....
بوسیدمش و یک نفس تا خانه دویدم آن روز همه چیز زیبا بود حتی قار قار کلاغ......
دوستت دارمخیلی آرام...خیلی نرم!خیلی با حسرت!مانند دخترکی که از پشت شیشه ی مغازه ؛عروسک زیبایی را دوست دارد♡lt;~ ~gt;♡...
برایم بخند️برایم که میخندی چشم هایت که هیچ آسمان هم زیبا میشود .....
آدمی را معرفت باید نه جامه از حریردر صدف بنگر که او را سینهٔ پُرگوهر است...
دردا کٖه درد عشق تو از گفتگو گذشت وز عمر من مپرس که آبی ز جو گذشت هرکس نشان من ز تو پرسد همین بگوی دیوانه ای که عاقبت از آبرو گذشت...
گویند اصل آدمی خاکست و خاکی میشودکی خاک گردد آن کسی کو خاک این درگاه شد...
سلطان محمود از تلخک پرسید:فکر میکنی جنگ و نزاع چگونه بین مردم آغاز می شود؟تلخک گفت: ای پدر سوخته،سلطان گفت: توهین میکنی، سر از بدنت جدا خواهم کرد،تلخک خندید و گفت:جنگ اینگونه آغاز میشود،کسی غلطی میکند و کسی به غلط جواب میدهد....
هر بار بعد از دیدار تومی نشینممثلِ زلزله زده هادر کنارِ صندلی امو کشتگانم را می شمارمو تکه پاره هاىِ تنم را جمع میکنم.....
در ورشو، دخترکی چنین میگفت:اگر میخواهی نوازشم کنی، مانعت نمیشوماگر میخواهی ببوسیام، میتوانیمیگذارم سینههایم را عریان کنی ولی باید بدانی کهپدرم را آلمانیها تیرباران کردند و یک برادرم را در کوره سوزاندند.اگر میخواهی نوازشم کنی، هیچ مانعت نمیشومولی باید بدانی که تمام این مردگاندر من زوزه میکشندو من سراپا، سراپا خاکسترم.ببوس مرا،ولی ایکاش !این بوسه تلخکامت نکند....!...
وارد گذشته آدمی نشوید و زیر و رویش نکنید حتی ! باغچه را هم که بیل بزنید حداقل یک کرم در آن پیدا میکنید!...
وقت استکه بنشینی و گیسو بگشایی......
انسانهایی بودیم کهبه پاک کردن عادت داشتیم،ابتدا اشکهایمان راپاک کردیمسپس یکدیگر را..........
دیدمت وه چه تماشایی و زیبا شده ای !ماه من ، آفت دل ، فتنه ی جانها شده ای !پشت ها گشته دوتادر غمت ای سرو روانتا تو درگلشن خوبی گل یکتا شده ای...
من شاهدِ نابودىِ دنیاى منمباید بروم دست به کارى بزنم ......
درون سینه ام دردیست خونبارکه همچون گریه میگیرد گلویمغمی آشفته ، دردی گریهآلودنمیدانم چه میخواهم بگویم ......
نمی خواهم بگیرماختیار از دست تو اماتو بایددلبر زیبای بی همتای من باشی...
فضاے زندگےفرصتی نیست براے دل بریدن هامعجزه ایست برای دل دادن هاآرزو میکنمدر این عصر زیباے تابستانمهر، عشق و محبتهمنشین شما باشد...
آنچه پایانی ندارد نه تو هستی نه من ...!این انسانیت است که تا پایان ادامه خواهد داشت......
شب چه صبور استچه آرامشی و چه دلِ بزرگی داردکه پایِ دلتنگیِ عاشقان تا صبح بیدار استشبتون به زیبایی عشقِ خداو به لطافت مهر خدا...
هر شبکه چراغ ها خاموش میکنیبا اندیشیدن به رویاهایتکلید آرامش را روشن کنآرامشجایی در پس افکار توست!...
به شرط آبرو یا جان، قمار عشق کن با ماکه ما جز باختن، چیزینمی خواهیم ازین بازی!...
آه...... که در فراق اوهر قدمی است آتشی ............
غم در دل تنگ من از آن است که نیستیک دوست که با او غم دل بتوان گفت ....!...