یکشنبه , ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
من شاعر چشمان تو بودم ، توندیدیهر ثانیه خواهان تو بودم ، تو ندیدی☆☆☆تو یوسفِ در بند ، دل من چو زلیخااندر پی ِ پیمان تو بودم ، تو ندیدی☆☆☆فرمانده این لشکر اندوه چه خواهی ؟من کُشته بفرمان تو بودم ، تو ندیدی☆☆☆تا بال گشاید به فلک پر بکشد عشقچون کفتر ایوان تو بودم ، تو ندیدی☆☆☆هر روز غزل پشت غزل ، باز سرودمهرلحظه به قربان تو بودم ، تو ندیدی...
روسری ای که در باد می رقصدرویای رنگ پریده ی... زنی استکه از فرسنگ ها فاصلهتورابه.... ««نام »»می خواندگیسوان بیقراری امدر هوای مهربانی ...شانه هایتسفیدخواهد شددر شبی که ابر دلتنگیبغض های نباریده ی "دوستت دارم" رابر تنت می پوشاندو توشاعرترین ...کوه دنیا خواهی شد......
مرا با شعر کاری نبود!طرح لبخندت را دیدم،حیف بود آن را نَسُرایم......
جنگلی راسر بریدند؛ کاغذها شاعر شدند...
تو،،، شاعری!وَ من؛ تندیسِ شعرهایت! (رها)...
بسم رنگ آن دو چشمت شعر من آغاز شداولش گفتم، بگویم شعر مایل بر کجاستتا که رویت هست از چیز دگر گفتن؟... نخیرشعر من امشب تمام و تام راجع به شماستشعر من با روی زیبایت عجین گردیده استحقُ وَالاِنصاف رویت اَحسَنُ الخلقِ خداستشعر من امشب تمامش بابت آشوب توستاین که از کل زنان شهر من خوشگلتریاین که در بازارِ دل ها بهترین خواهان توییچشمکت را میدهی و در عوض دل میخریصورتت ایهام دارد نازنین و نازی استوحشیانه خوشگلی هم میکُشی هم میدری...
نام مرا گذاشتند امیر به معنای واقعیاما به دست عشق شدم اسیر به معنای واقعیعالم مرا به نام شاعر تو میشناسدمبا گفتن از شما... شدم شهیر به معنای واقعیراهم ز راه عشق سوا بوده از ازلدیدم تو را و عوض شد این مسیر به معنای واقعیخواب از دو چشم من گرفته است چشم ساده اتیک دانه قهوه ی در ظرف شیر به معنای واقعیشاهان عالمند عاشقان چشم تونام مرا گذاشتند امیر به معنای واقعی...
خسته ام از تو و از مکر و ریا می فهمی..؟بی وفا بودنت و ژستِ وفا می فهمی..؟ خسته ام خسته تر از کودک کبریت فروشزیر باران و ... کسی گفته گدا می فهمی..؟ مثل مردی که از او مانده فقط یک پسر وشده آلوده ی تزریق دوا می فهمی...؟ شده ام شاعر بی حوصله با یاد کسیمانده در پیچ و خم قافیه ها می فهمی...؟ حال من با تو نفس های گلوگیر...نگوبغضِ در دام گلو... مانده به جا می فهمی...؟ گفته بودم به تو این بار "شما" یادت هست...؟مع...
عاشق نشدم که بی تو شاعر بشومدر خوردن بغض، بی تو ماهر بشوملبخند زدی خودت نمیدانستییک روز به عشق، بی تو کافر بشومبعد از تو قرار شد بمیرم اماانگار بناست بی تو ظاهر بشومکابوس ندیده ای که احساس کنیدر مرگ چقدر بی تو قادر بشومتردید نکن خدا خودش میداندعاشق نشدم که بی تو شاعر بشوم...
رفته ایوَ بر دفترِ شاعر ، نقطه چینِ ردِ پای توستچیزی نمی شود جای آن نوشت... .حادیسام درویشی...
پریشان را شاعری گفت:وقتی کشید پَر ، شانه ات...شعر: حادیسام درویشی...
و کاش هرگز ندانى کهبعد از تورو به جاده ی شمال که میرومنه عطرِ دریا سرشار ترم می کندنه بوییدن ساقه های برنج عاشق ترمنه اندوهِ پر ابهتِ سبزِ جنگل ، شاعر ترم...
مگر میشود نوازش نم نم باران را برروی اَقاقی ها و یاس ها وصَد نرگس ِ شیراز و هزاران شقایق ببینی وشاعرنشوی ؟مگرمی شود اینهمه شادابی و سَرمستی ِ و رقص پروانه ها وناز و لِطافت سبزینه ها را ببینی وعاشق نشوی؟مگر می شود زیر این سقف بزرگ و آبی رنگ مقابل دماوند ِ عظیمایستادو بخودت نَبالی از اینهمههیبت و سَرسختی ؟مگر می شود پنجره را بازکنی وصدای نِی لَبک ِ دخترک چوپان را بشنوی وشیطنتِ بُزغاله هایکومه ی مَشتی بابا را از نزدیک ببینی و در ...
دستت را به من بده !می خواهم بِبرَمت دورِ تمام این شهربِگردانَمت!می خواهم شانه به شانه اَت در تمام ِخیابان ها و کوچه پَس کوچه های شهردرمقابل هزاران نگاه زُل زده ی حسود،باعشققدم بزنم وباصدای بلندشعرِ دلبرانهبخوانم تا همه بفهمند این همان آشنایِ غریبِدیروزم بود کهامروز شده تِکّه ای ازوجودم !دستت را به من بده تاهمه به چشمِ خود ببیند که تو فقطتنها دلیل ِ شاعرشدنم بودی ای آشناترین یار!.......
و روییدن قطره های اشک رااز چشمان همیشه مست توقطعا عاشق تر منمقطعا شاعر تر منموقتی پای چشمان تودر میان باشد......
احتمالاً ؛کسیجاییدارد ردیف ردیف شعرهای مرادور انگشتانش می پیچد وبا خود می گویداین زن هااین زن هایِ عاشقاین زن هایِ عاشق ِشاعر !عجیب دیوانه اند . . .****گاهی دلممثل ترنج های یک گلیم ِ کهنه !بوی رنجمی دهد ......
یک بار تو شاعرِ من باشتو عاشقِ من باش وُمرا دوست داشته باشکه من لذت دوست داشته شدن یادم نرود وُتو،لذتِ دوست داشتن...
غرور لعنتی شد پایِ رفتن,گرچه میدانمدرون جاده های بی سر و ته,بی توحیرانممنم آنکه برای عشقهای دیگران شاعر شدم امّاخودم یک مصرعِ بی وزن,در اعماق دیوانمشبیه شهریارم,شاعری عاشق بدون توجوانی رفته و پیرم، ولی نشکست پیمانمشکوفایی نخواه از من,خزان زد شاخه هایم راشبیه \باغ بی برگی\میان ماه آبانمبه جان شانه هایت,شانه هایم تا که میلرزدبه جای شانه های تو سری دارم به دامانمفدای چشم تو,اشک و \غروبِ مردمکهایم\سزاوار عذابم من که با...
همین بوسه هاکه بوی دهان های مختلف می دهدبرای چشم های تو بهتر است.این روزها که شاعر نیستمو آن روزها که شاعر نبودممی دانستمنام زیبای بعضی از خیابان ها، فقطبرای فروختن قرارهای عاشقانهخوب است ....
دلم تنگ است و می گویی که می دانیچه سود از گفتنش وقتی که می آیی، نمی مانی...
رنگ چشات دریای من/ زیباترین رویای مندیروز و امروز بوده ای/ همراه فرداهای من!دستی بکش بر موی خود/ آشفته شد دنیای منروی مه ات پنهان مکن/ بن بست شد راههای منهر جای قلبت حک شده/ تصویر ردپای منیک ارتباط کهنه ای ست/ بین تو و شعرای منقلبم درون سینه ات/ قلب تو در دستای منبازی زیبایی شود/ فهمیدن آوای منرحمی بکن بر این دل/ دیوانه و رسوای مندرد و دل دیرینه ای ست/ بین تو و چشمای مندر بدترین ساعات روز/ لبخند تو مأوای منآرامش دنیای تو/ پر...
آدم وقتى کسى را خیلى دوست داردهمه چیز فرق میکندسر آینه شلوغ تر میشوددست و دلش گرمتر میشودبه هر بهانه اى سرش کجِ شانه هاى یار میشودو از همه مهم تر اینکهشاعر میشودشاعر.........
مگر می شود بجز توعاشق کسی شد؟برای کسی بجز توخندید؟ساز زد! شعر خواند!اصلا مگر می شودجز تو برای کسی شاعر شد...
شاعر ؟!نه !!!!من فقط کمی از تو میگویمواژه ها شعر میشوند ......
شاعر توییمن فقط راوی چشمان توام️️️...
خبرداری که شهری روی لبخند تو شاعر شد ؟چرا اینگونه کافرگونه،بیرحمانه ،میخندی؟...
تو که نیستینه شاعرِ ماهری هستم؛نه خیاطِ خوبی؛تمامِ عاشقانه ها یم بر تنم کوتاه میشوند...
تو که کوتاه و طلایی بکنی موها رامنِ شاعر به چه تشبیه کنم یلدا را...
در روزگارانی که شیرین خواب خسرو شاه می بیندفرهاد ، تیشه ، بیستونپیکار یعنی چه؟ما از درون گندیده ایماز آفت یاران!جسم مترسک کنج گندمزار یعنی چه؟این شعر ، این گفتار یعنی چهاین درد پر تکرار یعنی چهوقتی سگ چوپان ده سگ-گرگ زاییدهدیگر وفاداری شرف ایثار یعنی چه!ما مثل هم هستیمما تک به تک در خون هم نان میزنیم هر روزجسم نحیف دزدکی نوپابر چوبه ی نامهربان دار یعنی چه؟گوش تمام مردمان رهگذر اینجامسخ صدای نعره های معرکه گیر ا...
خیلی ها شاعرندبعضی اما، خودشان شعرندحرف هاشان، نگاه شانحتا:وقتی به شان فکر می کنی!...
پر کارترین شاعر جهان...شب است!با آن همه شعر سپید کوتاه...
نه ماه خوابیده / نه شاعر/بوف کنار فانوس...
شاعر تویی من فقط راوی چشمان توام...
من باید بوکوفسکی می شدمو یا کارورلاجرم امیر آقایی شدم!غوطه ور میانِ کاغذها و نوشته هایِ بی شمارم.نه شاعری به غایتنه کتابخوانی به تمامی،در این میانه یِ تردید و تناقضشعرهایی مرا سرودو من هم شعرهایی را. با این همه اماراضی امچندان که خود می دانم،و این سیاهه ها که بعضأ می خوانیدشرحِ حالِ شاعری ستکه تنها با کاغذ هاشروطی نانوشته دارد،و همین....
لا به لا سیبهم ترش هم شیرین دفتر شاعر...
منم آن شاعر دلخونکه فقط خرج تو کردغزل و عاطفه و روح هنرمندش را...
از بس که خدا عاشق نقاشی بود...هر فصل به روی بوم، یک چیز کشیدیک بار ولی گمان کنم شاعر شد..یک گوشه ی دنج رفت و پاییز کشید!...
آدم وقتی یه نفرو دوست داشته باشه دیگه زندگیش خوب میشه، دیگه خوشحاله که صبحها بلند میشه میبینه صبح شده. غروبهای جمعه هم دیگه دلش نمیخواد با یکی حرف بزنه. به خاطر همینه که شاعر میگه: بدون عشق نمیشه زندگی کرد....
شاعر شدن کار سختی نیستتو فقط با لبخندتدر خیابان قدم بزن...
شاعرتر از من فالگیری ست که هر بار از ته فنجان های خالی توصیفت میکند ......
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستیکاین کیمیای هستی قارون کند گدا را20 مهر روز بزرگداشت شاعر بزرگ و پر آوازه ایرانی حافظ شیرازی گرامی باد...
هر کسے دیده مرا شاعر مجنون خواندهتو بگو ل️یلے دیوانہ شدن را بلدے؟...
شاعر شدم...از بهر لبت شعر بگویم...یک بوسه نثارم کن...اگر بنده نوازی......
بنویس / بنویس و هراس مدار از آنکه غلط می افتد. بنویس و پاک کن همچون خدا که هزاران سال است می نویسد و پاک می کند و ما هنوز زنده ایم در انتظار پاک شدن بر خود می لرزیم...
هر دختری به یه شاملو نیاز دارهوهر پسری به یه فروغ .نه اینکه حتما شاعر باشناما حتما « عاشق » باشن . . ....
از ماه بگویم؟پیشترها گفته انداز گل؟آه …یا من دیر شاعر شده امیا تو بیش از حد زیبایی...
زندگی کمدی است،برای کسی که فکر می کند و تراژدی است برای کسی که احساس می کند......
اولین شاعر جهانحتما بسیار رنج برده استآنگاه که تیر و کمانش را کنار گذاشتو کوشید برای یارانشآنچه را که هنگام غروب خورشید احساس کردهتوصیف کند !و کاملا محتمل است که این یارانآنچه را که گفته استبه سخره گرفته باشند . . ....